چوب الف

چوب الف: چیزی که برای نشانه‌گذاری صفحه‌ای که خوانده شده توی کتاب می‌گذارند... و نه آن چیزی که بر سرِ ما است.

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «‌ ادبیات ایران» ثبت شده است

کلاه جادویی و مجسمه مسی

 کلاه جادویی و مجسمه مسی

داستان از زبان سه نفر روایت می‌شود؛ سپنتا، خستوان و میرزمان که دوستان و هم اتاقی‌های دوران دانشگاه بوده‌اند. البته میرزمان روایت‌های کمتری دارد و شخصیت اصلی داستان نیز  «سپنتا» است. داستان ترکیبی از واقعیت و جادو دارد. انگار تلاشی باشد برای نوشتن داستانی ایرانی در سبک رئال جادویی. اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- امثال استوار نه تنها پارو نمی‌زنند، که پاروهای مسافران دیگر را هم می‌شکنند. وقتی قیافه مظلوم یکی از آن پارو شکسته‌ها را دیدم که چگونه با آن کاپشن و شلوار لی آبی و پیراهن عنابی رنگ براقش که حسابی توی چشم می‌زد و صورت تیغ کشیده‌ی مرتب و موهای کم پشت روغن زده، گوشه‌ی سلول کز کرده است و با خیالاتش کلنجار می‌رود، دلم به حال آن همه کارشناسی که مشغول برنامه‌ریزی و اداره کشور بودند سوخت. (ص 20)

- از فامیل و درجه‌اش پرسیدم که جواب داد: «اولین مدال لیاقت پدرم مربوط به وقتیه که تو سربازیش دوره چتربازی می‌دیده: یه بار تو آسمون چترش باز نمی‌شه، همه فکر می‌کنن کار پدرم تمومه،اما پدر دستاشو مثِ عقاب باز می‌کنه و با فوت، این طوری فوفوفو... فشار جاذبه زمینو پس می‌زنه و آروم می‌آد پایین و راست می‌افته عدل وسط کاخ نیاوان پیش پای شاه! کی؟ درست موقعی که یکی از افسرای گارد می‌خواسته شاهنشاه آریامهر رو نجات بده! شاهنشاه آریا مهر، بزرگ ارتشداران هم چی؟ بلافاصله مدال لیاقت رو به سینه پدرم می‌چسبونه...!»

غافلگیر شد. بالاخره بعد از آن همه هاگیر و واگیر کسی پیدا شده بود که می‌توانست با حرف‌هایش حال و هوایم را عوض کند و در موقعیتی ناب و بکر قرارم بدهد، موقعیتی که تا آن لحظه تجربه نکرده بودم. اول فکر کردم کیا این حرف‌های باورنکردنی را به مزاح می‌گوید. اما تا جدیت را در نگاهش دیدم بلند بلند خندیدم. (ص 20-21)

- احساس امنیت. درد بیضه‌ها که رفت، درد پهلوها هم آرام آرام فروکش کرد و آن حس آرمش بخش آمد که زنده بودن در هر اندازه‌ای خوب است، حتی به اندازه خلاص شدن از فشار زهرآبه‌ای که هر روز چندبار، بدون لذت، آن را هدر می‌دهیم. (ص 27)

- «تقریبا تمام افراد بشر توان تحمل فلاکت را دارند؛ اما اگر می‌خواهی شخصیت کسی را بیازمایی به او قدرت بده.» (ص 168)

محمد حنیفمشخصات کتاب

عنوان: کلاه جادویی و مجسمه مسی

نویسنده: محمد حنیف

نشر: عصر داستان

چاپ اول 1392

256 صفحه

قیمت 12000 تومان


پ.ن: شروع کتاب خوب بود و از لح‏اظ زبانی نیز مرتب و شسته رفته نوشته شده است. بعضی از قسمت‌هایش هم خوب و جذاب بودند.‏
بزرگترین مشکلی که با کتاب داشتم جاهایی بود که حالت شعاری پیدا می‌کرد که هر چه به آخر کتاب نزدیک تر می‌شدم بیشتر می‌شد. که انگار آفت تمام کتاب‌هایی است که در انتشارات دولتی منتشر می‌شوند. به نظرم نویسنده می‌توانست برخی از جاها را حذف کند و اتفاق‌های عجیبی که در اواخر کتاب رخ می‌دهند را زودتر بیاورد.‌‏ پایان بندی‌اش هم می‌توانست بهتر باشد.‏
پ.پ.ن: جلد کتاب را هم دوست نداشتم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

