چوب الف

چوب الف: چیزی که برای نشانه‌گذاری صفحه‌ای که خوانده شده توی کتاب می‌گذارند... و نه آن چیزی که بر سرِ ما است.

۷ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

شهر فرنگ اروپا

 شهر فرنگ اروپاشهر فرنگ اروپا

عنوان فرعی کتاب «چکیده‌ای از پیدا و پنهان تاریخ قرن بیستم» است. بیشتر اتفاق‌ها مربوط به اروپا و امریکاست. نویسنده اطلاعات مختلفی از حوادث و اتفاقات قرن بیستم را به صورت پشت سرم ردیف می‌کند. بیشتر حوادث و اتفاقات مربوط به جنگ جهانی اول و دوم است و گاهی طنز کمرنگی در روایت‌هایش به کار می‌رود ولی بعضی از اتفاق‌ها آنقدر دهشتناک هستند که به نظر می‌رسد واقعیت اغراق‌آمیز تر از طنزی است که به کار برده شده.

برخی از جملات کتاب

- در جنگ جهانی اول آدم‌ها مثل تخم گیاهان همین‌طور به زمین می‌ریختند و کمونیست‌های روسی بعدها حساب کردند که از هر کیلومتر مربع اجساد چقدر کود می‌شود تهیه کرد و اگر آنها از اجساد خائنان و جانیان به جای کود استفاده کنند، چقدر می‌شود با پرهیز از کودهای شیمیایی گران خارجی صرفه‌جویی به عمل‌آورد. (ص 9)

- مورخان و انسان شناسان بعدها گفتند که کمونیسم و نازیسم اعتقاد به انقلاب را جایگزین باورهای مذهبی کردند و مردم هم به همین انگیزه‌ها از آن‌ها حمایت کردند که قوی‌ترنشان این احساس بود که آن‌ها جزو برگزیدگانی هستند که سرنوشت بشر از این پس به دست آن‌هاست. (ص 59)

پاتریک اوئورژدنیکمشخصات کتاب

 عنوان: شهر فرنگ اروپا

عنوان فرعی: چکیده‌ای از پیدا و پنهان تاریخ قرن بیستم

نویسنده: پاتریک اوئورژدنیک

ترجمه: خشایار دیهیمی

نشر: ماهی

چاپ اول 1394

124 صفحه

قیمت: 9500 تومان


پ.ن: در مجموع کتاب بدی نبود. اطلاعات پراکنده و خوبی در مورد اتفاقات قرن بیستم می‌داد اما گاهی برخی از موارد را چند بار تکرار می‌کرد و انسجام مشخصی نداشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

نگذار به بادبادک‌ها شلیک کنند

نگذار به بادبادک‌ها شلیک کنندنگذار به بادبادک‌ها شلیک کنند

 باریش کودکی است که همراه مادرش در زندان زنان زندگی می‌کند و داستان کتاب نامه‌هایی است که باریش برای دختری به اسم اینجی می‌نویسد که قبلا زندانی سیاسی بوده و آزاد شده.

برخی از جملات کتاب

- وقتی کارمند بوده از رییسش شکایت کرده، اما خودش را گرفته‌اند و انداخته‌اند زندان. آبجی سلما همین‌طوری که تعریف می‌کند، می‌خندد و می‌گوید «خنده باید کرد بر این حال زار!» وقتی آبجی سلما می‌خندد، خط میان ابروهایش از بین می‌رود. آن وقت خیلی قشنگ می‌شود. این نامه را با سِویم نوشتیم. شاید دفعه‌ی بعد با آبجی سلما برایت نامه بنویسم.
آبجی سلما می‌گوید فقط به کمک طنز می‌شود از درِ آهنی رد شد.
اینجی مگر «طنز» کلید است؟ (ص 45)

فریده چیچک اوغلومشخصات کتاب

عنوان: نگذار به بادبادک‌ها شلیک کنند

نویسنده: فریده چیچک اوغلو

ترجمه: فرهاد سخا

نشر: ماهی

چاپ اول 1394

104 صفحه

 قیمت: 6500 تومان

......................................

