چوب الف

چوب الف: چیزی که برای نشانه‌گذاری صفحه‌ای که خوانده شده توی کتاب می‌گذارند... و نه آن چیزی که بر سرِ ما است.

۱۷۴ مطلب با موضوع «معرفی کتاب» ثبت شده است

داستان یک شهر

داستان یک شهر

یک جورهایی ادامه‌ی کتاب همسایه‌‌هاست و داستان خالد را پس از رفتن سربازی تعریف می‌کند. البته اگر همسایه‌ها را هم نخوانده باشید مشکلی پیش نمی‌آید و ماجراهای گتاب ارتباطی با آن همسایه‌ها ندارد. داستان دو قسمت دارد. خالدِ جوان عضو حزب توده بوده و به جرم خیانت تبعید شده به بندرلنگه و ماجراهایش را در آنجا روایت می‌کند. در بخش‌هایی از این روایت فلش بک می‌زند به گذشته‌اش و ماجراهای زندان. این فلش‌بک‌ها در آخر داستان بیشتر می‌شود و به نظر می‌رسد دو داستان به صورت جدا روایت می‌شوند و جایی به هم می‌پیوندند.

اطلاعات بیشتر در مورد آثار احمد محمود را می‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

جاشوها دسته جمعی آواز می‌خوانند «مو میرم به دریا/ سیت سوغات میارم              مثه موج دریا/دائم بی‌قرارم»

و صداشان همراه باد ملایمی که روی سطح دریا کشیده می‌شود تا دور دست‌ها می‌رود. صدای لال محمد از همه پرتوان‌تر است. مثل عرق خوردنش که همه را از پا در می‌آورد و مثل سینه‌زدنش که همیشه میاندار است. (ص 29)

- شوهرم بچه‌باز بود. شب که می‌شد، عرق می‌خورد و یه بچه خوشگل‌م می‌وورد خونه. یه شب برا اینکه تلافی کرده باشم با پسر خوشگله ریختم روهم. شوهرم رو مست کردم مثل خر خوابید. دلم می‌خواست بیدار بشه تا دق مرگ بشه اما اونقدر مست بود که...

- ولی شریفه، تو که می‌گفتی اصلا شوهر نکردی. می‌گفتی که وقتی دختر بودی با یه شوفر فرار کردی!

غش غش می‌خندد و می‌گوید: خب به همون راننده شوهر کردم. (ص 117) 

- هرچی بود برای خودش بود. بد بود یا خوب بود به کسی ربطی نداره. از کجا معلومه شماها عملتون خیلی بهتر از شریفه باشه؟ مُرد و رفت پی کارش ولی شماها هنوز ولش نمی‌کنین. تا زنده بود که هیچکدومتون دردِ دلشو نپرسیدین که ببینین چرا ج...ه شده. حالا همه‌تون برام آدم شدین. همه‌تون برام صالح شدین. ج...ه اگر ج...ه‌س کی ج...ه‌ش می‌کنه؟ ... همی شماها. همه مردای نره‌خر لنده‌هور که الا و لله کار خودشه! (ص 287)

- ساعت ده شب است. پشته شلوغ شده است. هنوز حرف چاقوکشی مرادی، حرف ممدو و حرف شریفه ورد زبان‌هاست. حالا، کی تا این حرف‌ها از دهان مردم بیفتد. آنقدر روزهاف ماه‌‌ها و سال‌ها بی‌حادثه و اتفاق می‌گذرد که وقتی چیزی به دست مردم بیفتد به این زودی‌ها رهایش نمی‌کنند. (ص 354)

احمد محمودمشخصات کتاب

عنوان: داستان یک شهر

نویسنده: احمد محمود

نشر: معین

چاپ پنجم 1381

612 صفحه

قیمت 2900 تومان


پ.ن: از لحاظ داستانی و زبان و توصیف و... کتاب خوبی بود، اما همچنان همسایه‌ها رو بیشتر دوست داشتم. به نظرم یک جایی توصیفاتش زیاد شده بود. با داستان‌هایی که از داخل زاندان روایت می‌کرد زیاد ارتباط برقرار نمی‌کردم و انگار به زور چسبیده بود.

پ.پ.ن: کتابم پر از سه نقطه است که بعضی‌هایش برای ادامه‌ی دیالوگ یا فاصله و یا سانسور است. بیشتر جاهای ساسنور شده را می‌توانستم حدس بزنم. مثل مادر ق...، ج...ه و خ...ه ولی یکی دو جا را هم نتواستم حدس بزنم مثلِ «سرباز بی‌انظباط مثه...» هرچه از قدرت تخیلم استفاده می‌کنم نمی‌توانم سه نقطه را پر کنم. نمی‌دانم چاپ اول کتابم هم همین‌طور بوده یا نه.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
استراگون ...

پشت فرمان با مامان

پشت فرمان با مامانپشت فرمان با مامان

نویسنده ماجراهای رانندگی کردن زنانِ خانواده‌ و خودش را زبان طنز روایت می‌کند. ماجراها در دهه‌ی پنجاه و در دانمارک اتفاق می‌افتند. 

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا بخوانید. 

برخی از جملات کتاب

- روز بعد آقای مورگنسن خودش نیامد و پسرش را فرستاد. او یک مرد جوان خوش تیپ و برنزه بود و بابا پیشنهاد داد که دوشیزه لیلیه کویست سورنسن هم با آنها همراهی کند. مامان این پیشنهاد را رد کرد. به جای آن بابا اجازه گرفت که سگمان، تور، روی صندلی عقب ماشین دراز بکشد. درست نمی‌دانم بابا به چی فکر می‌کرد. (ص 10)

لیزنورگوآمشخصات کتاب

عنوان: پشت فرمان با مامان

نویسنده: لیزنورگوآ

ترجمه: مهرداد بازیاری

نشر: هرمس

چاپ اول 1393

198 صفحه

قیمت 3500 تومان


پ.ن: کتاب سبک و خوبی است اما نتوانستم تا آخرش ادامه بدهم. شاید دلیلش همین سبک بودن ماجراها و طنزش بود که درگیرم نمی‌کرد. برایم بیش از اندازه مودب بود و ماجراها از حدِ خاطره‌ای معمولی فراتر نمی‌رفت. شاید هم یکی از علت‌هایش زمانِ زیادی باشد که از نوشتنِ کتاب می‌گذرد و دیگر رانندگی کردنِ زنان سوژه‌ی جدید و جذابی نیست و شاید هم به این دلیل که خودم علاقه‌ای به ماشین و رانندگی ندارم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

یک رمانس دانشگاهی مرگبار

یک رمانس دانشگاهی مرگبار

داستانش خطی نیست و فضای پست مدرنی دارد. روایت درهم و برهمی مردی است که دچار «سندرم روایت‌گری ناشی از شمارش معکوس» شده و خاطرات پراکنده‌‌ای را تعریف می‌کند که بیشترش مربوط به دوران دانشجویی است. 

