چوب الف

چوب الف: چیزی که برای نشانه‌گذاری صفحه‌ای که خوانده شده توی کتاب می‌گذارند... و نه آن چیزی که بر سرِ ما است.

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

اهدای کتاب به بیمارستان‌ها

اهدای کتاب علاج

بیمارستان جای تلخی است. هم فضای ظاهری‌اش و هم حال و هوای آدم‌هایش. آخرین باری که بیمارستان رفتم به خاطر خون‌ریزی معده بود. یک شب توی بیمارستان بستری بودم و صبحش قرار بود پزشک بیاید و نتیجه‌ی آزمایش‌ها را ببیند. بیمارِ کناری‌ام پیرمردی بود که سرطان داشت و مجبور بود ماهی یکبار از رشت بیاید برای کارهای درمانی‌. چند کلمه‌ای گپ زدیم و خوابش برد. حوصله‌ام سر رفته بود. کتاب «خاطرات صد درصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت» را که سیما از خانه برایم آورده بود، از روی میزِ کناری برداشتم و دراز کشیدم روی تخت. از جایی که علامت گذاشته بودم خواندم: 
گوردی گفت: «کتابو برای قصه‌اش می‌خونی، برای تک تک کلماتش و تو هم کاریکاتوراتو برای داستانا می‌کشی، برای تک تک کلمات و تصویرا. آره باید کارتو جدی بگیری، ولی باید به یه دلیل دیگه هم بخونی و نقاشی کنی و اونم اینکه کتاب و نقاشی خوب واقعا به آدم حال می‌ده.»
برای من همین حالی که کتاب‌هایِ خوب می‌دهند، کمک می‌کند تا کمی از تلخی فضای بیمارستان کم شود. 
امیدوارم این ایده فراگیر شود و بیمارستان‌ها یک کوچولو جای بهتری باشند برای بیمارها. 

پنج‌شنبه می‌روم اینجا و چند تا کتاب هم با خودم می‌برم. اگر دوست داشتید بیاید.

زمان: پنج‌شنبه 14 مرداد 1395، ساعت 17

مکان: چهار راه ولیعصر، خیابان برادران مظفر شمالی، مرکز تبادل کتاب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

داستان‌خوانی طنز در رشت

داستان خوانی طنز محسن پوررمضانی جابر حسین‌زاده

اولِ برنامه با فرزام حسینی و جابر در مورد ادبیات طنز ایران گپ زدیم. بعدش جابر بخشی از کتاب «پاندای محجوب بامبو به دست با چشم‌های دورسیاه در اندیشه‌ی انقراض» را خواند و من هم داستانِ «آوانگارد» از کتاب‌فروش خیابان ادوارد براون. ممنون از همه‌ی کسانی که آمدند :)

کبابی دست‌فروش رشت

بعد از مراسم رفتیم طرف میدان شهرداری و توی هوای خنک و مرطوب قدم زدیم. شام را هم از کبابی‌های دست‌فروش همون منطقه گرفتیم که بسی چسبید.

خانه‌ هوشنگ ابتهاج در رشت

خانه‌ی هوشنگ ابتهاج که تبدیل شده بود به مهدکودک. یاد خانه‌ی صادق هدایت در تهران افتادم که‌ اول تبدیل به مهدکودک شد و بعدش هم پایگاه بسیج بیمارستان اعلم.

تالاب بندر انزلی

سری هم به تالاب انزلی زدیم. به سختی از هوایِ خوشِ شمال دل کندیم و برگشتیم تهران.


پ.ن: به نظرم باید در شهرستان‌ها کار بیشتری برای ترویج کتاب و کتاب‌خوانی انجام دهیم و نباید همه‌ی تمرکز‌مان را بگذاریم روی تهران. هرچند که در همین تهران هم کار زیادی نکرده‌ایم.

پ.ن.ن: ممنون از احمد ابوالفتحی عزیز به خاطر عکس‌ها و هماهنگی‌ها. فرزام حسینی برای زحمت گفت‌گو و نیما ساده، مدیر کتاب‌فروشی ماه نو

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

چرا کتاب نمی‌خوانیم؟ 2

کتاب فروشی سن پیترزبورگ

دلیل نوشتن این پست‌ را می‌توانید در چرا کتاب نمی‌خوانیم؟ 1 بخوانید.