پ.ن لحن راوی داستان کودکانه است و وقتی می‌خواندمش یا داستان «عروسک چینی من» هوشنگ گلشیری افتادم. چیزی که در داستان اذیتم می‌کرد، ایدئولوژی و فضای تکراری داستان‌های کمونیستی بود که گاهی خیلی توی ذوق می‌زد. انگار یک جور کتاب آموزش کمونیستی بود که برای کودکان نوشته شده باشد و فضاهای تکراری زندان و آدم‌های سیاه و سفید.
پ.پ.ن: یکی از جزییاتی که در مورد کتاب دوست داشتم تصویر پشت جلدش بود که نهالی توی گلدان در حال جوانه زدن بود (توی داستان یکی از شخصیت‌ها دانه‌ی زرد‌آلویی می‌کارد).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

پاندای محجوب بامبو به دست با چشم‌های دور سیاه در اندیشه‌ی انقراض

پاندای محجوب بامبو به دست با چشم‌های دورسیاه در اندیشه‌ی انقراض

 سومین کتاب از سری کتاب‌های «جهان تازه دم» نشر چشمه است. پسری حدود سی ساله و نیمه روان‌پریش در خانه‌ای مجردی زندگی می‌کند. روایت داستان خطی نیست و در هر فصل خودش و آدم‌های اطرافش را بیشتر می‌شناسیم.
اطلاعات بیشتر در مورد کتاب را می‌توایند از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- مامان جان حضرت آقا برایمان چند ظرف خورش سنتی ایرانی فرستاده بلکه پسرش به یاد سنت‌ها و تاریخ دیرین و باشکوه مملکتش از مهاجرت منصرف شود، روی یکی از ظرف‌های دربسته نوشته: قرمه سبزی دونفره، واقعا آدم توی ده شصتم زندگی‌اش خجالت می‌کشد برود بنشیند، توی چشم‌های روانکاو نگاه کند و بگوید من مبتلا به وسواس شدید فکری هستم!. قرمه سبزی دو نفره را می‌گذارم روی پیشخوان آشپزخانه تا یخش باز شود. قرمه سبزی‌ها همیشه دیر یخشان باز می‌شود. اعتماد به نفس روبرو شدن با دنیای جدید را ندارند. از توی فریزر بیرونتان بیاورند و کم کم چشمانتان را باز کنید ببینید یک جای جدید هستید با چهل درجه اختلاف دما، حتی نمی‌دانید چند سال یا چند قرن یخ زده بوده‌اید،‌ ممکن است واحد پول مملکت هم عوض شده باشد. (ص 13)

- خانمِ مامان توی خورش‌های سنتی هدفمندش گوشت نمی‌ریزد. هیچ کدام از اعضای خانواده گوشت نمی‌خورند. کلا با محیط زیست مشکل دارند. واقعا نماد طبقه‌ی متوسط رو به بالای شهری هستند. روزبه معتقد است خانواده‌اش خرده بورژوایِ گیاهخوار است. دشمنِ این نژاد از جانداران احتمالا باید پرولتاریای گوشت‌خوار باشد. (ص 13)

 - بچه درست کنم؟ انصاف است که نُه ماه به زحمت بیاندازم دختر مردم را؟ بعد هم با افتخار بلند شوم بروم کلی پول بدهم که عکس و فیلمش را ببینم که مثل فیلم‌های تخیلی- فضایی چمباتمه زده توی شکمِ یک نفر دیگر و با لوله دارد شیره جانش را می‌مکد. آخر با لوله؟! با آن اسم ترسناکش: جنین. جنینی که می‌خواست مثل بمب ساعتی هر شب تیک‌تاک کند و یک روزی یک ساعتی بزند ناکارم کند. از چندین سال پیش، اواسط دانشگاه، گهگاه کابوس‌هایی می‌دیدم که ازدواج کرده‌ام و زنم دارد توی آشپزخانه ظرف‌های شام را می‌شوید و یک بچه‌ی یکی دو ساله می‌پرد کنار دستم روی کاناپه و می‌گوید : ((باباااااا)). وقتی آن یکی بچه که قدری بزرگ‌تر بود هم با مداد و دفتر مشق از توی اتاق می‌آمد بیرون، با وحشت از خواب می‌پریدم.(ص 52-53)