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- یکی از گزین‌گویه‌های تامس رجینالد مک داک چنین است: «حال و هوای احتضار، حال و هوای شمارش معکوس است. مهم نسیت شمارش معکوس را از چه رقمی شروع کنید، 10، 100، 10000000، زیرا در هر حال وقوع صفر، حتمی است.» برای فرد کهن‌سال، که به طرز خطرناکی به صفر شمارش خود مماس شده، امروز و فردا رقمی نیست، بنابراین، بالاجبار شمارش معکوس خود را یک سر با افعال ماضی می‌نویسد. او توامان برده و واله گذشته است. گذشته‌ای که با لب‌های خشکیده در عطش بازگو شدن می‌سوزد و می‌سوزاند؛ هجوم رقت‌بار ارتش خاطره و آرزوی تسخیر دژ داغان حافظه کهن‌سال. (ص 8) 

- محض اطلاع کوکتل مورد علاقه من، ترکیبی است از بی‌اعتنایی با دوز زیاد، مخلوط با مقادیری چاشنی خشم و لطافت. کوکتل محاسن فراوانی دارد. لازم نیست آن را لاجرعه سرکشید تا تاثیر نهایی‌اش بر مذاق ما آشکار شود؛ با همان جرعه‌ی اول می‌توان درباره نوشیدن یا ننوشیدن باقی آن تصمیم گرفت. (ص 12) 

عجیب است که با قلی نامیدن چیزی بتوان از تولدش جلوگیری کرد، اما من و زنم موفق به این کار شدیم. و بدین‌سان پسرم قلی، به واسطه نام گذاریش، شکر خدا هرگز متولد نشد. (ص 16) 

- با آن لباس‌های خزه بسته‌اش و حرکات آرام و حالتش و با 45 دقیقه تاخیرش، وقتی در کلاس را باز کرد وارد شد و بی‌صدا و بی‌حرکت نگاه ماتش را به استاد دوخت، برای لحظاتی زمان از حرکت بازایستاد. همه ما، من، مانیوشا، تنبل، استاد و چند دانشجوی دیگر، مثل سوسک‌های گرفتار در کهربا، وارد ابدیت شدیم. استاد بعد از چند ثانیه بهت، بالاخره به خودش تکانی داد و از کهربا خلاص شد و با دو سه سوال و جواب کوتاه به هویت موجود تازه‌وارد پی برد. بعد تصمیم گرفت که حضور و وجود این سوسک کهربایی یا تنبل آفریقایی خزه بسته را، دهن کجی بی‌شرمانمه به ذات دانش، پژوهش و همه فعالیت‌های علمی دانشمندان قرون و اعصار، تفسیر کند. استاد نگاهی به سر تا پای تنبل‌خان کرد و گفت: «انگار که مشکلات تو یکی دو تا نیست؟» «ملول کهربایی»، به آرام‌ترین و کش‌دارترین شکل ممکن گفت: «نه، سه تاست.» (ص 43-44)

- کار طنزپرداز به کار معدنچی می‌ماند؛ او نیز با سیمای اندودی به اعماق فرو می‌رود، به امید کشف و استخراج رگه نازک و خاکستری رنگی که جایی میان طبقات انبوه و فشرده تیره و تار پنهان گشته.» (ص 56)

- اگر 30 سالگی بسیار مورد توجه قرار می‌گیرد، علتش آن است که 30 سالگی اولین سالی است که که دیگر خبری از 20 و تعلقاتش نیست.» (ص 88)

- درباره‌ی چارلز دیکنز می‌گویند هرگاه احساس می‌کرد آتش شومینه رمانش رو به خاموشی می‌رود بچه معصومی را درون آن می‌انداخت. شومینه برافروخته می‌شد و خوانندگان خوش قلب با دلی رقیق و اشکی روان احساس دلگرمی می‌کردند. (ص 99)

- «... آدمی‌زاد حیوانی است که هرگاه باید شبیه آدم رفتار کند، شبیه حیوان رفتار می‌کند.» (ص 116)

محمود سعیدنیامشخصات کتاب

عنوان: یک رمانس دانشگاهی مرگبار

نویسنده: محمود سعید نیا

نشر: حرفه هنرمند

چاپ اول: بهار 1391

160 صفحه

قیمت: 4800 تومان


پ.ن: به عنوان کتاب اول یک نویسنده خیلی خوب بود.  زبان طنز و شوخی‌های ظریفش را دوست داشتم. احتمالا برای خوره‌های کتاب جذاب است اما ممکن است برای کسانی که تازه کتاب خواندن را شروع کرده باشند کمی گنگ و سخت به نظر برسد.

پ.پ.ن: تا آنجایی که می‌دانم نویسنده‌اش بوشهری است و در تهران زندگی نمی‌کند. به نظرم کتاب می‌توانست بهتر از اینها دیده شود. کتاب را به طور اتفاق در یکی از کتاب فروش‌هایی کوچک خیابان وصال پیدا کردم هنوز چاپ اولش را داشت.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

آیا بچه‌های خزانه رستگار می‌شوند؟

آیا بچه‌های خزانه رستگار می‌شوند؟

مجموعِ هشت داستان کوتاه که ارتباطی با هم ندارند. زیان و فضاهای هر کدام از داستان‌ها متفاوت است و بیشتر داستان‌ها در حال و هوای معاصر اتفاق می‌افتد.

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا بخوانید. 

برخی از جملات کتاب

- مردک جلنبر آن همه حرف زد و چای خورد و خلیفه خلیفه کرد و بعد گذاشت و رفت. من ماندم و فکر تمام کردن همه‌چیز. خسته شده بودم از مثل جغد بیدار نشستن و حرص خوردن. همان شب چاقو برداشتم که بزنمش. گفتم توی این تاریکی حتی نمی‌فهمد که از کجا خورده. عوضش الدرم بلدرمش برای همیشه می‌خوابد. از پشت خودم را کشیدم روی آن بادبر. دستم را مشت کردم و چسباندم به پهلویم که نلرزد. ضامنش عجیب زیر انگشتم نرم می‌زد. انگار آدم دستش را گذاشته باشد روی لب یک دختر بچه. دو سه قدم که خودم را کشیدم طرفش، بلند شد و چرخید توی صورتم. نشد. (ص 21 - از داستانِ طلوع کن لعنتی بجنب...)