گرانی: این دلیل را به خصوص از زمانی که کاغذ گران شد بیشتر شنیدم. جدایِ از این بحث که آیا قیمت کتاب نسبت به چیزهای دیگر واقعا گران است یا نه، چند پیشنهاد برای تهیه‌ی کتاب به شیوه‌ی ارزان می‌نویسم.

کتابخانه ملی روسیه

عضویت در کتابخانه: توی هر شهری می‌شود یک کتابخانه‌ پیدا کرد و اگر دانشجو باشید کتابخانه‌های دانشگاه هم گزینه‌ی خوبی هستند. معمولا هزینه‌ی عضویت بسیار پایین است و فرآیند ثبت نام کار سختی نیست. خودم یکی دو ماه پیش با 5 هزار تومان و یک قطعه عکس عضو کتابخانه‌ی پارک شهر شدم و قبلش هم عضو کتابخانه‌ی دانشگاه تهران بودم.

قبول دارم که معمولا کتاب‌های‌ کتابخانه‌ها به روز نیست اما با کمی جستجو می‌توانید کتاب‌های خوبی پیدا کنید.

کتاب‌های دست دوم: اگر تهران هستید در راسته‌ی خیابان انقلاب یا کارگر می‌توانید کتاب‌فروش‌هایی را پیدا کنید که کتاب‌های دست دوم را به قیمت ارزان‌تر می‌فروشند. حتی بعضی از سایت‌های اینترنتی نیز این کار را می‌کنند. مثل اینجا و اینجا 

تبصره: اگر امکان دارد کتاب‌هایی را که به اسم افست می‌فروشند (در واقع کپی غیرقانونیِ کتاب اصلی است)  و نسخه‌ی اصلی آن در کتاب‌فروشی‌ها وجود دارد، نخرید. به دلیل رعایت حق مولف.

البته در مورد کتاب‌هایی که شکل مجاز آن وجود ندارد فتوای خاصی ندارم.

معاوضه با دوستان: اگر دوستانی دارید که اهل مطالعه هستند به احتمال زیاد خوشحال می‌شوند کتابی را به شما امانت بدهند. اگر دوستان اهل مطالعه ندارید شاید بهانه‌ی خوبی باشد برای اینکه دوستان جدیدی پیدا کنید :)

صفحه‌ی معاوضه کتاب در فیسبوک: صفحه‌ای توی فیسبوک وجود دارد به اسم معاوضه‌ی کتاب در این صفحه می‌توانید کتاب‌هایی که خوانده‌اید را با کتاب‌های بقیه‌ی اعضا تاخت بزنید یا امانت بدهید. تا آنجا که می‌دانم محدود به تهران نیست و توی برخی از شهرستان‌ها هم شعبه دارد.

http://goo.gl/d9R0XH

کتاب‌های الکترونیکی: هم قیمت آنها نسبت به کتاب‌های کاغذی ارزان‌تر است و هم برخی از این کتاب‌ها را می‌توانید به صورت رایگان پیدا کنید به خصوص اگر زبان انگلیسی شما خوب باشد کتاب‌های الکترونیکی زیادی می‌توانید پیدا کنید.

برای مثال:

سایتی برای دانلود کتاب‌های الکترونیک خارجی: libgen

سایتی برای دانلود کتاب‌های الکترونیک ایرانی: کتابناک

سایتی برای خرید کتاب‌های الکترونیک ایرانی: فیدیبو

در مجموع به نظرم گرانی دلیل خوبی برای کتاب نخواندن نیست.

پ.ن: اگر پیشنهاد دیگری برای راه‌حل گرانی دارید برایم پیغام بگذارید.

پ.پ.ن: عکس اول فضای داخلی یک کتاب‌فروشی توی سن پترزبورگ است و عکس دوم کتابخانه ملی روسیه (از سری عکس‌های سفرم به روسیه)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

چرا کتاب نمی‌خوانیم؟ 1

کتاب خوانی در سنت پترزبورگ

وقتی با آدم‌های مختلف درباره‌ی کتاب صحبت می‌کنم و اینکه چرا کتاب نمی‌خوانند،‌ جواب‌ها در بیشتر موارد محدود و تکراری هستند. می‌خواهم (اگر بتوانم) در چند پست این مشکلات را بنویسم و پیشنهادهای کوچکی برای حل آنها بدهم. هر چند که ممکن است تکرار مکررات باشد.