- پرستو دختر داییِ زنِ پسر عمویِ ساغر بود. ساغر هم که زنِ کیارش بود. یک بار کیارش زنگ زد که چرا این‌قدر تنهایی و ممکن است خل بشوی از این همه تنهایی و بیا با یکی از دوست‌های ساغر آشنایت کنم. نامرد نگفت طرف دوستِ زنش نیست. من یکی که هیچ وقت پا نداده بود دختر داییِ زن پسر عموی زنِ کسی را جایی ببینم یا اصلا بشنوم همچین کسی وجود دارد یا نه. این کائنات لامذهب همه کاری ازش برمی‌آید. رفتیم نشستیم توی یکی از این رستوران‌های درکه، روی تخت. بدم می‌آید از روی تخت نشستن و غذا خوردن. باید یک جور معذبی می‌نشستی که بقیه هم جا بشوند و قوز کنی روی سفره پلاستیکی یک بار مصرفِ بد قیافه تا نمکدانی، تکه نانی، کوفتی را از آن سر سفره برداری. مدام هم حواست به این باشد که لباست از پشت شلوار بیرون آمده یا اینکه پاچه شلوارت از لبه جوراب بالاتر نرفته باشد یا اینکه شکمت چقدر افتاده روی کمربند. بماند که ممکن است شرتت هم مارک درست و حسابی نداشته باشد. همانجا بود که پرستو ناگهان چند نفس عمیق کشید و گفت بچه‌ها به صدای رودخانه گوش کنید، امشب صدایش خیلی خوشحال است. این بود که حدس زدم طرف باید از آن هیستریک‌های خطرناک باشد ولی به کیارش و ساغر چیزی نگفتم. (ص 98)

- از آن دست حرف‌هایی می‌زد که مامان‌ها هر روز به بچه‌های‌شان می‌گویند. خودت را بپوشان سرما نخوری، امروز هوا سرد است. انگار بچه نمی‌فهمد امروز هوا سرد است. یا اینکه لقمه نان و پنیر می‌دهند و می‌گویند هر وقت گرسنه‌ات شد این را بخور، چون ممکن است بچه به جای موقع گرسنگی، وقتی که دست‌شویی دارد نان و پنیر را بخورد. ولی از یک وقتی به بعد این حرف‌ها خیلی لذت بخش می‌شود. زمانش حدودا می‌شود در آستانه یا بعد از سی سالگی، یعنی در اوج زمانی که کودک به محبت مادر نیاز دارد. (ص 106)

 جابر حسین زاده نودهیمشخصات کتاب

عنوان: پاندای محجوب بامبو به دست با چشم‌های دور سیاه در اندیشه‌ی انقراض

نویسنده: جابر حسین‌زاده نودهی

نشر: چشمه، چرخ

چاپ اول 1394

139 صفحه

قیمت: 10000 تومان

........................................

پ.ن: زبان طنز و نگاه بیمارگونه و ویرانگر راوی را دوست دارم. در حالی که متن‌های طنز اخیرا بیشتر مطبوعاتی و مبتنی بر خبر هستند نویسنده‌ با زبان طنزی متفاوت و به دور از شوخی‌های مطبوعاتی مرسوم داستانش را روایت می‌کند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

طنزآوران امروز ایران

طنز آوران امروز ایران

کتاب شامل 51 متن است که بیشتر آنها در قالب خاطره و یا داستان روایت می‌شوند. برخی از قالب‌های دیگر طنزنویسی مثل نمایشنامه، پرسشنامه، شعر و دیکشنری هم در متن‌ها وجود دارد. همه‌ی نویسنده‌ها طنزنویس نیستند. مثل جلال آل احمد، باستانی پاریزی، صمدبهرنگی و...

برخی از جملات کتاب

- ابن ابی مرحوم، مردی بود دیر سال و ناخوش احوال. چون رحلت خواست فرمودن و مال نهادن، وی را تشویشی حاصل شد از جهت فرزندگان، پس بر تختگاه نشست و آنان را پیش خواند و آنان، مهتر و کهتر، در آستان به زانو نشستند و گوش بازکردند.