- نوشتن حالا برایم نوشتن نیست. اگر هم تا چند روز قبل بود، حالا رسالت دیگری دارد. مثل متادون است برای وامانده‌ای که در تمام استخوان‌هایش خواهش دونده‌ی نشئگی شره می‌کند. مثل شعله‌ی رمق‌مرده آتش است، برای کسی که در برف‌گیرِ شب جنگلی جایی مانده و نور ناسور آتش را در شش جفت چشم خاکستری گرگ تماشا می‌کند که می‌لرزد و خاموشی می‌گیرد و صدا. صدای نفس‌های خواهنده‌شان که با کوتاه و بلند دندان‌های زردشان می‌شکافد. یا شاید نوشتن مثل کله عروسکی را کندن است به دست اندوه دخترکی که صدای چک خوردن مادرش را، از اشپزخانه شنیده است و چه صدای زبری است صدای چک خوردن. ( ص 50 از داستانِ غغیژزززخختت) 

مهدی اسدزادهمشخصات کتاب

عنوان: آیا بچه‌های خزانه رستگار می‌شوند؟

نویسنده: مهدی اسدزاده

نشر: پیدایش

196 صفحه

چاپ اول 1393

قیمت: 11000 تومان


پ.ن: توصیف‌ها، زبان، فضاسازی، دیالوگ‌ها و... همه چیز خوب است اما این خوب بودن و شسته رفته بودنِ داستان‌ها یک‌جاهایی به نظر تصنعی می‌رسد و حس ندارد. شبیه یک محصول کارخانه‌ای یا میوه‌ای که ظاهر تمیز و بی‌لکی دارد. انگار چیزی شبیه روح یا جوهرِ وجودیِ نویسنده در داستان‌ها غایب است. 

پ.پ.ن: در پست‌های قبلی کتاب «قوچ» از این نویسنده را معرفی کرده بودم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

شوایک

شوایکشوایک

شوایک، مرد ساده دل و پرحرفی است که به علت احمق بودن از سربازی معاف شده اما با شروع جنگ جهانی اول تصمیم می‌گیرد برود و در جبهه بجنگد. هاشک این کتاب را ابتدا به صورت جزوه‌های جدایی منتشر می‌کرد و می‌فروخت. در بخش‌هایی از کتاب خود نویسنده نیز وارد می‌شود و توضیحاتی در مورد کتاب و برخی از اتفاق‌های واقعی جنگ می‌دهد. شوایک یکی از مهم‌ترین و معروف‌ترین کتاب‌های طنز قرن بیستم است. هاشک قبل از کامل کردن کتابش می‌میرد.

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- هاشک در عین حال از نظر سیاسی بسیار فعال است، به جنبش آنارشیستی که در این زمان بسیار گسترش یافته بود می‌پیوندد، اما پس از ناکامی‌هایی از آن جدا می‌شود و از سرِ هزل، همراه تنی چند از دوستانش، زیرپوشش «وفاداری» به امپراتوری اتریش - هنگری که آن همه مورد تایید دستگاه تبلیغاتی امپراتوری بود، حزب عجیبی تاسیس می‌کند: «حزب پیشرفت آهسته در چارچوب قانون» و خود به عنوان کاندیدای این حزب ددر انتخابات میان دوره‌ای شرکت می‌کند. براساس برنامه، «این حزب سازمانِ آن دسته از شهروندانِ عاقل و داناست که به زیان هرگونه تندروی آگاهند و می‌دانند که پیشرفت سالم تنها اندک اندک و به کندی امکان‌پذیر است.» این چنان ژانری از طنز است که مقامات از مقابله با آن عاجز می‌مانند. (ص ۷، از مقدمه)

- آنکه می‌خندد همواره در موقعیتی برتر از آنکه بر او می‌خندند واقع است. فرودستان، تحقیرشدگان، بردگان و محکومان در تحمل وضعیت ناسازگار خود همیشه از خنده نیرو گرفته‌اند، و این به آن‌ها امید داده است که خواهند توانست سرنوشتشان را بگردانند. آنکه به مسلخ می‌برندش چه بسا هزلی گزنده بگوید، اما آنکه به رهبری برگزیده شده،‌به قول گفتنی «شوخی سرش نمی‌شود.» به همین دلیل است که طنزِ فرودستان وجود دارد، اما مثلا «طنز قهرمانی» یا «طنز شاهی»  وجود ندارد. رمان هاشک نمونه‌ی سترگی است از طنز فرودستان. (ص ۱۱، از مقدمه)

 - شرتر از همه یه آقایی بود که ادعا می‌کرد جلد شونزدهم لغت‌نامه‌ست و از همه می‌خواس وازش کنن و معنی کلمه‌ی چیتگر رو پیدا کنن و الا کارشون زاره. فقط وقتی آروم گرفت که کردنش تو روپوش. خیال کرد دارن جلدش می‌کنن و خیلی ذوق می‌کرد. (ص ۶۶-۶۷)

- شوایک با نیش باز گفت: «اومدم، ولم کردن. بی‌زحمت یه آبجو بدین. کو آقای پالیوتس، اونم اومده؟»

زن پالیوتس به جای جواب به گریه افتاد و هق‌هق کنان گفت: «ده سال... براش بریدن... یه هفته‌... پیش»

شوایک گفت: «خب، پس هفت روزش رو کشیده.» (ص ۸۴)

- کسانی سعی می‌کردند با التماس، یا تهدید به اینکه تقاضا خواهند کرد سرباز بهداری شوند تا شاید زمانی گذر پوست سرباز فعلی دباغ‌خانه‌ی آنها بیفتد، مجری حکم را سرِ رحم بیاورند. شوایک نه؛ رفتار او دلیرانه بود. به شاگرد جلادی که تنقیه‌اش می‌کرد گفت: «دلت نسوزه، یاد قَسمِت باش. حسابی اماله کن، حتی اگه پدر یا برادرت باشه. فکر این باش که سرنوشت اتریش به همین اماله‌ها بنده، فکر این باش که پیروزی مال ماس.» (ص ۱۱۰)

- «خب تنه لشا، دیگه می‌تونین برین، تمومه. حواسم بود، حضور قلبی رو که تو کلیسا جلو محراب لازمه از خودتون نشون ندادین. همه‌تونو از دم باید آویزون کنن. روتون اونقدر سفته که در برابر خدای آسمونام هره کره می‌کنین، خره می‌کشین و حتی با پاتون ضرب می‌گیرین، اونم جلوِ من، منی که اینجا نمیانده‌ی مریم باکره، آقامون مسیح و خداوند متعالم. ملعونا! اگه یه بار دیگه از این کارا بکنین بلایی به سرتون می‌آرم که مادراتون رو یاد کنین و ببینین که جهنم فقط اونی نیست که دفه‌ی پیش سرِ موعظه براتون گفتم، بلکه یه جهنم دیگه‌م هست که اینجا رو زمینه، و اگه از اولی قسر در برین، از دومی تا من هستم خلاص نمی‌شین. اَبترِتن» (ص ۱۳۴)

- در پروس قربانی بیچاره را کشیش به زیر ساطور جلاد هدایت می‌کرد. در اتریش به پای چوبه‌ی دار، در فرانسه به زیر گیوتین، در امریکا به سوی صندلی الکتریکی و در اسپانیا به روی نیمکتی که دستگاه چابک‌دستِ سوار بر آن قربانی را خفه می‌کرد. در روسیه مطران ریش‌داری انقلابی محکوم را به قتل‌گاه می‌برد و الی آخر.