خط فاصله

خط فاصله

این کتاب شامل نه داستان کوتاه است. بیشتر داستان‎ها حالتی غیرواقعی و خیال‌گونه دارند. در بعضی از داستان‌ها نیز رگه‎های طنزِ تلخ دیده می‌شود. مصاحبه هادی کیکاووسی در مورد کتاب را می‌توانید در اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- ما توی کلاس درباره زنگ زدن درهای چوبی حرف زدیم، چون تا به حال ندیده بویم در چوبی هم زنگ بزند. نتایجی که ما ارائه کردیم، باعث شد سیب سرخه سرخ و سرخ‌تر بشود و عاقبت از شاگردان که با دهان باز به جرف‌های من و جواد گوش می‌دادند، با لبخند بخواهد که برای ما کف بزنند. علت ساده بود. تکیه دادن زیاد آدم‌ها به در، در حالی که دوش را باز گذاشته باشید. (ص 28-29)

-  مغازه را دود برداشته بود. یک مشتری داشت توی گوشش نی فرو می‌کرد. بعد گفت: «ساعت پنج.» و ساعت پنج را داد دست من و رفت. ساعت پنج یک برگه بود با اسم و آدرس دکتر. تابلوش را می‌دیدم؛ تابلویی که نصف آن شکسته بود. قاشق را گذاشتم روی مغز. مهتابی تابلو را می‌دیدم که پِرپر می‌کرد. مغز را فشار دادم، آنقدر که داد مشتری درآمد؛ انگار مغز بابای او بود (ص 98)

- حالا ریه‌هایم پر است از پودر و چرکاب. پیغام گیر تلفن سوت می‌کشد. پاهایی به سمتم می‌آیند. چرخی می‌خورند و مقابلم می‌ایستند. زنم است. تلفن به دست در را می‌کشد و مشتی لباس می‌چپاند روی کله‌ام. رخت‌ها را فشار می‌دهد، شیشه را می‌بندد و برعکس می‌شود، می‌رود. (ص 102)

هادی کیکاووسیمشخصات کتاب

عنوان: خط فاصله

نویسنده: هادی کیکاووسی

نشر: چشمه

چاپ اول: 1390

156 صفحه

قیمت: 4000 تومان

 


پ.ن: از این مجموعه داستان «دوران» و «پرتقال» را بیشتر از بقیه دوست داشتم. به نظرم بعضی از داستان هایش (مثلا خط فاصله) می توانست کوتاه تر باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

سرطان جن

سرطان جن

این کتاب شامل 12 داستان کوتاه با موضوع جن است. بیشتر داستان‎های کتاب شبیه همان داستان‎هایی است که در گذشته به صورت شفاهی در مورد جن شنیده‌ایم. نویسنده این داستان‌ها را با جزئیات بیشتر و توصیف‌هایِ داستانی روایت می‌کند.

اطلاعات بیشتر در مورد کتاب را می‎توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

مصاحبه نویسنده را می‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- از جلوی مغازه مجید گودرزی که رد می‌شوم٬ جوانک رقاص هست به انضمام پسر کاظم ماست‌بند که روی پارچه‌ها الگو میٰ‌کشد. خدا بیامرز مجید یک صابون مراغه داشت٬ با همان مستراح می‌رفت٬ ظرف ناهارش را می‌شست٬ روی پارچه هم خط می‌انداخت. (ص ۱۸)

- تازه می‌فهمم که همین زندگی‌ام را چقدر دوست دارم. همین زندگی که فقط همین‌قدر از آن مانده؛ همین‌قدر که پنجه‌های سفت شده‌ام تبدیل به گلوله‌های گوشتی شود و از دماغم فقط دو سوراخ٬ میان صورتم باقی بماند. همین‌قدر که با حرف زدنم دو گربه را به جان هم بیندازم.

همه اینها از گور همین زخم کذایی بلند می‌شود.

هنوز نشسته و به آتش نگاه می‌کند. تصویر شعله‌‌های آتش که بر تن‌اش می‌افتد ترسم می‌گیرد. روبه‌رویم نشسته٬ ترسم از او نیست٬ از صدای گریه‌ی بچه نیست٬ از باور بلایی است که سرم خواهد آمد.