پس فرزند مهتر را گفت: ای اکبری، «گاب» خواهی یا «کتاب» خواهی؟

گفت: گاب خواهم!

پس گاب، فرزند مهتر را داد. آنگاه کهتر را گفت: ای اصغری، گاب خواهی یا کتاب خواهی؟

گفت: گاب خواستمی که بزرگان گفته‌اند: عاقل در پی گاب است و غافل در پی کتاب. لکن اینک کتاب خواهم، هم از آن روی که اکبری گاب را برده است و کتاب را نهاده.

گویند: چون از سر جان برخاست، اخوان هریک به سویی شدند و میان گابی و کتابی مفارقت افتاد. پس اصغری سر در کتاب نهاد و خواند آنچه خواند؛ و اکبری آن گاو را بپرورید و شیر بدوشید و نتایج حاصل کرد و گاوان بسیار فراهم نمود. چندان که فرسنگ در فرسنگ روی زمین را بگرفت و عدد آن پدید نبود و او را اکبر گاوبوی («گاوبچه» نیز نوشته‌اند که همان cowboy باشد) نام نهاده‌اند از بسیاری گاو که داشت. لکن درس ناخوانده بود و فهم ناکرده، چندان که حساب نمی‌توانست نگه داشتن و کتابت کردن؛ و نزدیک شد که حساب گاوان از دست وی بیرون شود. پس اصغری را گفت: ای برادر، دریاب و دست‌گیر که حساب تو دانی و کتاب تو خوانی و بی‌معاونت تو بر من خسران رود و بی‌معاضدت تو مال مرا نقصان می‌رسد. 

گویند: برادر کهتر به سبب آن دانش‌ها که آموخته بود و علم‌ها که اندوخته، حسابداری نیکو می‌دانست، از ساده و دوبل. پس نزد برادر به حسابداری ایستاد و سی سال در مزدوری اکبری بود و از فقر و فاقه نجات یافت به جهت آن گاوان. (ص ۳۴-۳۵ از داستان «در گاب و کتاب» منوچهر احترامی)

عمران صلاحیمشخصات کتاب

 عنوان: طنزآوران امروز ایران

جمع‌آوری کننده: عمران صلاحی

نشر: مروارید

چاپ هفتم ۱۳۸۱

۳۷۵ صفحه

قیمت: ۲۵۰۰ تومان

.......................

پ.ن: در مجموع به نظرم بیشتر داستان‌ها و متن‌ها جذاب نیستند. بیشتر از این لحاظ کتاب مفیدی است که توانسته مجموعه‌ای از داستان طنز ایرانی را در یک جا جمع‌آوری کند.

پ.پ.ن: عکس عمران صلاحی را از اینجا برداشتم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

نظریه‌ی طنز

 نظریه‌ی طنز

از معدود کتاب‌هایی است که به صورت علمی در مورد طنز تخقیق و پژوهش انجام داده و در انتها نظریه‌ای را نیز بر مبنای پژوهشش ارائه داده.

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- طنز سه کارکرد عمده دارد: بیان حقایق (شامل انتقاد و ...)، تغییر فهم و ادراک یا ایجاد فهمی جدید و خندان. (ص ۷۴)

- کارکرد اصلی: معمولات و مرسومات، نظم‌ها و نظام‌ها را به هم می‌ریزد تا منطقی غیر از منطق معمول را جایگزین کند. (ص ۷۵)

- هم قالب شکن است و هم غالب شکن! طنز یک یاغی به تمام معناست.  

- طنز غالبا با استفاده از گونه‌ای ادبی زبان، نظام‌های حاکمِ ذهنی، زیستی و اجتماعی ما را در جزئیات و کلیات به هم می‌ریزد و با جایگزینی منطق، عرف، استدلال و عاداتی متفاوت با آنچه معمول اسا آفریده می‌شود. (این تعریف با واژه Humor مطابقت دارد و نه با Satire) (ص ۸۳)

- ما طنز و شوخ طبیعی را هیچ‌گاه به رسمیت نشناخته‌ایم و نوعی از انواع ادبی محسوب نکرده‌ایم تا فرصتی برای تامل و تفکری جدی درباره‌ی آن فراهم کنیم.