کتابخوانی در متروی  مسکو

زمان: یکی از این جواب‌هایی که به تکرار می‌شنوم این است که وقت نداریم. صبح سرکار می‌رویم و شب هم خسته و خاکشیر هستیم و...

کتابخوانی در متروی  مسکو

 پیشنهاد: از وقت‌های مرده استفاده کنید. این وقت‌ها با توجه به شرایط هرکسی ممکن است متفاوت باشد.

وسیله‌ی نقلیه‌ی عمومی؛  اگر مثل من هر روز از وسیله‌های نقلیه‌ی عمومی استفاده می‌کنید،؛ اتوبوس‌ها، متروها و حتی تاکسی‌ها جای خوبی برای خواندن کتاب یا مجله و روزنامه است. می‌دانم که گاهی فشار آدم‌ها زیاد می‌شود و فضای کافی وجود ندراد، اما کم کم می‌توانید با شرایط سازگار شوید. بیشتر کتاب‌هایی که خودم اخیرا خوانده‌ام توی اتوبوس و مترو بوده. پیشنهاد می‌کنم برای شروع از کتاب‌های کوچک و سبک شروع کنید. 

در جاهایی که ممکن است منتظر بمانید؛ مطب دکتر، آرایشگاه، فرودگاه، ترمینال، بانک و...

قبل از خواب؛ معمولا آدم‌ها بلافاصله بعد از اینکه به رختخواب می‌روند خواب‌شان نمی‌گیرد. هم وقت خوبی است برای اینکه کمی کتاب بخوانید و هم باعث می‌شود زودتر و راحت‌تر بخوابید.

پادگان؛ در پادگان‌ها آنقدر وقت مرده و تلف شده وجود دارد که فقط لازم است دست‌تان را دراز کنید و آن را بردارید.

توی مغازه؛ این مورد فقط برای کسانی است که فروشنده هستند و سرشان خلوت است.

وقتِ تلویزیون؛ از زمانِ تماشای برنامه‌های ضعیفِ تلویزیون کم کنید و به وقت کتاب خواندن اضافه کنید.

و...

کتابخوانی در متروی  مسکو

با توجه به تکنولوژی‌های جدید لازم نیست متنی که می‌خوانید حتما به صورت کاغذی باشد. شما می‌توانید از انواع کتاب‌خوان‌های الکترونیکی و حتی موبایل  برای خواندن استفاده کنید. این امکانات جدید این شانس را به شما می‌دهند که در هر زمان و مکانی به کتاب‌های‌تان دسترسی داشته باشید.


 پ.ن: اگر شما هم پیشنهاد دیگری در مورد این موضوع دارید (هم دلایل نخواندن کتاب و هم پیشنهاد برای حل مشکلِ زمان) توی نظرها برایم بنویسید.

پ.پ.ن: عکس‌های بالا را از سفری که چند ماه پیش به روسیه داشتم، انتخاب کردم. از دو شهرِ مسکو و سن‌پترزبوگ.

پ.پ.پ.ن: این آخرین پست سال 93 خواهد بود و از امروز می‌روم سفر. امیدوارم تعطیلات خوبی داشته باشید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

