چوب الف

چوب الف: چیزی که برای نشانه‌گذاری صفحه‌ای که خوانده شده توی کتاب می‌گذارند... و نه آن چیزی که بر سرِ ما است.

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مجموعه داستان» ثبت شده است

کتاب فروش خیابان ادوارد براون

کتاب‌فروش خیابان ادوارد براون

 


این کتاب مجموعه‌ی دوازده‌ داستان طنز به هم پیوسته‌ است. که در قالب خاطره نوشته شده و خاطرات کتاب‌فروشی است که سعی می‌کند به شیوه‌های مختلف کتاب‌هایش را بفروشد ولی موفق نمی‌شود. 

فهرست داستان‌ها:

موفقیت در یک ساعت بیست و پنج دقیقه و سی و دو ثانیه - چهار پا خوب، دو پا خوب - آوانگارد - فَبوسک - فال یوسا - یه ماچ به خاله می‌دی؟ -اتحادیه‌ی ابلهان - کدوم کدوم شاپرک؟ - لولمان برای همگان - بوشو بوشو تره نخوام- اَم‌بازی - زوربای ایرانی

کتاب را می‌توانید از اینجا تهیه کنید.

برخی از جملات کتاب

- از پشت شیشه‌ی خیس ویترین به آدم‌ها نگاه می‌کنم. تجربه‌ام نشان داده روزهای بارانی مردم کمتر کتاب می‌خرند، درست مثل روزهای آفتابی. (ص ۲۱)

- این روش را از اولین مادرم یاد گرفته‌ام. هر وقت شام کم بود، برایم‌ قصه می‌گفت زودتر بخوابم و گرسنگی یادم برود، اما برای این کار بدترین داستان‌ها را انتخاب می‌کرد. شبی که مادرم قصه‌ی هانسل و گرتل را خواند، تمام درها و دیوارهای قهوه‌ای خانه را گاز زدم، اما مزه‌اش اصلاً شبیه خانه‌ی شکلاتی توی داستان نبود. (ص ۲۲)

- کتاب را می‌بندم و می‌خواهم از روی صندلی بلند شوم که احساس می‌کنم چیز سفتی به پای راستم ‌‌می‌خورد. با تعجب به پایم نگاه می‌کنم. پای چپم را می‌بینم که مثل یک تکه چوب خشک روی پای راست افتاده. چند بار از طرف مغز به پای چپ فرمان می‌دهم که حرکت کند و از روی پای راست برود کنار، اما نرون‌های عصبی نمی‌توانند پیام را منتقل کنند. ارتباط پای چپ با مرکز فرماندهی قطع می‌شود. بعد از چند ثانیه، دست چپ هم از کنترل خارج می‌شود و مثل یک تکه گوشت آویزان می‌افتد کنار صندلی. حس رییس‌جمهوری را دارم که از توی تلفن خبر کودتا را شنیده. نیروهای نظامی سنگربه‌سنگر نقاط حساس شهر را فتح می‌کنند. با دست راست گوشی تلفن را برمی‌دارم به اورژانس زنگ بزنم. هنوز شماره‌ی سوم را نگرفته‌ام که صدا و سیما هم فتح می‌شود. دیگر نه چیزی می‌بینم نه می‌شنوم. خوشبختانه مغزم هنوز کار می‌کند. حدس می‌زنم سکته‌ی ناقص زده‌ام. در آخرین لحظات به خودم دلداری می‌دهم حتماً یک نفر حال و روزم را می‌بیند و زنگ می‌زند به اورژانس. گوشی از دستم می‌افتد و پایتخت سقوط می‌کند. (۲۱-۲۲)

 - از عروس فقط لباس سفیدش را می‌بینم. حتماً شبیه همه‌ی عروس‎های دیگری است که تابه‌حال دیده‌ام: زشت و تکراری. حتی می‎توانم آهنگ‎هایی را که برای رقص چاقوی امشب انتخاب می‎کنند حدس بزنم. بعد از نیم قرن، هنوز باباکرم با یک سر و گردن اختلاف از بقیه‌ی آهنگ‎هایشان بهتر است. یک مراسم تکراری و کسل‌کننده که با «آقایون دست، خانوما رقص، حالا برعکس» شروع می‌شود و با «آقایون، خانوما، بفرمایید شام» تمام می‌شود. (ص ۵۴) 

- «یه شب پدر لباس نو برام خرید و با این‌که تنگ بود به‌زور تنم کرد. گفت می‌ریم مهمونی. تا حالا نرفته بودیم اونجا. هیچ‌کسی رو نمی‌شناختم و هیچ بچه‌ای هم نبود باهاش بازی کنم. وقتی خانم‌معلم رو دیدم که با سینی چای اومد توی پذیرایی، یهو گفتم "برپا." خودم هم بلند شدم. همه خندیدن. یه سال از فوت اولین مادرم گذشته بود که خانم‌معلم اومد خونه‌ی ما. قرار شد از اون روز به بعد صداش کنم مامان.» (ص ۶۴)