در گیرودار کار همواره صلیب و مصلوب را که در دست داشتند به قربانی نشان می‌دادند، انگار بخواهند بگویند:«تو را فقط به دار می‌آویزند، سرت را می‌برند، خفه‌ات می‌کنند، پانزده‌هزار ولت را توی تنت رها می‌کنند، اما او چه زجرها که نکشید..» (ص ۱۷۱-۱۷۲)

- کشیش گفت: «من خدا رو دوست دارم» و به سکسکه افتاد: «من ایشونو خیلی دوست دارم. یه کم شراب بریزین. من به خدا احترام می‌ذارم. خیلی احترام می‌ذارم و واسه‌شون ازرش قائلم. هیشکی رو به اندازه‌ی ایشون دوست ندارم.» با مشتش چنان به میز کوبید که شیشه‌ها به لرزه افتادند: «خدا شخصیت اصیلیه، چیز والاییه، اون توی همه‌ی کاراش شرافتمندانه عمل می‌کنه. یه وجود نورانیه. اینو هیشکی نمی‌تونه از سرم بندازه و به یوسفم احترام می‌ذارم، به تمام قدیسین احترام می‌ذارم، فقط به اسرافیل نمی‌ذارم، چون خیلی اسم بی‌‌خودی داره.» (ص ۱۸۹)

- این روزا دیگه اون رفاقت واقعی بین ماها وجود نداره. یه وقت بود یادم میاد تو باشگاه هر کدوم از افسرا سعی می‌کردن سهمی توی تفریحات به عهده بگیرن. مثلا خوب یادمه، یه ستوان بود به اسم دانکل که یه روز لخت و پتی خوابید کف اتاق، یه دمِ سگ کرد لای کپلش و ادای پریای دریایی رو در آورد. یه ستوان دیگه بود به اسم شلایزنر که خیلی قشنگ می‌تونست گوشاشو سیخ کنه، شیهه بکشه، میومیو کنه، یا مثل زنبور وزوز کنه. (ص ۳۸۲)

هاشکمشخصات کتاب

عنوان: شوایک

نویسنده: یاروسلاو هاشک

تصویر ساز: یوزف لادا

ترجمه: کمال ظاهری

نشر: راه مانا و نشر چشمه


پ.ن: متاسفانه نتوانستم تمامش کنم و از اواسط کتاب ولش کردم. با اینکه خواندنش را برای خودم واجب کرده بودم و داستان‌هایش هم طنز بود و اتفاقا طنز خوبی هم داشت اما از یک جایی به بعد ماجراهایش برایم تکراری می‌شد. به نظرم قسمتی از طنز کتاب هم به دلیل ترجمه و آشنا نبودن به جزییات فرهنگ چکِ صد سال پیش از بین رفته بود. با این حال نگاهِ ضد جنگ هاشک و دست‌انداختن قدرت‌های نظامی و مذهبی‌ را دوست داشتم.

پ.پ.ن: قسمت اول شوایک را «ایرج پزشکزاد» نیز ترجمه کرده. حتی برخی اعتقاد دارند که شخصیت «مش قاسم» در «دایی جان ناپلئون» از روی شخصیت «شوایک» گرفته شده است. برتولت برشت نیز با اقتباس از این کتاب نمایشنامه‌ای دارد به نام «شوایک در جنگ جهانی دوم» 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

دفتر خاطرات بچه لاغرمردنی (جلد ۱)

دفترچه خاطرات بچه لاغرودفترچه خاطرات بچه لاغرو

«گِرِگ» شخصیت اصلی داستان پسر نوجوان و لاغری است که تصمیم می‌گیرد به پیشنهاد مادرش خاطراتش را بنویسد. کتاب ترکیبی است از تصویر و متن. جف کنی ابتدا مجموعه‌ی »بچه لاغرمردنی» را به صورت پاورقی برای روزنامه نیویورک‌تایمز منتشر کرد و بعد از اینکه با استقبال خوبی مواجه شد به صورت مجزا به صورت کتاب منتشر کرد. از این مجموعه تا کنون 8 عنوان منتشر شده که «دفترچه خاطرات بچه‌لاغر مردنی» جلد اول آن است.

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- تنها دلیلی که قبول کردم در این دفتر بنوسیم این بود که بعدها وقتی مشهور و ثروتمند شدم کارهایی مهم‌تر از جواب دادن به سوالات احمقانه‌ی مردم را دارم؛ پس چنین کتابی در آن روز به دردم می‌خورد. (ص ۶)

- متوجه شدم که ریکی فیشر در گروه من است که می‌تواند دردسر بزرگی باشد. شهرت ریکی به خاطر این است که آدامس ته نیمکت را برمی‌دارد و اگر ۵۰ سنت به او بدهی،‌ آدامس را توی دهانش می‌گذارد و می‌جود؛ بنابراین به نمره‌ی نهایی امید زیادی ندارم. (ص ۱۴۷)

جف کینیمشخصات کتاب

عنوان: دفتر خاطرات بچه لاغرمردنی (جلد ۱)

نویسنده: جف کینی

ترجمه: نسرین مهاجرانی

نشر: پیدایش

۲۲۰ صفحه

چاپ چهارم ۱۳۹۴

قیمت: ۱۰۰۰۰ تومان


پ.ن:  به نظرم از آن دست کتاب‌هایی است که رده‌ی سنی ندارد. تجربه‌اش حسی شبیه خواندن نیکولاکوچولوی سامپه و گوسینی را داشت با همان تصاویر جذاب و طنز شیرین دوران کودکی و نوجوانی.
برخلاف تصاویر کتاب نیکولا کوچولو که به نظر می‌رسد تصاویر حالت تزیینی برای متن دارند در این کتاب تصاویر کامل کننده‌ی متن هستند و بدون آنها داستان ناقص می‌شود. جزییات طنز روایت‌ها و انسجام داستانی‌ کتاب را دوست داشتم. بیشتر را توی مترو خواندم و گاهی بلند بلند می‌خندیدم :)
پ.پ.ن: این کتاب را چند نفر دیگر هم با نام ‌های مختلف ترجمه کرده‌اند اما در یک مقایسه‌ی سرسری به نظرم این ترجمه‌اش (نسرین مهاجرانی- نشر پیدایش) بهتر از بقیه بود، قطع و رنگِ صفحات و جلد و فونتش را هم بیشتر از بقیه‌ی ترجمه‌ها دوست داشتم.

