چوب الف

چوب الف: چیزی که برای نشانه‌گذاری صفحه‌ای که خوانده شده توی کتاب می‌گذارند... و نه آن چیزی که بر سرِ ما است.

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

آمیرزا کله قندی این روزا خوب می‌خندی

این متن را برای ویژه نامه عید روزنامه بهار نوشته بودم، ولی در هنگام چاپ، تصویری که مربوط به «تست رورشاخ» بود به اشتباه حذف شد. کمی حالم گرفته شد و برای اینکه کمتر دلم بسوزد متن و تصویر حذف شده را در اینجا آوردم.

دروغِ سیزده: کاندیداهای انتخابات باید صلاحیت روانی و سیاسی داشته باشند.  


بخش سیاسی

مسئولِ بخش: شغل؟

مردِ جوان: کاندیدایِ انتخابات

- نه منظورم شغلیه که درآمد داشته باشه.

- درآمد هم داره، پول می‌گیرم به نفع رقیب کنار می‌رم.

- وضعیت تاهل؟

- دیروز رفتیم خواستگاری گفتن بعد از نتیجه انتخابات جواب می‌دن. شما بنویس نامزد داره.

- مدرک تحصیلی؟

- دکترای کشور داری از کره شمالی

- چپی هستی یا راستی؟

- البته راستی راستی.

- مجلس خوبه یا دولت؟

- البته دولت دولت.

- سکوت می‌خوای یا افشا؟

- البته افشا افشا.

- این بار اولیته؟

- حرفشو نزن که خیطه... اون آقا قد بلنده همونی که هی می‌خنده.... آهان... بیا شادش کن... 

- آقا... بشین... داری چی کار می‌کنی؟

- ببخشید، حواسم نبود، این چند روزه همش توی فکر مراسم عروسی بودم و داشتم تمرین می‌کردم. فیلم که نگرفتی؟

- من سوال می‌پرسم نه شما... تا حالا توی زندگیت تقلب کردی؟

- آره... فکر کنم توی انتخابات سالِ 1360 تقلب کردم. قرار بود برای کلاس سوم ابتدایی مبصر انتخاب کنند. من هم کاندید شدم. بعد یه بستنی کیمِ دوقولو خریدم و گفتم هر کس به من رای بده می‌ذارم یه گاز از بستنی‌ام بزنه. البته توی اون انتخابات باختم چون رقیبم بهشون وعده‌یِ یه گاز و دو لیس از بستنی‌اش رو داده بود.

- شعارِ انتخاباتی؟

- این روزها همه به من رای می‌دهند، شما چطور؟

- برای ائتلاف کسی رو دیده بودی؟

- بله بله بله دیده بودم.

- کسی رو پسندیده بودی؟

- بله بله پسندیده بودم... ای حبیب من، ای طبیب من... عشقِ روی تو شد نصیبِ من... حالا همه دستا بالا... 

- آقا... بشین... نگهبان... نگهبان... بیا اینو از اتاق ببر بیرون.

نگهبان وارد می‌شود و مردِ جوان را از اتاق بیرون می‌برد.

بخش روانپزشکی

پزشک: دهنت رو باز کن بگو «اُ» 

مرد جوان: آآآآآآآآ...

- خوب مثل اینکه گوشِت مشکل داره... این شکل رو ببین. شبیه چیه؟

تست رورشاخ

 - یه زن و شوهر که بعد از شیش ماه تازه همدیگه رو دیدن و...

- نمی‌خواد بقیه‌اش رو بگی... یه شعر بخون.

 - «آمیرزا کله قندی، این روزا خوب می‌خندی/ وقتی می‌ری تو پستو هر چی درِ می‌بندی»

- منظورت از «میرزا» کیه؟

 - منظور خاصی نداشتم ولی فکر کنم شاعر منظورش «ایرج میرزا» بوده که همیشه می‌خندیده و سرش هم شبیه «کله قند» بوده.

 - هدف‌ شما از زندگی چیه؟ 

- رسیدن به قله‌های رفیع، مثل اِوِرست و کلیمانجارو

- آخرین خوابی که دیدی رو تعریف کن. 

- خواب دیدم، توی خونه تنها هستم و دارم تلویزیون نگاه می‌کنم. بعد یه نفر زنگ زد. رفتم دم در. دیدم نامزدم با لباس عروس دم در وایستاده... 

- خب بعدش. 

- خب معلومه دیگه نامزدم رو آوردم توی خونه و دوتایی با هم تلویزیون نگاه کردیم. 

- بعد از اینکه با نامزدت تلویزیون نگاه کردی چه اتفاقی افتاد. 

- شما خیالتون راحت باشه اتفاق بدی نیفتاد، به موقع از خواب پریدم.

- توی خانواده سابقه‌یِ بیماری روانی دارین؟ 

- نه خوشبختانه... ولی به نظرم هوشنگ یه کم توهم داره. همش به من می‌گه: «دکتر برو دکتر» 

- هوشنگ کیه؟ 

- همین دوستم که کنارم نشسته. 