- وقتی توپ هفت‌سنگ را از پشت ویترین به خواهرم نشان دادم، او هم عاشقش شد. البته بیشتر عاشق رنگ فسفری‌اش شد نه قابلیت‌های فنی توپ. قرار گذاشتیم هر طور شده با هم پول توپ را جور کنیم. برای این کار، حتی حاضر شد النگوهای پلاستیکی‌اش را به دختر همسایه بفروشد، ولی جای پول فقط توانست یک انگشتر پلاستیکی و یک رژ لب مصرف‌شده بگیرد. (ص ۱۱۸)

- برای خودم چای می‌ریزم و بخارش را بو می‌کشم. شُش‎‌هایم از عطر زنجبیل پُر می‌شود. ترکیب کتاب و چای در هوای سرد زمستان معجزه می‌کند. حسش مثل پیدا کردن دست‌شویی توی شهر است وقتی شاش‌بند شده‌ای: آرامش‌دهنده و لذت بخش. (ص ۱۲۷)

- می‌خواهم با کتاب‌ها تنها باشم. کرکره را پایین می‌کشم و در مغازه را می‌بندم. دوست دارم با کتاب‌ها حرف بزنم و بگویم توی این مدت چقدر دوست‌شان داشته‌ام، ولی به‌جای این کار از پوشه‌ی musik film آهنگ فیلم زوربای یونانی را پخش می‌کنم و صدای بلندگوی کامپیوتر را بالا می‌برم. مثل آنتونی کوئین دست‌هایم را باز می‌کنم و هم‌ریتم با آهنگ پاهایم را عقب و جلو می‌برم. صدای دست زدن کتاب‌ها بلند می‌شود. همینگوی، جویس، سلینجر، آستین، بردبری،‌ سروانتس، ‌فالاچی،‌ برونته و بقیه‌‌ی نویسنده‌ها می‌آیند وسط کتاب‌فروشی و هر کدام یک دور می‌رقصند و برمی‌گردند توی کتاب‌هایشان تا جا برای نویسنده‌های جدید باز شود. حافظ و سعدی و چند نویسنده‌ی ایرانی را هم می‌بینم که ته مغازه روی صندلی نشسته‌اند و فقط دست می‌زنند. (ص ۱۴۶-۱۴۷)

 

محسن پوررمضانیمشخصات کتاب

عنوان: کتاب‌فروش خیابان ادوارد براون

نویسنده: محسن پوررمضانی

نشر: چشمه، چرخ

چاپ اول: زمستان ۱۳۹۴

۱۵۱ صفحه

قیمت: ۱۰۵۰۰ تومان


پ.ن: وقتی در مجله‌ی طنز «خط‌خطی» می‌نوشتم دنبال راهی بودم که بتوانم کتاب‌خوانی را ترویج دهم و به مخاطب‌های مجله کتاب معرفی کنم. به نظرم معرفی کتاب‌ها توی مجلات خیلی خشک و رسمی بودند و جذابیت نداشتند. به همین دلیل تصمیم گرفتم در هر شماره یک داستان طنز بنویسم و لابه‌لای داستان‌هایم کتاب‌هایی را که دوست دارم، معرفی کنم. اسم آن صفحه‌ را گذاشتم «خاطرات یک کتاب‌فروش» و با اسم مستعار «استراگون» می‌نوشتم. استراگون یکی از شخصیت‌های کتاب «در انتظار گودو» بود که به همراه ولادیمیر بیهوده منتظر آمدنِ «گودو» نشسته‌اند و «گودو» برایم نماد همان مشتری بود که قرار بود به کتاب‌فروشی بیاید و کتابی بخرد و هرگز نمی‌آمد. حدود یک سال و نیم، هر ماه داستانِ این کتاب‌فروشی را روایت می‌کردم. بعد از تمام شدنش از داستان‌‌های این مجموعه به عنوان خمیر مایه‌ا‌ی برای نوشتن کتابم استفاده کردم و حدود یک سال و نیم نیز طول کشید تا برخی از داستان‌های قبلی را بازنویسی کنم و داستان‌های جدیدی به آن اضافه کنم. اسم کتاب را هم عوض کردم. یک دلیلش این بود که سال 1388-1389 توی خیابان ادوارد براون کتاب‌فروش بودم و بعضی از توصیف‌های کتاب مربوط به تجربه‌ی کتاب‌فروشی‌ام در آن سال است. 
پ.پ.ن: خوشحال می‌شم بخونید و نقد و نظرتون رو برام بنویسید.

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
استراگون ...