- هرگونه تصرف در نظم یا نظام‌های آشنای ما و جایگزینی منطقی غیرمعمول با منطق آن‌ها، به صورتی که حقیقتی را بیان کند یا فهم تازه‌ای را پدید آورد و یا ما را بخنداند، طنز پدید می‌آورد. (ص ۱۴۸)

نیما تجبرمشخصات کتاب

عنوان: نظریه‌ی طنز

نویسنده: نیما تجبر

نشر: مهرویستا

168 صفحه

چاپ اول 1390

قیمت: 5000 تومان

...........................................

پ.ن: به نظرم کتاب خوبی است. متاسفانه در مورد طنز کمتر کار علمی و دقیق انجام شده و غنیمتی بود در این اوضاع. به نظرم نظریه‌اش نیاز به نقد و بررسی بیشتری دارد و شاید بشود آن را کامل‌تر کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

جزء از کل

جزء از کلجزء از کل

داستان یک خطی‌اش می‌شود ماجراهای پسری به اسم جاسپر و پدری به اسم مارتی. برای اینکه بیشتر با حال و هوای داستان آشنا شوید پیشنهاد می‌کنم برخی از جملات کتاب را بخوانید.

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

 - بعد از هشت ماه مهد کودک رفتن، به این نتیجه رسید دیگر نباید بفرستدم آنجا، چون به نظرش سیستم آموزشی «خرف کننده، نابود کننده‌ی روح، باستانی و مبتذل» بود. نمی‌دانم چطور کسانی می‌تواند نقاشی با انگشت را باستانی و مبتذل بداند.کثیف آره. نابود کننده‌ی روح، نه. (ص 13)

- همه‌ی ما مذبوحانه تلاش می‌کنیم از گور اجدادمون فاصله بگیریم ولی صدای غمناک مردن‌شون توی گوش‌مون طنین می‌ندازه و توی دهن‌مون طعم بزرگ‌ترین ظلمی رو که در حق خودشون روا داشتن حس می‌کنیم: شرک زندگی‌های نزیسته‌شون. (ص ۱۶)

-  «گوش کن جسپر. غرور اولین چیزیه که باید تو زندگی از شرش خلاص بشی. غرور برای اینه که حس خوبی نسبت به خودت داشته باشی. مثل این می‌مونه که کُت تن یه هویج پلاسیده کنی و ببریش تئاتر و وانمود کنی آدم مهمیه.» (ص 25)

- در یازده سالگی چیزی داشت که بعدها در کت‌واک‌های پاریس به تکامل رسید- لب‌های غنچه. لب غنچه متاخرترین انحراف از مسیر تکامل است. انسان‌های دوره‌ی پارینه سنگی اسمش را هم نشنیده‌اند. (ص ۵۱)

- خاخام‌ها اطلاعات زیادی درباره‌ی خشونت دارند چون برای ایزدی کار می‌کنند که به خشم مشهور است. مشکل این‌جاست که یهودیان به جهنم باور ندارند، بنابراین آن وحشتکده‌ای که کاتولیک‌ها در آستین دارند به راحتی در دسترس‌شان نیست. نمی‌توانی رو کنی به یک پسر بچه‌ی یهودی و بگویی «اون آتیش رو می‌بینی؟ می‌ری اون تو.» باید برایش قصه‌هایی از انتقام بگویی و امیدوار باشی نکته را می‌گیرد. (ص ۹۷)

- خیانت کلاه‌های رنگارنگی سرش می‌گذارد. لازم نیست مثل بروتوس از آن نمایش درست کنی، لازم نیست چیزی مرئی باقی بگذاری که از انتهای ستون فقرات بهترین دوستت زده باشد بیرون {...} نه، خائنانه‌ترین خیانت‌ها آن‌هایی هستند که وقتی یک جلیقه‌ی نجات در کمدت آویزان است، به خودت دروغ می‌گویی که احتمالا اندازه‌ی کسی که دارد غرق می‌شود نیست. (ص ۱۲۰)