پزشک به صندلیِ خالیِ کنارِ کاندید نگاه می‌کند و مشغول نوشتن نسخه می‌شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

بیست و یکمین شماره مجله خط‌خطی منتشر شد (ویژه عید)


تقریبا دو سال از عمر نشریه طنز خط‌خطی می‌گذرد. تا آنجایی که می‌دانم، در این دو سال تغییرات زیادی داشته و همواره سعی کرده است قدمی رو به جلو بردارد. امیدوارم این روند همچنان ادامه پیدا کند و هر سال بهتر از سال قبل بشود.

خوشحال می‌شوم اگر پیشنهاد، انتقاد و نظری در مورد این نشریه دارید، برایم بنویسید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

کتاب آزاد

کتاب آزاد


محل کارم عوض شده. حالا کمتر کتاب فروشی بلخ را می‌بینم. در عوض یک کتاب فروشی دنجِ دیگر کشف کردم. هر روز صبح که از کنارش می‌گذرم، نگاهی به ویترین آن می‌اندازم و سعی ‌می‌کنم حدس بزنم چه کتاب‌هایی جدیدا به ویترین اضافه شده است.

کتاب آزاد

یک روز به طور اتفاقی به سر درش نگاه کردم. تاریخ تاسیسش 1358 بود و اسمش «کتاب آزاد»، به نظرم رسید سی و سه سال قدمت برای یک کتاب فروشی دنج و خلوت مدت کمی نیست.

کنجکاوی همیگشی‌ام باعث شد داخل بروم و با خانم فروشنده گپی بزنم.

کتاب فروشی آزاد

مثل بقیه کتاب فروشی‌هایِ دِنج، خلوت است و فضای صمیمی‌ای دارد. خانم فروشنده برایم توضیح می‌دهد که اینجا متعلق به خانم «شیرین اتحادیه» است. متاسفانه اجازه عکس‌بردای از داخل مغازه را به من نمی‌دهد و فقط چند عکس از بیرونِ مغازه می‌اندازم.

کتاب فروشی آزاد

کتاب فروشی آزاد

کتاب فروشی آزاد

......................................................

شیرین اتحادیهپ.ن: خانم شیرین اتحادیه فارغ التحصیل مدرسه لوور و پلی تکنیک ساوت بانک لندن است و از سال 1363 به طور مرتب هر ساله نمایشگاهی از آثار نقاشی خود را عرضه کرده است. اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

پ.ن.ن: آدرس کتاب‌فروشی: خیابان وصال شیرازی- بالاتر از طالقانی- جنب انتقال خون- پلاک 103

پ.ن.ن.ن: این هم یکی از نقاشی‌های شیرین اتحادیه

نقاشی کودک


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

مرغدانی پرماجرا

مرغدانی پرماجرا + نوک دراز عاشق می‌شود

چند روز پیش در دفتر کاری یکی از دوستان بودم. یک مجموعه کتاب کودک روی میزش بود. طبق عادت همیشگی، از روی کنجکاوی یکی از کتاب‌ها را برداشتم و ورق زدم. تصویرسازی کتاب فوق العاده بود. آنقدر از دیدنشان به وجد آمده بودم که مجموعه‌یِ ده جلدی را قرض گرفتم تا بخوانم. نام این مجموعه «مرغدانی پرماجرا» بود. با اینکه این مجموعه برای کودکان نوشته شده بود، آنقدر جذابیت داشت که در کمتر از دو ساعت تمام ده جلدش را خواندم! تصویرسازی و طنز جذابی که در کتاب بود و مخصوصا شیوه روایت داستان‌هایش را دوست داشتم. این کتاب‌ها بار آموزشی هم برای کودکان دارد و در هر مجموعه علاوه بر تعریف یک داستان یک شخصیت معروفِ تاریخی مثل؛ گالیله، ازوپ، لویی چهاردهم و... را هم معرفی می‌کند. 

اطلاعات بیشتر را می‌توانید در اینجا بخوانید.

برخی از تصاویر روی جلد کتاب


نوک دراز عاشق می‌شودروباه ها با مرغ ها کاری ندارند

چه کسی جانشین موش قصه گو می‌شود؟مرغ هایی که طلسم شدند

روزی که قرار بود برادرم به دنیا بیایدپشم‌های طلایی‌ام کو؟

کریستیان ژولی بوآ + کریستیان هاینریشمشخصات کتاب


عنوان: مرغداری پرماجرا (ده جلد)

نویسنده: کریستیان ژولی بوآ

ترجمه: محمد مهدی شجاعی

تصویرساز: کریستیان هاینریش

نشر: چکه و شهر قلم

...................

پ.ن: در تصویر مرد سمت راستی «کریستیان هاینریش» و مرد سمت چپی نویسنده کتاب «کریستیان ژولی بوآ» است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...