«کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» اولین کتاب از یک مجموعه پنجاه جلدی به اسم «فلسفه و هنر زندگی» است که زیر نظر خشایار دیهیمی تولید میشود. این کتاب شامل چند مقاله است که به صورت خاطرات نویسنده از زندگی خودش و زنان اروپای شرقی در زمان حاکمیت کمونیسم روایت میشود.
اطلاعات بیشتر را میتوانید از اینجا بخوانید.
برخی از جملات کتاب
- خوب یادم هست که همهی این ماجراها چطور شروع شد. یکی از همکاران روزنامهنگارم، درست قبل از آنکه بازنشسته شود، در نیمهی سپتامبر 1989 از مرز اتریش-مجارستان برگشت و در حالی که از شدت هیجان اشک میریخت، برایمان تعریف کرد «مردم آلمان شرقی دارن هزارتا هزارتا از مرز رد میشن. فکر نمیکردم تا زندهم همچین منظرهای رو به چشم ببینم!» من هم فکر نمیکردم. در این گوشهی دنیا آدم را همینجور بار میآورند، جوری که خیال کنی تغییر غیر ممکن است. جوری بارت میآورند که از تغییر بترسی که وقتی عاقبت اولین نشانههای تغییر آشکار شد، به آنها بدگمان باشی، از آنها بترسی، چون همیشه دیدهای که هر تغییری فقط وضع را بدتر کرده. یادم میآید اولین واکنش خود من به خبرهای تازهی همکارم، البته بعد از خوشحالی، ترس بود، انگار زلزله شده باشد. به شدت دلم میخواست فروپاشی رژیم سابق را ببینم، اما به همان شدت هم زمینِزیر پایم داشت میلرزید. دنیایی که در آن بودم، دنیایی که خیال میکردم ابدی، استوار و محکم است ناگهان داشت فرو میریخت. (ص 22)
- اگر در اروپای شرقی بزرگ شده باشید در همان اوایل جوانی یاد میگیرید که سیاست مفهومی انتزاعی نیست، بلکه نیرویی است عظیم که بر زندگی روزمره مردم تاثیری تعیین کننده میگذارد. (ص 24)
- یک بار در صوفیه، پایتخت بلغارستان، اِوِلینا داشت تدارکِ یک مهمانی را میدید و من هم داشتم در آشپزخانه کوچکش در آپارتمان درب و داغانی که با دوست دانشجویش در آن شریک بود به او کمک میکردم. او که دانشیار دانشگاه بود آنقدر حقوق نمیگرفت که بتواند آپارتمانی مستقل اجاره کند. سیب زمینیها را پوست کندم، فکر کنم سه کیلویی میشدند. میخواست با مقداری از آنها سالاد سیب زمینی و پیاز درست کند و بقیه را تنوری کند و کنارشان هم... در واقع چیزی نگذارد و همانطور بیاوردشان سر میز. خودش به این میگفت سفرهی رنگین سیبزمینی. گاهی طنز تنها راه غلبه بر فشار عصبیِ سرکوب شده است. (ص 47)
- اولینا میگفت: «این خوراک ماست،عادت داریم با هر وعده قدری سیاست بیندازیم بالا. با صبحانه، انتخابات، با ناهار، یک بحث پارلمانی و با شام اخبار شبانگاهی که یا به آن میخندیدیم یا از شندین دروغهایی که حزب کمونیست علی رغم همهی اتفاقاتی که افتاده میخواهد به خوردمان بدهد حرص میخوریم.» شاید این مردم بتوانند بیغذا یک جورهایی سر کنند -چون خیلی گران است یا چون چیزی گیر نمیآید که آدم بخرد، یا به هر دو دلیل. شاید بتوانند بدون کتاب و اطلاعات سر کنند اما بیسیاست اموراتشان نمیگذرد. (ص 48)
- خیلی طول کشید تا فهمیدم محدود کردن خود در دایرهی هر نوع جهان بینی، میتواند ما را گرفتار فقر و رنج کند. (ص 113)
- چیزی که به یاد میآوردم دوران فقر و محرومیت بود، دورانی که در آن فقر به نظر وحشتناک نمیآمد فقط به این دلیل که تقریبا همگانی بود -آن را عادلانه میدانستیم. اما وحشتناک این بود که ما حتی نمیدانستیم که چیز بهتری هم وجود دارد. (ص 118)
مشخصات کتاب
عنوان: کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم
نویسنده: اسلاونکا دارکولیچ
ترجمه: رویا رضوانی
نشر: گمان
مجموعه: هنر و زندگی
چاپ اول 1392
288 صفحه
قیمت: 12800 تومان
پ.ن: کتاب خوبی و روانی بود. روایتهای زنانه از سختی زندگی در کشورهای کمونیسیتی که گاهی اشتراکات زیادی میتوانستی در بین آنها پیدا کنی.
پ.پ.ن: در پستهای قبلی کتاب «بخشودن» از این مجموعه را معرفی کرده بودم.