پ.پ.پ.ن: این هم یکی از تصویرسازی‌های درون کتاب

دفترچه خاطرات بچه لاغرو

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

در باب طنز

 

در باب طنزدر باب طنز

 

کتاب تحقیقی است درباره‌ی لطیفه، طنز و خنده. 

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- سیسرون در فن خطابه می‌نویسد «رایج‌ترین نوع لطیفه این است که ما برخلاف انظارمان، جمله‌ای غافلگیرکننده بشنویم؛ آنچه در اینجا باعث خنده‌ی ما می‌شود این است که آنچه انتظارش را داشته‌ایم نقش بر آب شده است. جهان کمیک یا جهان باژگونه فلسفی نیست، بلکه جهانی است که زنجیره‌ی علی‌اش پاره، آیین‌های اجتماعی‌اش وارونه و بخردانگی عرف و معمولش محو و نابود شده است. (ص 9-10)

- برای آنکه ناهماهنگی موجود در لطیفه واقعا به عنوان هماهنگی درک و شناخته شود، باید میان ساختار لطیفه و ساختار اجتماعی نوعی هماهنگی وجود داشته باشد - بدون هماهنگی اجتماعی، ناهماهنگی کمیکی نیز وجود نخواهد داشت. اگر هماهنگی ضمنی یا قرارداد تلویحی فسخ شود، خنده‌ای در کار نخواهد بود. یک نمونه از این موارد هنگامی است که سعی می‌کنیم- والبته ناکام می‌مانیم- لطیفه‌ای را به زبان خارجی تعریف کنیم. (ص 13)

- همان‌گونه که هر کمدینی نیز بی‌درنگ می‌پذیرد، زمان‌بندی بسیار حیاتی است و تسلط بر قالب‌های کمدی مستلزم کنترل دقیق مکث‌ها، درنگ‌ها و سکوت‌ها و دانستن زمان دقیق منفجر کردن دینامیت کوچک لطیفه است. (ص 16)

- همان‌گونه که ژاک اوگوف به ما یادآوری می‌کند، پیوندهای تاریخی میان بدن و خنده اهمیتی خارج از وصف دارد. دلیل محکومیت خنده در اوایل قرون وسطی در مسیحیت و کنترل و قاعده‌مند کردن أن در اواخر قرون وسطی -قبل از انفجار خنده در اوایل رنسانس و اثار رابله و اراسموس- همین ارتباط خنده با بدن بود. (ص 18)

- لطیفه بازی با شکل و فرم است، بازی با رسم و روال‌های پذیرفته شده جامعه‌ای معین. ناهماهنگی‌های نهفته در طنز در عین آشکار کردن هماهنگی‌ای گسترده و عظیم میان ساختار لطیفه و ساختار اجتماعی، با اثبات غیرضروری بودن این ساختارها به آنها می‌تازد. ماهیت ضدآیینی لطیفه، اتفاقی یا تصادفی بودن محض آیین‌های اجتماعی‌ای را که ما درگیر آن‌ها هستیم آشکار و برملا می‌کند. طنز از طریق ایجاد نوعی خودآگاهی نسبت به مقوله‌ اتفاقی یا تصادفی می‌تواند شرایط فعلی ما را تغییر دهد و حتی در ارتباط با جامعه نیز نقشی انتقادی ایفا کند. (ص 20)

- بسیاری از طنزها از طریق مفتضح کردن بخشی معین از جامعه -مانند آنچه در طنز جنسی می‌بینیم- یا خندیدن به بیگانه و اجنبی در پی تایید وضعیت فعلی‌اند. به این ترتیب، بریتانیایی‌ها به ایرلندی‌ها می‌خندند، کانادایی‌ها به نیوفوی‌ها، آمریکایی‌ها به لهستانی‌ها، سوئدی‌ها به فنلاندی‌ها، آلمانی‌ها به اوستفریشلندرها، یونانی‌ها به پونتیان‌ها، چک‌ها به اسلواک‌ها، روس‌ها به اوکراینی‌ها، فرانسوی‌ها و هلندی‌ها به بلژیکی‌ها و غیره و غیره. هابز آنجا که می‌‌گوید خنده، احساس شکوه و برتری ناگهانی در جایی است که من دیگری را مضحک می‌یابم و به بهای از کف رفتن آبرو و حیثیت دیگران به آن‌ها می‌خندم، به همین خاصیت بلاگردانی کمیک نظر دارد. این گونه طنز، خندیدن به قدرت نیست، بلکه خندیدنی است بسیار قدرتمندانه به ضعفا. (ص 22)

- طنز ما را از این جهان رها و رستگار نمی‌سازد، بلکه با اثبات اینکه در برابر این جهان هیچ شق دیگری وجود ندارد، ناگزیر ما را به این جهان باز می‌گرداند. ماهیت تسلی‌بخش طنز در اقرار و اذعان به این واقعیت نهفته است که این جهان تنها جهان موجود است و تنها در این جهان ناقص و ناکامل است که ما موجودات ناکامل می‌توانیم منشاء تغییر و تحول باشیم. (ص 28)

{پیتر برگر}: جنگل خرسی به سمت شکارچی‌ای حمله می‌کند. شکارچی تیراندازی می‌کند و تیرش به خطا می‌رود. خرس تفنگ شکارچی را می‌شکند و به او تجاوز می‌کند و بعد به راه خود می‌رود. شکارچی از خشم دیوانه می‌شود. روز بعد شکارچی دوباره به جنگل بازمی‌گردد، این بار تفنگی جدید. یک بار دیگر خرس حمله می‌کند، تیرشکارچی به هدف نمی‌خورد و خرس به شکارچی تجاوز می‌کند. حال شکارچی از فرط خشم به زمین و آسماان دشنام می‌دهد. او قصد دارد به هر قیمت که شده، خرس را بگیرد. این بار شکارچی برای خود یک تفنگ AK-47 می‌خرد و به جنگل برمی‌گردد. یک بار دیگر خرس حمله می‌کند و باورکنید یا نه، تیر شکارچی خطر میرود. خرس تفنگ را می‌شکند و این بار آرام و آهسته پنجه‌هایش را دور کمر شکارچی حلقه می‌کند و می‌گوید: «خوب، راستشو بگو، قضیه شکار نیست، مگه نه؟» (ص 45)