عزاداران بیل

عزاداران بیل

مجموع هشت داستان کوتاه که در روستایی به اسم بَیَل اتفاق می‌افتد و شخصیت ‌ها نیز تکرار می‌شوند (مجموعه داستان سریالی). فضای داستان‌ها غمگین و سیاه است و تقریبا در تمام داستان‌ها بیلی ها در حال عزاداری هستند و شاید بشود گفت که بیل نمادی از ایران است.
اطلاعات بیشتر را می‌توانید از
اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- چشم‌‌های چروکیده‌ی الاغ باز بود و به ماه که از پارگی ابرها می‌تابید،‌ نگاه می‌کرد. موش‌ها ریخته بودند بیرون و تمام بیابان را پر کرده بودند. چرخ‌های گاری که از رویشان می‌گذشت، جیغ می‌کشیدند. مشدی بابا صدای شکستن استخوان‌ها را می‌شنید. بیل از دور پیدا شد، با شمع‌ها و آتشی که در نبی آقا روشن کرده بودند.
کدخدا گفت: «خدا نصیب کافر هم نکنه.»
اسلام گفت: «نصیب ما که کرده.»
مشدی حسن گفت: «اگه یه بغل یونجه پیدا کرده بودیم، گاو من...»
عبدالله گفت: «بازم جای شکرش باقیه که دست خالی برنگشتیم.»
مشدی بابا گفت: «خدایا به داده‌ات شکر، به نداده‌ات شکر!» (ص 107)

- کدخدا گفت: «دیدین چه زود تموم شد؟»
مشدی بابا گفت: «به خدا که معجزه بود.»
اسماعیل گفت: «آقاها کمک‌مون کردن.»
ننه خانوم گفت: «این دیگه کار خداس. اولیا انبیا خودشان کمک کردن.»
ننه فاطمه گفت: «خیلی خوب شد. مریضا رو که نمی‌شد برد به نشانه‌گاه. بعد از این، میاریم اینجا.»
کدخدا گفت: «می‌دونین یه نفر هم متولی لازم داره؟»
باباعلی که سرش را از دربچه‌ی چاردیواری آورده بود بیرون، گفت: «مشدی زینال واسه این کار خیلی خوبه.»
مردها برگشتند و مشتی زینال را نگاه کردند.
اسلام گفت: «اگه یه نفر سید داشتیم که خیلی بهتر بود.»
پسر مشدی صفر گفت: «چطوره بریم یه نفر از سیدآباد بیاریم؟»
مشدی زینال گفت: «من مادرم سید بوده. ننه خانوم می‌دونه.»
ننه خانوم گفت: «آره خدا بیامرز سید فاطمه که می‌رفت تو محال گدایی می‌کرد.»
کدخدا گفت: «:خدا رو شکر که این یکی کار هم درس شد.» (ص 196)

غلام حسین ساعدیمشخصات کتاب

عنوان: عزاداران بیل

نویسنده: غلام حسین ساعدی

نشر: نگاه


پ.ن: توصیفات و فضاسازی ساعدی عالی است و حس تلخی و سیاهی را به خوبی منتقل می‌کند و تسلط خوبی نیز بر فرهنگ عامه (رفتارها، خرافات، زبان و...) دارد. خواندنش لذت بخش بود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

طنزآوران امروز ایران

طنز آوران امروز ایران

کتاب شامل 51 متن است که بیشتر آنها در قالب خاطره و یا داستان روایت می‌شوند. برخی از قالب‌های دیگر طنزنویسی مثل نمایشنامه، پرسشنامه، شعر و دیکشنری هم در متن‌ها وجود دارد. همه‌ی نویسنده‌ها طنزنویس نیستند. مثل جلال آل احمد، باستانی پاریزی، صمدبهرنگی و...

برخی از جملات کتاب

- ابن ابی مرحوم، مردی بود دیر سال و ناخوش احوال. چون رحلت خواست فرمودن و مال نهادن، وی را تشویشی حاصل شد از جهت فرزندگان، پس بر تختگاه نشست و آنان را پیش خواند و آنان، مهتر و کهتر، در آستان به زانو نشستند و گوش بازکردند.

پس فرزند مهتر را گفت: ای اکبری، «گاب» خواهی یا «کتاب» خواهی؟

گفت: گاب خواهم!

پس گاب، فرزند مهتر را داد. آنگاه کهتر را گفت: ای اصغری، گاب خواهی یا کتاب خواهی؟

گفت: گاب خواستمی که بزرگان گفته‌اند: عاقل در پی گاب است و غافل در پی کتاب. لکن اینک کتاب خواهم، هم از آن روی که اکبری گاب را برده است و کتاب را نهاده.

گویند: چون از سر جان برخاست، اخوان هریک به سویی شدند و میان گابی و کتابی مفارقت افتاد. پس اصغری سر در کتاب نهاد و خواند آنچه خواند؛ و اکبری آن گاو را بپرورید و شیر بدوشید و نتایج حاصل کرد و گاوان بسیار فراهم نمود. چندان که فرسنگ در فرسنگ روی زمین را بگرفت و عدد آن پدید نبود و او را اکبر گاوبوی («گاوبچه» نیز نوشته‌اند که همان cowboy باشد) نام نهاده‌اند از بسیاری گاو که داشت. لکن درس ناخوانده بود و فهم ناکرده، چندان که حساب نمی‌توانست نگه داشتن و کتابت کردن؛ و نزدیک شد که حساب گاوان از دست وی بیرون شود. پس اصغری را گفت: ای برادر، دریاب و دست‌گیر که حساب تو دانی و کتاب تو خوانی و بی‌معاونت تو بر من خسران رود و بی‌معاضدت تو مال مرا نقصان می‌رسد. 