- استنلی مدتی طولانی به من خیره شد. «بی‌خیال بابا، رها کن.»
«جدی می‌گم. گند زدی! هری می‌زنه به سرش! همه‌مون رو تیکه تیکه می‌کنه. احمق!»
چهره‌ی استنلی بین اخم و لبخند مردد ماند و بالاخره تصمیمش را گرفت و در وضعیتِ ترکیبِ ناراحتِ هردو ثابت ماند. «جدی می‌گی؟»
«بدجور.»
«یعنی تو داری می‌گی تری این کتاب رو ننوشته؟»
«تری نمی‌تونه اسم خودش رو با شاش توی برف بنویسه!»
«واقعا؟»
«واقعا.»
استنلی گفت «اوه.» و بعد سرش را پشت یک توده کاغذ قایم کرد. مدادی برداشت و چیزی نوشت. پریدم جلو و کاغذ را از دستش کشیدم. این را نوشته بود: «اوخ اوخ!»
«اوخ اوخ! اوخ اوخ؟ تو نمی‌دونی! تو هری رو نمی‌شناسی! منو می‌کشه! بعد تو رو می‌کشه! بعد تری رو می‌کشه و آخر سر هم خودشو!»
استنلی این حرف مسخره را جیغ زد «چرا از آخر شروع نمی‌کنه؟» (ص 180-181)

- تری هیچ دفاعی از خودش نکرد. همه چیز را پذیرفت؛ چاره‌ای هم نداشت، شهرتش بابت همین کارها بود. انکار کارهایش مثل این بود که جنگجویان صلیبی ادعا کنند فقط برای گشت و گذار به سرزمین مسلمان‌ها رفته بودند.  (ص ۱۹۳)

- به شدت از چنین کار برحذرش داشتم، ولی گوشش بدهکار نبود. گفت این خواست خدا بوده و جواب متقاعد کننده‌ای برای مخالفت با گفته‌اش به ذهنم نرسید، نمی‌دانم چرا فکر می‌کرد می‌تواند خواست خدا را بفهمد.

آخرش هم دیو نیامد خانه‌ی ما. اتفاقی بیرون پست خانه با پدرم روبه‌رو شد و قبل از اینکه فرصت کند انجیل را از جیبش درآورد دستان پدرم در گردنش حلقه شد. دیو مقاومت نکرد. فکر کرد این خواست پروردگار بوده که روی پله‌های پست‌خانه خفه شود و وقتی پدرم پرتش کرد زمین و لگد زد توی صورتش، فکر کرد احتمالا نظرش را تغییر داده. (ص ۱۹۵) 

- بعد از اینکه دعوا تمام شد و عرب‌ها دوباره برگشتند بالای پلکان، رهبرشان روی زمین تف کرد، کاری که همیشه به این معناست که «من می‌ترسم توی صورتت تف کنم برای همین یه کم خلط می‌ندازم نیم‌متر دورتر از کفشت، باشه؟» (ص ۲۶۱)

- «... ما تنها موجوداتی هستیم که به فانی بودن‌‌مون آگاهی داریم. این حقیقت به قدری ترسناکه که آدم‌ها از همون سال‌های ابتدایی زندگی اون رو تو اعماق ناخودآگاهشون دفن می‌کنن و همین ما رو به ماشین‌‌هایی پر زور تبدیل کرده، کارخانه‌های گوشتی تولید معنا. معناهایی رو که به وجود می‌آرن تزریق می‌کنن به پروژه‌های نامیرا شدن‌شون - مثلا بچه‌هاشون یا آثار هنری‌شون یا کسب و کارشون یا کشورشون - چیزهایی که باور دارن از خودشون بیشتر عمر می‌کنن. و مشکل اینجاست: مردم حس می‌کنن برای زندگی به این باورها احتیاج دارن ولی به طور ناخودآگاه بابت همین باورها متمایل به نابود کردن خودشون هستن. برای همینه که آدمی خودش رو برای هدفی دینی قربانی می‌کنه، اون برای خدا نیست که می‌میره، به خاطر ترس کهن ناخودآگاهه...» (ص ۳۴۹)