- طنز شکلی از انسان‌شناسی اجتماعی و انتقادی است، پدیده‌ای که مقوله آشنا را آشنایی‌زدایی، از پدیده عجیب و نامتعارف اسطوره و راززدایی و جهان عقل سلیم را باژگونه و وارونه می‌کند. طنز در برابر جهان دیدگاهی وارونه اتخاذ می‌کند و از طریق بیگانه ساختن ما به زندگی روزمره، ما را به این نوع زندگی باز می‌گرداند. (ص 82)

- کمدین، انسان‌شناسی است که درِ زندگی‌های یومیه و ملال‌آورمان را به روی ما می‌گشاید. (ص 82)

- طنز، بومی است و حس طنز معمولا به شدت منوط و وابسته به بستر اجتماعی است. هرکس تا کنون سعی کرده لطیفه‌ای را به زبانی خارجی ترجمه کند و با عدم درک و رفتار مودبانه شنوندگانش روبه‌رو شده باشد، دریافته است که ترجمه‌ی طنز به شدت دشوار و شاید غیرممکن است. (ص 84)

- تِرور گریفث می‌نویسد: «لطیفه‌ای که از جهل تغذیه می‌کند، به مخاطبش گرسنگی می‌دهد.» (ص 94)

- شاید من از همه بهتر بدانم که چرا فقط انسان می‌خندد:‌فقط اوست که از فرط رنج عمیقش مجبور شد خنده را ابداع کند. غمگین‌ترین و ناشادترین حیوان، چنانکه شایسته است، شادترین حیوان نیز هست. نیچه (ص 111)

{گروچو مارکس}: دکتر به بیمار مبتلا به مالیخولیا توصیه می‌کند که همان شب به سیرک برود و تمام عصر را به کارهای گروک، خنده‌دارترین دلقک جهان، بخندد. «بعد از اینکه گروک را دیدی، مطمئنا شادتر خواهی شد.» بیمار بلند می‌شود و مغمومانه به دکتر نگاه می‌کند. وقتی می‌خواهد از اتاق خارج شود، دکتر می‌گوید: «راستی، اسم شما چیست؟» مرد برمی‌گردد، با چشمانی مغموم به روانکاو می‌نگرد و می‌گوید: «من گروک هستم.» (ص 121)

- لبخندی که داشته‌ها و نداشته‌ها و لذت‌ها و دردها و اعتلا و زجر نهفته در شرایط انسان را به سخره می‌گیرد، عنصر ذاتی و اساسی طنز است. این همان risus purus یا عالی‌ترین خنده است، خنده‌ای که به خنده می‌خندد، خنده به چیزی نامیمون، خنده‌ی ناشادِ سرنبشته‌ی این کتاب. (ص 131)

سیمون کریچلیمشخصات کتاب

عنوان: در باب طنز

عنوان اصلی: لطیفه - تاریخ نقد

نویسنده: سیمون کریچلی

ترجمه: سهیل نفیسی

نشر: ققنوس

چاپ اول: 1384

144 صفحه

قیمت: 1400 تومان


پ.ن: به نظرم برای کسی که می‌خواهد در زمینه‌ی طنز تحقیق کند و یا اطلاعات تخصصی‌تری به دست بیارود خوب است اما ممکن است برای مخاطب عام جذاب نباشد.

خواندنش برایم جالب بود هرچند که به نظرم ترجمه‌اش می‌توانست بهتر باشد. معادل برخی از اصطلاحات را هم می‌شد در پانویس آورد. مثلا در اینجا «طنز» را معادل humour گرفته است در صورتی که در کتاب‌های دیگری که خوانده‌ام این واژه را بیشتر به «شوخی» ترجمه کرده‌اند و «طنز» را معادل satire گرفته‌‌اند. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

بیا با جغدها درباره‌ی دیابت تحقیق کنیم

بیا با جغدها درباره‌ی دیابت تحقیق کنیمبیا با جغدها درباره‌ی دیابت تحقیق کنیم
جدیدترین اثر «دیوید سداریس» طنزنویس امریکایی است که در سال 2013 منتشر شده. مانند بقیه‌ی کتاب‌هایش، در این کتاب نیز خاطراتش را به زبان طنز روایت می‌کند.

این کتاب شامل 21 جستار از 27 جستار کتاب اصلی است. 

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- نمی‌دانم این زن و شوهرها چطور از عهده‌ی این همه چیز برمی‌آیند، هر شب چند ساعت وقت صرف می‌کنند تا بچه‌هایشان را ببرند به رختخواب و برایشان از روی کتاب، قصه‌ی بچه‌گربه‌های بی‌تربیت و فُک‌های یونیفرم‌پوش بخوانند و بعد اگر بچه دوباره دستور داد، دوباره از اول شروع کنند به خواندن. در خانه‌ی ما پدر و مادرمان ما را فقط با دو کلمه می‌گذاشتند توی رختخواب، «خفه شو.» این آخرین چیزی بود که قبل از خاموش شدن چراغ‌ها می‌شنیدیم. (ص 20)

- با خودم فکر می‌کردم هرگز نباید گفت هرگز، خصوصا درباره‌ی خاطرات. ملت پیر می‌شوند و آدم حیرت می‌کند که چه چیزهایی را فراموش می‌کنند. مثلا چند هفته پیش به مادرم زنگ زدم تا تولدش را تبریک بگویم، هشتاد سالگی‌اش را. گفتم: «شرط می‌بندم آرزو می‌کردی بابا زنده بود تا تولدت رو با هم جشن می‌گرفتین.»

گفت «ولی اون هنوز زنده است.»