فرصت کوتاهی برای زندگی دارم٬ فرصتی به اندازه‌ی بزرگ شدن سومین دندان نیش. (ص ۷۹-۸۰)

- نقل بستن فتق‌بند نیست که فکر کنی مردونگیم عیب کرده باشه٬ نه. یارو لگدش گل کرد و ما انگار تو دریا غرق شده باشیم مفس که نمی‌اومد هیچ٬ اونی رو هم که قبلا کشیده بودیم دادیم بیرون. از دردش‌ام نبود که دردی نداره اون‌چنون٬ انگار با اتول یکی رو زیر گرفته باشی استرس داری که مبادا طرف بمیره. حالا ما هم این فتق‌بند رو بستیم که اگه یه روزی یه جایی یه کسی رو زیر گرفتیم یارو نمیره. 

رامبد خانلریمشخصات کتاب

عنوان: سرطان جن

نویسنده: رامبد خانلری

نشر: آگه

چاپ اول ۱۳۹۲

۱۴۴ صفحه

قیمت: ۷۰۰۰ تومان


پ.ن: به نظرم در ادبیات ایران که چیزی به اسم ژانر نداریم ایده نوستن کتابی در ژانر وحشت آن هم با مولفه‎های بومی ایده خوبی است. با اینکه به شخصه علاقه‎ای به موضوع جن و ژانر وحشت ندارم اما به نظرم داستان‎ها خوب نوشته شده‎اند. بیشترین مشکلی که با کتاب داشتم تکراری شدن موضوع آن در هر داستان بود. اینکه می‌دانی در داستان بعدی نیز جنی خواهد آمد و کارهایی مانند دفعه قبل انجام خواهد داد. شاید نویسنده می‎توانست با استفاده از تخیل این موضوع را از زوایای جدید‌تری نگاه کند. هرچند که خود این کتاب تقریبا نگاه جدیدی به این موضوع داشته باشد.

پ.پ.ن: در بین داستان‎ها داستان اول به اسم «از دائم آباد تا پرستیژ» را بیشتر دوست داشتم. طنز پنهانی که در ماجرا وجود داشت داستان را جذاب‎تر کرده بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

سنگر و قمقمه‌‌های خالی

سنگر و قمقمه‌‌های خالی

این کتاب شامل گردآوری 26 داستان از بهرام صادقی (1335-1346) است که قبلا در مجلاتی مانند «سخن» «فردوسی» و... منتشر شده است. بیشتر داستان‎ها به زبانِ طنز روایت می‎شود، طنزی تلخ که بیشتر بر روی مشکلات اجتماعی آن زمان تاکید دارد.  

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- آقای کمبوجیه در زیر لحاف به خودش فشار می‌آورد و مثل غریق نومیدی که دست‌هایش را به هر طرف تکان می‌دهد تا مگر به تخته پاره‌ای برخورد کند از این شاخه به آن شاخه می‌جست، دنبال موضوع‌ها می‌دوید و دستش را، گاه با خشونت و سرعت، و گاه به نرمی و آرامی، به جلو می‌برد و که فکر را محکم بگیرد و نگذارد فرار کند. بالاخره توفیق، گرچه نسبی بود، نصیبش شد:

درباره عشق فکر می‌کنم.

درباره عشق فکر می‌کنی؟

درباره عشق فکر می‌کند!

آقای کمبوجیه از وحشت نزدیک بود فریاد بکشد. در مغزش از هر گوشه کسی یکی از زمان‌های گوناگون عشق ورزیدن را صرف می‌کرد: «کمبوجیه عشقبازی می‌کند! کمبوجیه عشق بازی نکرده است! کمبوجیه، عشقبازی می‌کنی؟»

آقای کمبوجیه مصمم شد که به این شلوغی خاتمه بدهد. با لحن محکمی، که نشانه‌ی اراده‌های خلل ناپذیر است، در مغزش بانگ زد:

بله عشق بازی می‌کنم! (داستان سنگر و قمقمه‌های خالی ص 83-84)

- خبرنگار که دوربینش را آماده‌ی عکس‌برداری از آقای مستقیم، که همچنان در گوشه‌ای افتاده بود، می‌کرد گفت: «در روزنامه آگهی کنید، بنویسید که زنده است.»