گویند: برادر کهتر به سبب آن دانش‌ها که آموخته بود و علم‌ها که اندوخته، حسابداری نیکو می‌دانست، از ساده و دوبل. پس نزد برادر به حسابداری ایستاد و سی سال در مزدوری اکبری بود و از فقر و فاقه نجات یافت به جهت آن گاوان. (ص ۳۴-۳۵ از داستان «در گاب و کتاب» منوچهر احترامی)

عمران صلاحیمشخصات کتاب

 عنوان: طنزآوران امروز ایران

جمع‌آوری کننده: عمران صلاحی

نشر: مروارید

چاپ هفتم ۱۳۸۱

۳۷۵ صفحه

قیمت: ۲۵۰۰ تومان

.......................

پ.ن: در مجموع به نظرم بیشتر داستان‌ها و متن‌ها جذاب نیستند. بیشتر از این لحاظ کتاب مفیدی است که توانسته مجموعه‌ای از داستان طنز ایرانی را در یک جا جمع‌آوری کند.

پ.پ.ن: عکس عمران صلاحی را از اینجا برداشتم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

در دهان اژدها

 در دهان اژدها

 کتاب شامل ده داستان کوتاه است. اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- در این دو هفته، هر روز، بیشتر از دوستم متنفر می‌شوم. وقتی برای ملاقات وارد اتاقش شدم، دو تا کلیه‌اش را از دست داده بود. داشت می‌مرد و من کاملا بی‌تقصیر بودم. روی چشمانش یک لایه‌ی خاکستری آمده بود و بینی‌اش کمی برق می‌زد. بعد، خودش، خانواده‌اش و دخترخاله‌ی زیبایش، من را مثل سه ضلع مثلث برمودا به درون خود کشیدند. هرچند من بیشتر دلم می‌خواست در آن ضلعی که دخترخاله‌اش ایستاده بود شنا کنم و بعد از آب بیرون بیایم و زیر آفتاب دراز بکشم و بگذارم پرتوهای نور بر بدنم بتابد. همین هم باعث شد غرق شوم. به هر حال آنها چنین انتظاری از من نداشتند ولی من توی چشم‌های هر سه ضلع نگاه کردم و گفتم کلیه‌ام را به او می‌دهم. (ص 12- 13 - نجات یافتگان برمودا)

- هفته‌ی بعد چند تا از دوستانی را که تازه پیدا کرده‌ام، ترک می‌کنم. آن‌ها دیروز آمدند اینجا و تصمیم گرفتند دوبار در هفته بنشینیم دور هم و زبان انگلیسی بخوانیم. می‌خواستند با بقیه‌ی مردم جهان هم ارتباط برقرار کنند ولی نمی‌دانستند دارند با من هم ارتباط‌شان را از دست می‌دهند. کتابی هم برایم آورده بودند. هر پنج‌تای‌شان موقع دادن کتاب، یک جایش را در دست داشتند، درست مثل وقتی که به هر جان کندنی شده است، انگشتت را به یک گوشه‌ی جنازه‌ای که روی دست می‌رود می‌رسانی تا بگویی تو هم مرده را می‌شناخته‌ای. (ص 20 - تهِ گوشواره‌ای که گم شد)

- بعضی وقت‌ها هیچ چیز بدتر از این نیست که زن سابقت با مرد بی‌عیب و نقصی ازدواج کرده باشد، کسی که نشه توی ذهن خودت مسخره‌اش کنی و در مواقع لزوم به یادش بیاوری که تو چیز بهتری بودی و حالا هم آزاد و رها برای خودت می‌چرخی و تمام قله‌هایی را که او تازه در کوه‌پایه‌اش ایستاده است تا بالا برود و خودش را برای زن سابقت لوس کند، تو قبلا پرچم زده‌ای، عکس یادگاری گرفته‌ای و یک بار بدون اکسیژن فتح کرده‌ای. (ص34 - در دهان اژدها)

محمدرضا زمانیمشخصات کتاب

عنوان: در دهن اژدها

نویسنده: محمدرضا زمانی

ویراستار: سعید شرفی

نشر: نگاه

چاپ اول 1393

تیراژ:‌ 500 نسخه

88 صفحه

قیمت: 4500 تومان


پ.ن: چند تا از داستان‌هایش را در مجله همشهری داستان خوانده بودم و چندتایی هم جدید بود. آنهایی را که قبلا خوانده بودم بیشتر دوست داشتم. ایده‌ی داستان‌ها و فضاسازی‌هایش خوب است و رگه‌های شیطنت و طنز در بعضی از داستان‌هایش دیده می‌شود. البته ریتم بعضی از داستان‌هایش هم کمی کند است. در مجموع به نظرم برای کتابِ اول نویسنده خوب بود و پتانسیلش را دارد که کارهای قوی‌تری در آینده بنویسد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

امریکا دیگر وجود ندارد

امریکا دیگر وجود نداردامریکا دیگر وجود ندارد

 

 این کتاب مجموعه‌ای از داستان‎های مختلف «پیتر بیکسل» است که از کتاب‌های مختلف (به خصوص کتاب«داستان‌های کودکان») جمع آوری شده است. امریکا دیگر وجود ندارد نام یکی از داستان‌های کتاب است.