«زنده‌ست؟»

گفت: «البته. پس کی تلفن رو برداشت؟»

حالا تازه پنجاه سالم شده و یادم رفته پدرم هنوز نمرده! (ص ۲۷)

- پدرم شبیه افسرهای نیروی زمینی بود، فقط به جای این که مثل آن‌ها آدم را داغان کند و بعد از نو بسازد بخش اول را انجام می‌داد و می‌رفت پی کارش. (ص 39)

- راستش بعد از صرف آن همه وقت در هواپیما دوست داری وقتی از هواپیما پیاده می‌شوی، با یک دنیای کاملا جدید روبه‌رو شوی، سیاره‌ی عطارد مثلا، یا دست کم مکزیکوسیتی. ولی استرالیا برای یک امریکایی هیچ چیز جدیدی ندارد: همان خیابان‌های پهن، همان برج‌های اداری، کاناداست با شورت نخی، لااقل برداشت اول آدم این است. (ص 77)

- سال 2004 پیشنهاد دادم که سیگاری‌ها برای امضای کتاب در الویت قرار بگیرند. دلیلش هم اینکه سیگاری‌ها زیاد عمر نمی‌کنند و وقتشان با ارزش‌تر است. (ص 106)

- در امریکا کسی از شما سوال سیاسی نمی‌پرسد مگر اینکه راجع به سیاست نوشته باشید. ولی در خارج هرچی ازتان بپرسند سیاسی است، مخصوصا اگر امریکایی باشید. اگر تاریخچه‌ی تزیین کیک را هم نوشته بودم بار هم ازم راجع به گوانتانامو و امضای پیمان کیوتو توسط کشورم سوال می‌پرسیدند. (ص 109)

دیوید سداریسمشخصات کتاب

عنوان: بیا با جغدها درباره‌ی دیابت تحقیق کنیم

نویسنده: دیوید سداریس

ترجمه: پیمان خاکسار

نشر: چشمه

183 صفحه

قیمت: 13000 تومان


پ.ن: مثل بقیه‌ی کتاب‌هایش روان و جذاب بود. وقتی آخرین بخش کتاب را می‌خواندم که در مورد عادت خاطره‌نویسی‌اش بود و اینکه چندین جلد دفتر خاطرات دارد، تازه می‌فهمیدم که چطور اینقدر خوب می‌تواند خاطرات را با جزییات به یاد بیاورد و اینکه این همه سوژه را از کجا می‌آورد. کتاب‌های سداریس علاوه بر اینکه برایم جذاب و خواندنی هستند، جنبه‌ی آموزشی از لحاظ طنزنویسی هم دارد. 

پ.پ.ن: در پست‌‌های قبلی دو کتاب دیگرش را معرفی کرده‌ام. «بالاخره یه روز قشنگ حرف می‌زنم» و «مادربزرگت رو از اینجا ببر»

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

بوطیقای ساختارگرا

بوطیقای ساختارگرابوطیقای ساختارگرا

کتاب در مورد نظریه‌ی علمی و علم ادبیات است و اصطلاح «بوطیقا» به همین منظور استفاده می‌کند.

برخی از جملات کتاب

- آرمانِ تاویل، متن را به سخن واداشتن است. به بیان دیگر، صورت آرمانی، وفاداری به موضوع، به دیگری، و درنتیجه محوِ نویسنده است. اما صورتِ ناخواسته‌ی تاویل در این نکته نهفته است که ما، نه به تمامیِ معنا، بلکه به آن معنایی دست می‌یابیم که تابع احتمالات تاریخی و روان‌شناختی است. (ص ۱۶)

- در واقع، تاویل یک اثر ادبی یا غیرادبی، برای خود و در خودش، بی‌آنکه لحظه‌ای از آن جدا شویم و آن را به چیز دیگری معطوف گردانیم، از جهاتی شدنی نیست. (ص ۱۶)

- با توجه به اینکه در کارِ نقد، ما نه فقط با خوانش، بلکه با نگارش هم روبه‌روییم، باید گفت متقد چیزی را به زبان می‌آورد که اثرِ مورد بررسی، اگر هم قصدِ گفتنش را داشته باشد، آن را بیان نمی‌دارد. متنقد چیزی را که از آن سخن می‌گوید حذف می‌کند، چرا که او خود، کتاب تازه‌ای می‌نویسد. (ص ۱۷)

- ادبیات کلامی نیست که، در تقابل با کلام علمی، بتواند یا باید کاذب باشد، بلکه کلامی است که اصلا تن بدان نمی‌دهد که با محک صدق سنجیده شود. (ص 39)

تزوتان تودورفمشخصات کتاب

عنوان: بوطیقای ساختارگرا

نویسنده: تزوتان تودورف

ترجمه: محمد نبوی

نشر: آگه

پ.ن: به نظرم ترجمه و متن کتاب خوب بود اما موضوع بحث‌ کتاب برای من زیادی تخصصی بودو باید اعتراف کنم که به سختی تا آخرش خواندم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

کتاب فروش خیابان ادوارد براون

کتاب‌فروش خیابان ادوارد براون

 


این کتاب مجموعه‌ی دوازده‌ داستان طنز به هم پیوسته‌ است. که در قالب خاطره نوشته شده و خاطرات کتاب‌فروشی است که سعی می‌کند به شیوه‌های مختلف کتاب‌هایش را بفروشد ولی موفق نمی‌شود. 

فهرست داستان‌ها:

موفقیت در یک ساعت بیست و پنج دقیقه و سی و دو ثانیه - چهار پا خوب، دو پا خوب - آوانگارد - فَبوسک - فال یوسا - یه ماچ به خاله می‌دی؟ -اتحادیه‌ی ابلهان - کدوم کدوم شاپرک؟ - لولمان برای همگان - بوشو بوشو تره نخوام- اَم‌بازی - زوربای ایرانی

کتاب را می‌توانید از اینجا تهیه کنید.

برخی از جملات کتاب

- از پشت شیشه‌ی خیس ویترین به آدم‌ها نگاه می‌کنم. تجربه‌ام نشان داده روزهای بارانی مردم کمتر کتاب می‌خرند، درست مثل روزهای آفتابی. (ص ۲۱)

- این روش را از اولین مادرم یاد گرفته‌ام. هر وقت شام کم بود، برایم‌ قصه می‌گفت زودتر بخوابم و گرسنگی یادم برود، اما برای این کار بدترین داستان‌ها را انتخاب می‌کرد. شبی که مادرم قصه‌ی هانسل و گرتل را خواند، تمام درها و دیوارهای قهوه‌ای خانه را گاز زدم، اما مزه‌اش اصلاً شبیه خانه‌ی شکلاتی توی داستان نبود. (ص ۲۲)

- کتاب را می‌بندم و می‌خواهم از روی صندلی بلند شوم که احساس می‌کنم چیز سفتی به پای راستم ‌‌می‌خورد. با تعجب به پایم نگاه می‌کنم. پای چپم را می‌بینم که مثل یک تکه چوب خشک روی پای راست افتاده. چند بار از طرف مغز به پای چپ فرمان می‌دهم که حرکت کند و از روی پای راست برود کنار، اما نرون‌های عصبی نمی‌توانند پیام را منتقل کنند. ارتباط پای چپ با مرکز فرماندهی قطع می‌شود. بعد از چند ثانیه، دست چپ هم از کنترل خارج می‌شود و مثل یک تکه گوشت آویزان می‌افتد کنار صندلی. حس رییس‌جمهوری را دارم که از توی تلفن خبر کودتا را شنیده. نیروهای نظامی سنگربه‌سنگر نقاط حساس شهر را فتح می‌کنند. با دست راست گوشی تلفن را برمی‌دارم به اورژانس زنگ بزنم. هنوز شماره‌ی سوم را نگرفته‌ام که صدا و سیما هم فتح می‌شود. دیگر نه چیزی می‌بینم نه می‌شنوم. خوشبختانه مغزم هنوز کار می‌کند. حدس می‌زنم سکته‌ی ناقص زده‌ام. در آخرین لحظات به خودم دلداری می‌دهم حتماً یک نفر حال و روزم را می‌بیند و زنگ می‌زند به اورژانس. گوشی از دستم می‌افتد و پایتخت سقوط می‌کند. (۲۱-۲۲)