- فکر می‌کنید نمی‌شود زنی را با ارعاب عاشق خود کرد؟ شاید نشود ولی این آخرین برگم بود و باید زمینش می‌زدم. یادداشت را دوباره و با دقت خواندم. یک نامه‌ی باجگیری درست و حسابی بود، مختصر و مفید. ولی خودکار در دستم آرام و قرار نداشت. می‌خواستم یک چیز دیگر اضافه کنم ولی یادم آمد ایجاز روح اخاذی است. نوشتم: پی نوشت، اگر نیایی فکر نکن مثل احمق‌ها صبر می‌کنم، ولی اگر بیایی، هستم. بعد کمی دیگر نوشتم، درباره‌ی ذات انتظار و ناامیدی، درباره‌ی شهوت و خاطرات؛ و درباره‌ی کسانی که جوری با تاریخ انقضای کالاها برخورد می‌کنند انگار فرمان آسمانی هستند. یادداشت خوبی شد. بخش حق السکوت کوتاه بود، فقط سه خط. پی نوشت شد بیست و هشت صفحه. (ص ۳۹۰)

- بیچاره انوک. نمی‌توانست تحمل کند برای ابد مجرد بماند و نمی‌توانست تحمل کند که نمی‌تواند تحمل کند. عشق وسوسه‌اش می‌کرد ولی از زندگی‌اش غایب بود و تمام تلاشش را می‌کرد به این نتیجه نرسد که سه‌هشتم از هشتاد سال شکست را پشت سر گذاشته. از پیوستن به گروه زنان مجردی که تمام فکر و ذکرشان این است که سعی کنند تمام فکر و ذکرشان وسواس مجرد بودن نباشد احساس حقارت می‌کرد. ولی نمی‌توانست در برابر وسوسه‌ی وسواس مقاومت کند. (ص ۴۱۹)

- نظرت در مورد دختری که جسپر باهاش این‌طرف و اون‌طرف می‌ره چیه؟
- قشنگه
- فقط همین؟
- من تاحالا دو کلمه هم باهاش حرف نزدم جسپر ازما قایمش می‌کنه
گفتم: «طبیعیه من مایه‌ی خجالتش هستم»
- چیش طبیعیه؟
- من مایه‌ی خجالت خودم هم هستم.
- چرا برات جالب شده؟
- امروز دیدمش بایه مرد دیگه.
انوک بلند شد و با چشمان درخشان نگاهم کرد. گاهی فکر می‌کنم حیوانِ انسان برای زنده ماندن به غذا و آب احتیاج ندارد؛ غیب جواب همه‌ی نیازهایش را می‌دهد. (ص 419)

استیو تولتزمشخصات کتاب

 عنوان: جزء از کل

نویسنده: استیو تولتز

ترجمه: پیمان خاکسار

چاپ اول 1393

نشر: چشمه

656 صفحه

قیمت: 40000 تومان

 .............................................

پ.ن: معمولا وقتی کتاب قطوری می‌خوانم بعضی از صفحات و قسمت‌های کتاب حوصله‌ام را سر می‌برند و حتی گاهی صفحاتی را به دلیل توصیف‌های کسل کننده یا حرف‌‌های تکراری نخوانده رها می‌کنم، اما جزء از کل یکی از استثناها بود که از خواندن صفحه به صفحه‌اش لذت بردم. داستانِ جذاب، استفاده از زبان طنزِ، جهان بینی خاصِ شخصیت‌های اصلی داستان و ترجمه‌ی روان و خوبِ پیمان خاکسار، معجونی قوی و لذت بخش به وجود آورده است.خواندنش را شدیدا توصیه می‌کنم.

پ.پ.ن: یکی دو ماهی بود که می‌خواستم این کتاب را معرفی کنم اما بلاگفا ترکیده بود. هنوز هم تصمیم کامل نگرفته‌ام با توجه به این شرایط همچنان در اینجا بمانم یا مهاجرت کنم، فعلا هر دو گزینه روی میز است و شاید تا آخر هم بماند!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

مهاجرت

بیش از یک ماه است که بلاگفا مشکل دارد و دسترسی به ویلاگم نداشتم.

نمی‌دانم آیا با این وضعیت همچنان باید توی بلاگفا ادامه بدهم یا اسباب‌کشی کنم به وردپرس و پرشین بلاگ و...؟!

اگر تجربه و پیشنهادی در این مورد دارید برایم بنویسید.

ممنون

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...