صاحبخانه گفت: «بله لازم است. تنها کاری است که می‌توانیم بکنیم، نیست دکتر؟»

دکتر از جلو دوربین خبرنگار عقب رفت و جواب داد: «چرا، چرا، البته. ولی باز هم باید دید عقیده خودش چیست.» (داستان با کمال تاسف، ص 117)

- آقای منتقد: شما موفق نشده‌اید. این چیزها را نویسندگان بازاری مجلات سبک بهتر می‌نویسند. در داستان شما مردی هفت‌تفریش را برمی‌دارد و به خانه‌ی معشوقه‌اش می‌رود، بعد او را می‌کشد. اما ما معمولا وقتی به خانه‌ی معشوقه‌مان می‌رویم تفنگ همراه نمی‌بریم.

نویسنده داستان‌های کوتاه: لحنتان خیلی کتابی بود، من از روی تجربه‌های خودم برایتان حرف می‌زنم. بهتر است چند روز به منزل من بیایید تا سر فرصت مطالبی را به شما بیاموزم. من چنیدن قفسه دارم که در آنها فلکلور گذاشته‌ام. مثلا شما می‌دانید در سمنان به آهو چه می‌گویند؟

جوان: نه.

من هم نمی‌دانم، اما به قفسه مراجعه می‌کنم. بالاخره ممکن است روزی پرسوناژ به سمنان برود.

مترجم بین المللی: آیا چند زبان می‌دانید؟ این خیلی مهم است. من به هفده زبان آشنایی دارم و باز هم می‌بینم تشنه زبان هستم. همه‌ی کتاب‌ها را در متن اصلی می‌خوانم. چطور؟ شما اسپرانتو نمی‌دانید؟

جوان: خیر

موسیو سوسیولوگ: باید به فرنگ بروید والا هرکاری بکنید مثل آبی است که به آنوس شتر بریزند... (داستان «در این شماره» ص 242-243)

بهرام صادقیمشخصات کتاب

عنوان: سنگر و قمقمه‌‌های خالی

نویسنده: بهرام صادقی

نشر: زمان

چاپ دوم 1388

432 صفحه

قیمت: 7000 تومان


پ.ن: کتاب را دوست داشتم. به نظرم با اینکه حال و هوای داستان‎هایش نسبتا قدیمی است اما هنوز از بیشتر داستان‎های جدیدِ ایرانی یک سر و گردن بالانر است و از نمونه‎های خوب طنز تلخ ایران محسوب می‌شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

خنده در خانه‌ی تنهایی

خنده در خانه‌ی تنهایی

این کتاب در سال 1381 برنده بهترین مجموعه داستان از جایزه هوشنگ گلشیری شده است و شامل هفت داستان با درون مایه طنز است. بیشتر داستان‌ها در برلین اتفاق می‌افتند. نویسنده با استفاده از زبان طنز بیهودگی و حماقت‌های زندگی آدم‌های داستان‌اش را روایت می‌کند.

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- گفت اعتبارِ شهادتِ همسر به اندازه‌ی نصفِ یک شاهد کامل است گفتم اِ اینجا هم پس خودم گفت بیهوده است گفتم نصفی زن‌ام نصفی هم خودم می‌شود یک شاهدِ کامل کاغذ را لای غلتک ماشین تحریر گذاشت تَک انگشتی می‌زد گفت شهادت یک دیوانه حتی اگر رسمی باشد و تاییدیه داشته باشد نصفه هم حساب نمی‌شود تو که غیررسمی هستی گفتم شهادتِ یک کِرم چه طور گفت آدرس با انگشت اشاره به شقیقه‌ام زدم ندید انگشت‌هاش یک لحظه آرام گرفت گفت آدرس گفتم اینجاست کتاب کُلُفتی را ورق زد و گفت قانون تصریح می‌کند یک حیوان وقتی می‌تواند شهادت بدهد که به لحاظِ مَسکن و معیشت مستقل باشد نوکِ سبیل‌هاش را تاب داد. ( از داستان «چ ک ه» ص 31-32)

- گفتم تخفیف بدهید گفت قانون فصل حراج ندارد

زیرلب فحشی پراندم گفت چی کاغذی دیگر برداشت گفت توهین به مامورِ

هول هولی گفتم شما خیلی مشکل پسند هستید گفت قانع کننده نیست قانونا جرم دارد

ولی زنِ من وسعت نظر دارد تکان که بخورم می‌گوید تو دیوانه‌ای، روانی هستی، شیزوفرنی‌یی تصدیق کنید که کلمه زیبایی است (از داستان «چ ک ه» ص 33-34)