برخی از جملات کتاب

-  داستان باید در هنگام نوشتن خود من را هم غافلگیر کند و چرخش‌هایش نباید در کلیشه‌ها و اشکال از پیش تعیین شده روی دهند. باید بتوانم هودم چرخش‌های داستان را مشخص کنم. داستان باید رویکاغذ اتفاق بیفتد. (ص 17)

- به این ترتیب:

پیرمرد صبح مدت زیادی در عکس ماند، ساعت نه آلبوم زنگ زد، مرد بلند شد و برای اینکه پاهایش یخ نکنند ایستاد روی کمد، بعد لباس‌هایش را از تو روزنامه بیرون آورد و کرد تنش. در صندلی که به دیوار آویزان بود نگاه کرد، نشست روی ساعت پشت فرش و مشغولِ ورق زدن آینه تا شد تا اینکه میز مادرش را دید.
مرد حسابی کیف می‌کرد. تمام روز مشغول تمرین و پیدا کردن نام‌های تازه بود. دیگر همه چیز تغییر نام داده بود: او حالا نه مرد بلکه پا بود، پا هم صبح، و صبح شده بود مرد. (ص 72)

- مرد هشتاد ساله، در مورد روز تولدش و اینکه حافظه‌ی خوبش را تحسین می‌کردند، گفت: «خب، بله. اما همیشه احساس می‌کنم یک چیزی را فراموش کرده‌ام.»
در بیست و دو سالگی تصمیم گرفته بود خودش را بکشد. (ص 107)

 

پیتر بیکسلمشخصات کتاب

عنوان: امریکا دیگر وجود ندارد
نویسنده: پیتر بیکسل
ترجمه: بهزاد کشمیری پور
نشر: مرکز
چاپ سوم 1391
162 صفحه
قیمت 5900 تومان


پ.ن: بیشتر داستان‌های کوتاهش را دوست نداشتم به جز داستان‎هایی که مربوط به کتاب «داستان‌های کودکان» بودند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

خط فاصله

خط فاصله

این کتاب شامل نه داستان کوتاه است. بیشتر داستان‎ها حالتی غیرواقعی و خیال‌گونه دارند. در بعضی از داستان‌ها نیز رگه‎های طنزِ تلخ دیده می‌شود. مصاحبه هادی کیکاووسی در مورد کتاب را می‌توانید در اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- ما توی کلاس درباره زنگ زدن درهای چوبی حرف زدیم، چون تا به حال ندیده بویم در چوبی هم زنگ بزند. نتایجی که ما ارائه کردیم، باعث شد سیب سرخه سرخ و سرخ‌تر بشود و عاقبت از شاگردان که با دهان باز به جرف‌های من و جواد گوش می‌دادند، با لبخند بخواهد که برای ما کف بزنند. علت ساده بود. تکیه دادن زیاد آدم‌ها به در، در حالی که دوش را باز گذاشته باشید. (ص 28-29)

-  مغازه را دود برداشته بود. یک مشتری داشت توی گوشش نی فرو می‌کرد. بعد گفت: «ساعت پنج.» و ساعت پنج را داد دست من و رفت. ساعت پنج یک برگه بود با اسم و آدرس دکتر. تابلوش را می‌دیدم؛ تابلویی که نصف آن شکسته بود. قاشق را گذاشتم روی مغز. مهتابی تابلو را می‌دیدم که پِرپر می‌کرد. مغز را فشار دادم، آنقدر که داد مشتری درآمد؛ انگار مغز بابای او بود (ص 98)

- حالا ریه‌هایم پر است از پودر و چرکاب. پیغام گیر تلفن سوت می‌کشد. پاهایی به سمتم می‌آیند. چرخی می‌خورند و مقابلم می‌ایستند. زنم است. تلفن به دست در را می‌کشد و مشتی لباس می‌چپاند روی کله‌ام. رخت‌ها را فشار می‌دهد، شیشه را می‌بندد و برعکس می‌شود، می‌رود. (ص 102)

هادی کیکاووسیمشخصات کتاب

عنوان: خط فاصله

نویسنده: هادی کیکاووسی

نشر: چشمه

چاپ اول: 1390

156 صفحه

قیمت: 4000 تومان

 


پ.ن: از این مجموعه داستان «دوران» و «پرتقال» را بیشتر از بقیه دوست داشتم. به نظرم بعضی از داستان هایش (مثلا خط فاصله) می توانست کوتاه تر باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

سرطان جن

سرطان جن

این کتاب شامل 12 داستان کوتاه با موضوع جن است. بیشتر داستان‎های کتاب شبیه همان داستان‎هایی است که در گذشته به صورت شفاهی در مورد جن شنیده‌ایم. نویسنده این داستان‌ها را با جزئیات بیشتر و توصیف‌هایِ داستانی روایت می‌کند.