 - از عروس فقط لباس سفیدش را می‌بینم. حتماً شبیه همه‌ی عروس‎های دیگری است که تابه‌حال دیده‌ام: زشت و تکراری. حتی می‎توانم آهنگ‎هایی را که برای رقص چاقوی امشب انتخاب می‎کنند حدس بزنم. بعد از نیم قرن، هنوز باباکرم با یک سر و گردن اختلاف از بقیه‌ی آهنگ‎هایشان بهتر است. یک مراسم تکراری و کسل‌کننده که با «آقایون دست، خانوما رقص، حالا برعکس» شروع می‌شود و با «آقایون، خانوما، بفرمایید شام» تمام می‌شود. (ص ۵۴) 

- «یه شب پدر لباس نو برام خرید و با این‌که تنگ بود به‌زور تنم کرد. گفت می‌ریم مهمونی. تا حالا نرفته بودیم اونجا. هیچ‌کسی رو نمی‌شناختم و هیچ بچه‌ای هم نبود باهاش بازی کنم. وقتی خانم‌معلم رو دیدم که با سینی چای اومد توی پذیرایی، یهو گفتم "برپا." خودم هم بلند شدم. همه خندیدن. یه سال از فوت اولین مادرم گذشته بود که خانم‌معلم اومد خونه‌ی ما. قرار شد از اون روز به بعد صداش کنم مامان.» (ص ۶۴)

- وقتی توپ هفت‌سنگ را از پشت ویترین به خواهرم نشان دادم، او هم عاشقش شد. البته بیشتر عاشق رنگ فسفری‌اش شد نه قابلیت‌های فنی توپ. قرار گذاشتیم هر طور شده با هم پول توپ را جور کنیم. برای این کار، حتی حاضر شد النگوهای پلاستیکی‌اش را به دختر همسایه بفروشد، ولی جای پول فقط توانست یک انگشتر پلاستیکی و یک رژ لب مصرف‌شده بگیرد. (ص ۱۱۸)

- برای خودم چای می‌ریزم و بخارش را بو می‌کشم. شُش‎‌هایم از عطر زنجبیل پُر می‌شود. ترکیب کتاب و چای در هوای سرد زمستان معجزه می‌کند. حسش مثل پیدا کردن دست‌شویی توی شهر است وقتی شاش‌بند شده‌ای: آرامش‌دهنده و لذت بخش. (ص ۱۲۷)

- می‌خواهم با کتاب‌ها تنها باشم. کرکره را پایین می‌کشم و در مغازه را می‌بندم. دوست دارم با کتاب‌ها حرف بزنم و بگویم توی این مدت چقدر دوست‌شان داشته‌ام، ولی به‌جای این کار از پوشه‌ی musik film آهنگ فیلم زوربای یونانی را پخش می‌کنم و صدای بلندگوی کامپیوتر را بالا می‌برم. مثل آنتونی کوئین دست‌هایم را باز می‌کنم و هم‌ریتم با آهنگ پاهایم را عقب و جلو می‌برم. صدای دست زدن کتاب‌ها بلند می‌شود. همینگوی، جویس، سلینجر، آستین، بردبری،‌ سروانتس، ‌فالاچی،‌ برونته و بقیه‌‌ی نویسنده‌ها می‌آیند وسط کتاب‌فروشی و هر کدام یک دور می‌رقصند و برمی‌گردند توی کتاب‌هایشان تا جا برای نویسنده‌های جدید باز شود. حافظ و سعدی و چند نویسنده‌ی ایرانی را هم می‌بینم که ته مغازه روی صندلی نشسته‌اند و فقط دست می‌زنند. (ص ۱۴۶-۱۴۷)

 

محسن پوررمضانیمشخصات کتاب

عنوان: کتاب‌فروش خیابان ادوارد براون

نویسنده: محسن پوررمضانی

نشر: چشمه، چرخ

چاپ اول: زمستان ۱۳۹۴

۱۵۱ صفحه

قیمت: ۱۰۵۰۰ تومان


پ.ن: وقتی در مجله‌ی طنز «خط‌خطی» می‌نوشتم دنبال راهی بودم که بتوانم کتاب‌خوانی را ترویج دهم و به مخاطب‌های مجله کتاب معرفی کنم. به نظرم معرفی کتاب‌ها توی مجلات خیلی خشک و رسمی بودند و جذابیت نداشتند. به همین دلیل تصمیم گرفتم در هر شماره یک داستان طنز بنویسم و لابه‌لای داستان‌هایم کتاب‌هایی را که دوست دارم، معرفی کنم. اسم آن صفحه‌ را گذاشتم «خاطرات یک کتاب‌فروش» و با اسم مستعار «استراگون» می‌نوشتم. استراگون یکی از شخصیت‌های کتاب «در انتظار گودو» بود که به همراه ولادیمیر بیهوده منتظر آمدنِ «گودو» نشسته‌اند و «گودو» برایم نماد همان مشتری بود که قرار بود به کتاب‌فروشی بیاید و کتابی بخرد و هرگز نمی‌آمد. حدود یک سال و نیم، هر ماه داستانِ این کتاب‌فروشی را روایت می‌کردم. بعد از تمام شدنش از داستان‌‌های این مجموعه به عنوان خمیر مایه‌ا‌ی برای نوشتن کتابم استفاده کردم و حدود یک سال و نیم نیز طول کشید تا برخی از داستان‌های قبلی را بازنویسی کنم و داستان‌های جدیدی به آن اضافه کنم. اسم کتاب را هم عوض کردم. یک دلیلش این بود که سال 1388-1389 توی خیابان ادوارد براون کتاب‌فروش بودم و بعضی از توصیف‌های کتاب مربوط به تجربه‌ی کتاب‌فروشی‌ام در آن سال است. 
پ.پ.ن: خوشحال می‌شم بخونید و نقد و نظرتون رو برام بنویسید.

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
استراگون ...