یاد صحنه‌ی آخرِ «آینه‌های دردار» افتادم که ابراهیم کنار صنم بانو دراز می‌کشد و خوب که خواننده را پی‌ِ آخرِ ماجرا می‌کشاند، با مشتی حرف‌های قلمبه سلمبه بالاخره از زیرِ هپی اِند هالیوودی شانه خالی می‌کند. (سانسور بوده یا خود سانسوری؟ هر چه بود، تازه بعدها گلشیری باید به جای ابراهیم تقاص پس می‌داد به آن سوال تاریخی برخاسته از شعور ادبی زمانه‌اش: «بالاخره با طرف خوابیدی یا نه؟.») (از داستان «چشم‌های پنهان روز واقعه» - ص 133)

بهرام مرادیمشخصات کتاب

عنوان: خنده در خانه‌ی تنهایی

نویسنده: بهرام مرادی

نشر: اختران

چاپ اول 1381

تعداد صفحه: 160

قیمت: 1100 تومان


پ.ن: بیشتر داستان‌های کتاب را دوست داشتم. از معدود داستان‌های ایرانی بود که با زبان طنز روایت می‌شد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

همه چیز دُرُس می‌شه

همه چیز درس می‌شه

بیشتر داستان‌ها در دهه سی- چهل اتفاق می‌افتند. فضاهای جاهلی و همراه با خرافات آن دوره بارها در داستان‌ها و حتی سریال‌ها و فیلم‌های ایرانی دیده شده است اما چیزی که این مجموعه داستان را کمی متفاوت می‌کند، زن بودنِ نویسنده است. آزاده محسنی به خوبی توانسته است فضاهای مردانه‌یِ آن زمان را از زاویه نگاه یک مردِ جاهل روایت کند.

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- آقایی که شوما باشین، ما دیگه پشت گوشمونو دیدیم، اسی خانو دیدیم. چشم و چراغ محل‌مون بی‌سو شد. کلی گذشت تا چاکرتون تونست، بعد اسی خان سرِ پا واسه و به کار و زندگیش برسه. تازه سرمون گرم کار و زندگی شده بود که خبرایی رسید. بعضیا می‌گفتن اسی خانو سر آسیابای شهر ری دیدن. بعضیا می‌گفتن با قبای درویشی و کشکول سر پل تجریش دیدنش. بعضیام می‌گفتن بچه‌های تکیه فراریش دادن و فرستادنش ده. دلمونو خوش کرده بودیم به همین خبرا و گرفتار زندگی‌مون شده بودیم که یواش یواش شنفتیم می‌گن پارچه‌ سیاهای تکیه معجزه داره. کور شفا داده. از محلای دیگه اومدن تیکه‌های پارچه رو کندن، بردن تبرک. نفهمیدم چه طوری شد که مردم جای گم شدن اسی خانو سقاخونه درست کردن و اسمشم گذاشتن سقاخونه شاه اسماعیل و شبای جمعه از درو دهات اومدن توش شمع روشن کردن.‏ (ص14)‏

- اکبر انگشت به چهل طاس سایید. بخار خاکستری غلیظ‌تر شد. گوشش را به دهان خیالی فشار داد. کمی معطل ماند یکباره از جا جست و مشت بر سر کوبید.‏

«خاکبرسری... خاکبرسری... خدایا به فریادمون برس.»‏

شمسی خانم پرید جلو «چی می‌گه؟ چی شده اکبر خان؟»

«خاک برسر شدیم آبجی، اون چه نباید بشه شده. سلطان می‌فرمایند که اون شب توی جاده پشت تخته سنگ، موقع قضای حاجت حبیب الله خان تن جن مردآزما رو نجس کرده. سلطان کیکاهوش که ملتفت شده، خونش به جوش اومده و امر کرده از ما بهترون راه دفع حبیب الله را ببندن.»‏ (ص 17-18)‏

آزاده محسنیمشخصات کتاب

عنوان: همه چیز دُرُس می‌شه

نویسنده: آزاده محسنی

نشر: چشمه

چاپ اول 1389

106 صفحه

قیمت: 2500 تومان


پ.ن: جسارت نویسنده را در وارد شدن به فضاهایی کاملا مردانه دوست داشتم. به نظرم سه داستان اول بهتر از بقیه بود. ریتم داستان‌های آخری کند بودند و موضوعاتش کمی تکراری می‌شد.

پ.پ.ن: بنا بر دلایلی شروع کرده‌ام به داستان فارسی خواندن. کتاب «جن زیبایی که از پترا آمد» را نیز به صورت نصفه خواندم و رهایش کردم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...