اطلاعات بیشتر در مورد کتاب را می‎توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

مصاحبه نویسنده را می‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- از جلوی مغازه مجید گودرزی که رد می‌شوم٬ جوانک رقاص هست به انضمام پسر کاظم ماست‌بند که روی پارچه‌ها الگو میٰ‌کشد. خدا بیامرز مجید یک صابون مراغه داشت٬ با همان مستراح می‌رفت٬ ظرف ناهارش را می‌شست٬ روی پارچه هم خط می‌انداخت. (ص ۱۸)

- تازه می‌فهمم که همین زندگی‌ام را چقدر دوست دارم. همین زندگی که فقط همین‌قدر از آن مانده؛ همین‌قدر که پنجه‌های سفت شده‌ام تبدیل به گلوله‌های گوشتی شود و از دماغم فقط دو سوراخ٬ میان صورتم باقی بماند. همین‌قدر که با حرف زدنم دو گربه را به جان هم بیندازم.

همه اینها از گور همین زخم کذایی بلند می‌شود.

هنوز نشسته و به آتش نگاه می‌کند. تصویر شعله‌‌های آتش که بر تن‌اش می‌افتد ترسم می‌گیرد. روبه‌رویم نشسته٬ ترسم از او نیست٬ از صدای گریه‌ی بچه نیست٬ از باور بلایی است که سرم خواهد آمد.

فرصت کوتاهی برای زندگی دارم٬ فرصتی به اندازه‌ی بزرگ شدن سومین دندان نیش. (ص ۷۹-۸۰)

- نقل بستن فتق‌بند نیست که فکر کنی مردونگیم عیب کرده باشه٬ نه. یارو لگدش گل کرد و ما انگار تو دریا غرق شده باشیم مفس که نمی‌اومد هیچ٬ اونی رو هم که قبلا کشیده بودیم دادیم بیرون. از دردش‌ام نبود که دردی نداره اون‌چنون٬ انگار با اتول یکی رو زیر گرفته باشی استرس داری که مبادا طرف بمیره. حالا ما هم این فتق‌بند رو بستیم که اگه یه روزی یه جایی یه کسی رو زیر گرفتیم یارو نمیره. 

رامبد خانلریمشخصات کتاب

عنوان: سرطان جن

نویسنده: رامبد خانلری

نشر: آگه

چاپ اول ۱۳۹۲

۱۴۴ صفحه

قیمت: ۷۰۰۰ تومان


پ.ن: به نظرم در ادبیات ایران که چیزی به اسم ژانر نداریم ایده نوستن کتابی در ژانر وحشت آن هم با مولفه‎های بومی ایده خوبی است. با اینکه به شخصه علاقه‎ای به موضوع جن و ژانر وحشت ندارم اما به نظرم داستان‎ها خوب نوشته شده‎اند. بیشترین مشکلی که با کتاب داشتم تکراری شدن موضوع آن در هر داستان بود. اینکه می‌دانی در داستان بعدی نیز جنی خواهد آمد و کارهایی مانند دفعه قبل انجام خواهد داد. شاید نویسنده می‎توانست با استفاده از تخیل این موضوع را از زوایای جدید‌تری نگاه کند. هرچند که خود این کتاب تقریبا نگاه جدیدی به این موضوع داشته باشد.

پ.پ.ن: در بین داستان‎ها داستان اول به اسم «از دائم آباد تا پرستیژ» را بیشتر دوست داشتم. طنز پنهانی که در ماجرا وجود داشت داستان را جذاب‎تر کرده بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

سنگر و قمقمه‌‌های خالی

سنگر و قمقمه‌‌های خالی

این کتاب شامل گردآوری 26 داستان از بهرام صادقی (1335-1346) است که قبلا در مجلاتی مانند «سخن» «فردوسی» و... منتشر شده است. بیشتر داستان‎ها به زبانِ طنز روایت می‎شود، طنزی تلخ که بیشتر بر روی مشکلات اجتماعی آن زمان تاکید دارد.  

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- آقای کمبوجیه در زیر لحاف به خودش فشار می‌آورد و مثل غریق نومیدی که دست‌هایش را به هر طرف تکان می‌دهد تا مگر به تخته پاره‌ای برخورد کند از این شاخه به آن شاخه می‌جست، دنبال موضوع‌ها می‌دوید و دستش را، گاه با خشونت و سرعت، و گاه به نرمی و آرامی، به جلو می‌برد و که فکر را محکم بگیرد و نگذارد فرار کند. بالاخره توفیق، گرچه نسبی بود، نصیبش شد:

درباره عشق فکر می‌کنم.

درباره عشق فکر می‌کنی؟

درباره عشق فکر می‌کند!

آقای کمبوجیه از وحشت نزدیک بود فریاد بکشد. در مغزش از هر گوشه کسی یکی از زمان‌های گوناگون عشق ورزیدن را صرف می‌کرد: «کمبوجیه عشقبازی می‌کند! کمبوجیه عشق بازی نکرده است! کمبوجیه، عشقبازی می‌کنی؟»

آقای کمبوجیه مصمم شد که به این شلوغی خاتمه بدهد. با لحن محکمی، که نشانه‌ی اراده‌های خلل ناپذیر است، در مغزش بانگ زد:

بله عشق بازی می‌کنم! (داستان سنگر و قمقمه‌های خالی ص 83-84)

- خبرنگار که دوربینش را آماده‌ی عکس‌برداری از آقای مستقیم، که همچنان در گوشه‌ای افتاده بود، می‌کرد گفت: «در روزنامه آگهی کنید، بنویسید که زنده است.»

صاحبخانه گفت: «بله لازم است. تنها کاری است که می‌توانیم بکنیم، نیست دکتر؟»

دکتر از جلو دوربین خبرنگار عقب رفت و جواب داد: «چرا، چرا، البته. ولی باز هم باید دید عقیده خودش چیست.» (داستان با کمال تاسف، ص 117)

- آقای منتقد: شما موفق نشده‌اید. این چیزها را نویسندگان بازاری مجلات سبک بهتر می‌نویسند. در داستان شما مردی هفت‌تفریش را برمی‌دارد و به خانه‌ی معشوقه‌اش می‌رود، بعد او را می‌کشد. اما ما معمولا وقتی به خانه‌ی معشوقه‌مان می‌رویم تفنگ همراه نمی‌بریم.

نویسنده داستان‌های کوتاه: لحنتان خیلی کتابی بود، من از روی تجربه‌های خودم برایتان حرف می‌زنم. بهتر است چند روز به منزل من بیایید تا سر فرصت مطالبی را به شما بیاموزم. من چنیدن قفسه دارم که در آنها فلکلور گذاشته‌ام. مثلا شما می‌دانید در سمنان به آهو چه می‌گویند؟

جوان: نه.

من هم نمی‌دانم، اما به قفسه مراجعه می‌کنم. بالاخره ممکن است روزی پرسوناژ به سمنان برود.

مترجم بین المللی: آیا چند زبان می‌دانید؟ این خیلی مهم است. من به هفده زبان آشنایی دارم و باز هم می‌بینم تشنه زبان هستم. همه‌ی کتاب‌ها را در متن اصلی می‌خوانم. چطور؟ شما اسپرانتو نمی‌دانید؟

جوان: خیر

موسیو سوسیولوگ: باید به فرنگ بروید والا هرکاری بکنید مثل آبی است که به آنوس شتر بریزند... (داستان «در این شماره» ص 242-243)

بهرام صادقیمشخصات کتاب

عنوان: سنگر و قمقمه‌‌های خالی

نویسنده: بهرام صادقی

نشر: زمان

چاپ دوم 1388

432 صفحه

قیمت: 7000 تومان


پ.ن: کتاب را دوست داشتم. به نظرم با اینکه حال و هوای داستان‎هایش نسبتا قدیمی است اما هنوز از بیشتر داستان‎های جدیدِ ایرانی یک سر و گردن بالانر است و از نمونه‎های خوب طنز تلخ ایران محسوب می‌شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

خنده در خانه‌ی تنهایی

خنده در خانه‌ی تنهایی

این کتاب در سال 1381 برنده بهترین مجموعه داستان از جایزه هوشنگ گلشیری شده است و شامل هفت داستان با درون مایه طنز است. بیشتر داستان‌ها در برلین اتفاق می‌افتند. نویسنده با استفاده از زبان طنز بیهودگی و حماقت‌های زندگی آدم‌های داستان‌اش را روایت می‌کند.

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- گفت اعتبارِ شهادتِ همسر به اندازه‌ی نصفِ یک شاهد کامل است گفتم اِ اینجا هم پس خودم گفت بیهوده است گفتم نصفی زن‌ام نصفی هم خودم می‌شود یک شاهدِ کامل کاغذ را لای غلتک ماشین تحریر گذاشت تَک انگشتی می‌زد گفت شهادت یک دیوانه حتی اگر رسمی باشد و تاییدیه داشته باشد نصفه هم حساب نمی‌شود تو که غیررسمی هستی گفتم شهادتِ یک کِرم چه طور گفت آدرس با انگشت اشاره به شقیقه‌ام زدم ندید انگشت‌هاش یک لحظه آرام گرفت گفت آدرس گفتم اینجاست کتاب کُلُفتی را ورق زد و گفت قانون تصریح می‌کند یک حیوان وقتی می‌تواند شهادت بدهد که به لحاظِ مَسکن و معیشت مستقل باشد نوکِ سبیل‌هاش را تاب داد. ( از داستان «چ ک ه» ص 31-32)

- گفتم تخفیف بدهید گفت قانون فصل حراج ندارد

زیرلب فحشی پراندم گفت چی کاغذی دیگر برداشت گفت توهین به مامورِ

هول هولی گفتم شما خیلی مشکل پسند هستید گفت قانع کننده نیست قانونا جرم دارد

ولی زنِ من وسعت نظر دارد تکان که بخورم می‌گوید تو دیوانه‌ای، روانی هستی، شیزوفرنی‌یی تصدیق کنید که کلمه زیبایی است (از داستان «چ ک ه» ص 33-34)

یاد صحنه‌ی آخرِ «آینه‌های دردار» افتادم که ابراهیم کنار صنم بانو دراز می‌کشد و خوب که خواننده را پی‌ِ آخرِ ماجرا می‌کشاند، با مشتی حرف‌های قلمبه سلمبه بالاخره از زیرِ هپی اِند هالیوودی شانه خالی می‌کند. (سانسور بوده یا خود سانسوری؟ هر چه بود، تازه بعدها گلشیری باید به جای ابراهیم تقاص پس می‌داد به آن سوال تاریخی برخاسته از شعور ادبی زمانه‌اش: «بالاخره با طرف خوابیدی یا نه؟.») (از داستان «چشم‌های پنهان روز واقعه» - ص 133)

بهرام مرادیمشخصات کتاب

عنوان: خنده در خانه‌ی تنهایی

نویسنده: بهرام مرادی

نشر: اختران

چاپ اول 1381

تعداد صفحه: 160

قیمت: 1100 تومان


پ.ن: بیشتر داستان‌های کتاب را دوست داشتم. از معدود داستان‌های ایرانی بود که با زبان طنز روایت می‌شد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

همه چیز دُرُس می‌شه

همه چیز درس می‌شه

بیشتر داستان‌ها در دهه سی- چهل اتفاق می‌افتند. فضاهای جاهلی و همراه با خرافات آن دوره بارها در داستان‌ها و حتی سریال‌ها و فیلم‌های ایرانی دیده شده است اما چیزی که این مجموعه داستان را کمی متفاوت می‌کند، زن بودنِ نویسنده است. آزاده محسنی به خوبی توانسته است فضاهای مردانه‌یِ آن زمان را از زاویه نگاه یک مردِ جاهل روایت کند.

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- آقایی که شوما باشین، ما دیگه پشت گوشمونو دیدیم، اسی خانو دیدیم. چشم و چراغ محل‌مون بی‌سو شد. کلی گذشت تا چاکرتون تونست، بعد اسی خان سرِ پا واسه و به کار و زندگیش برسه. تازه سرمون گرم کار و زندگی شده بود که خبرایی رسید. بعضیا می‌گفتن اسی خانو سر آسیابای شهر ری دیدن. بعضیا می‌گفتن با قبای درویشی و کشکول سر پل تجریش دیدنش. بعضیام می‌گفتن بچه‌های تکیه فراریش دادن و فرستادنش ده. دلمونو خوش کرده بودیم به همین خبرا و گرفتار زندگی‌مون شده بودیم که یواش یواش شنفتیم می‌گن پارچه‌ سیاهای تکیه معجزه داره. کور شفا داده. از محلای دیگه اومدن تیکه‌های پارچه رو کندن، بردن تبرک. نفهمیدم چه طوری شد که مردم جای گم شدن اسی خانو سقاخونه درست کردن و اسمشم گذاشتن سقاخونه شاه اسماعیل و شبای جمعه از درو دهات اومدن توش شمع روشن کردن.‏ (ص14)‏

- اکبر انگشت به چهل طاس سایید. بخار خاکستری غلیظ‌تر شد. گوشش را به دهان خیالی فشار داد. کمی معطل ماند یکباره از جا جست و مشت بر سر کوبید.‏

«خاکبرسری... خاکبرسری... خدایا به فریادمون برس.»‏

شمسی خانم پرید جلو «چی می‌گه؟ چی شده اکبر خان؟»

«خاک برسر شدیم آبجی، اون چه نباید بشه شده. سلطان می‌فرمایند که اون شب توی جاده پشت تخته سنگ، موقع قضای حاجت حبیب الله خان تن جن مردآزما رو نجس کرده. سلطان کیکاهوش که ملتفت شده، خونش به جوش اومده و امر کرده از ما بهترون راه دفع حبیب الله را ببندن.»‏ (ص 17-18)‏

آزاده محسنیمشخصات کتاب

عنوان: همه چیز دُرُس می‌شه

نویسنده: آزاده محسنی

نشر: چشمه

چاپ اول 1389

106 صفحه

قیمت: 2500 تومان


پ.ن: جسارت نویسنده را در وارد شدن به فضاهایی کاملا مردانه دوست داشتم. به نظرم سه داستان اول بهتر از بقیه بود. ریتم داستان‌های آخری کند بودند و موضوعاتش کمی تکراری می‌شد.

پ.پ.ن: بنا بر دلایلی شروع کرده‌ام به داستان فارسی خواندن. کتاب «جن زیبایی که از پترا آمد» را نیز به صورت نصفه خواندم و رهایش کردم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...