روزمرگی‌های یک کارمند

روزمرگی های یک کارمند


کارت‌ها را بُر می‌زند و برعکس روی میز می‌گذارد. کمی از چایی‌اش را هورت می‌کشد. داغ است. کارتِ رویی را برمی‌دارد. «از خانه شروع سه قدم به جلو بروید» به قفسه‌ی کتابی‌ که پشت سرش قرار دارد نگاه می‌کند. کتاب‌ها همه شماره دارند و در گوشه‌ای از قفسه نوشته شده «خانه شروع» سومین کتاب از سمت راستِ خانه‌ی شروع را برمی‌دارد. کارت قبلی را زیر کارت‌ها می‌گذارد. کشوی میزش را باز می‌کند و سه تاس‌ قرمز از داخل آن برمی‌دارد. تاس‌ها را توی دستش می‌چرخاند و روی میز پخش می‌کند. دو تا از تاس‌ها علامت سبدِ بسکتبال را نشان می‌دهند و یکی علامت منفی. صندلی‌اش را نود درجه به سمت چپ می‌چرخاند. کتاب را برمی‌دارد، از سر جایش بلند می‌شود و به سمت گوشه اتاق می‌رود. قدم‌هایش را می‌شمارد. دو قدمِ بلند برمی‌دارد و برمی‌گردد. کتاب را از سمتِ شیرازه‌اش جلوی صورتش می‌گیرد. یک چشمش را می‌بندد و از بالای شیرازه نشانه‌گیری می‌کند. نوکِ کتاب زیرِ خالِ سیاه قرار می‌گیرد. نفسش را حبس می‌کند و بعد از چند ثانیه کتاب را پرتاب می‌کند. برگه‌های کتاب در هوا باز می‌شوند. کتاب بدون اینکه به لبه‌ی‌ سطل برخورد کند، به داخلش می‌افتد. مرد لبخند می‌زند و با خودکار آبی روی کاغذِ امتیازهایش عدد 2 را اضافه می‌کند.

کارت دیگری برمی‌دارد. «از پایین اولین کتاب فسفری» به سمت پایین‌ترین ردیف خم می‌شود. اولین کتاب فسفری از سمت راست را برمی‌دارد. کتاب قدیمی و خاک خورده‌ای است. تاس‌ها را از روی میز جمع می‎کند و روی میز می‌ریزد. یک علامت مثبت، یک علامت منفی و یک علامت ساطور می‌آید. کمی فکر می‌کند و دوباره تاس‌ می‌ریزد. دو علامت ساطور و یک علامت مثبت می‌آید. از داخل کشو یک ساطور بزرگ برمی‌دارد. کتاب را از رویِ عرضش مانند کُنده‌ی درخت بر روی میز می‌گذارد. می‌ایستد. ساطور را بلند می‌کند و محکم فرود می‌آورد. ساطور به لبه‌ی کتاب می‌خورد و نوکِ تیزش در میز فرو می‌رود. کتاب را به حالت اول برمی‌گرداند. باز هم ساطور را بالا می‌برد و به سرعت فرود می‌آورد. فقط تکه‌ای از جلد کنده می‌شود. مرد سرش را به نشانه ناراحتی تکان می‌دهد. کتاب را برای بار سوم روی میز نگه می‌دارد. ساطور را سه بار رویِ کتاب بالا و پایین می‌برد تا دقتش بیشتر شود. در حرکت چهارم ساطور را فرود می‌آورد. لبه‌یِ تیز ساطور، عطفِ کتاب را شکاف می‌دهد و با فشار بعدی کتاب به دو نیم تقسیم می‌شود. مرد خرده‌های کتاب را در سطل مخصوص بازیافت زباله می‌ریزد. با خودکار آبی زیر لیست امتیازها عدد منفی 1 – را اضافه می‌کند. چایی‌اش را دوباره هورت می‌کشد سرد شده است.

یکی دیگر از کارت‌ها را برمی‌دارد. «2013 را پیدا کن» به دنبال کتابی که روی آن عدد 2013 نوشته شده است می‌گردد. در ردیف هفدهم آن را پیدا می‌کند. برچسبِ عدد 2013 را از روی جلد ارغوانیِ کتاب می‌کند. از داخل گونی بزرگی که کنار میز قرار دارد یک کتاب جدید بیرون می‌آورد و برچسب 2013 را روی آن می‌چسباند و جای کتاب قبلی قرار می‌دهد. به سراغ تاس‌هایش می‌رود. آنها را در هر دو دستش می‌چرخاند و روی میز پخش می‌کند. یکی از تاس‌ها به لبه‌یِ کازیه گیر می‌کند و آینه می‌شود. دوباره می‌ریزد. دوتا علامت مثبت می‌آید و یک شکل پاک‌کن. کورنومتر ساعتش را روی ده ثانیه تنظیم می‌کند تا به صورت معکوس بشمارد. چشمش را می‌بندد و یک صفحه از کتاب را به صورت اتفاقی باز می‌کند. صفحه 93 می‌آید. لاک غلط‌گیر را از روی میز برمی‌دارد و دکمه استارت را می‌زند. با سرعت لاک غلط‌گیرش را روی  نوشته‌های صفحه 93 حرکت می‌دهد. ده... نه... هشت... جوهرِ سفیدِ لاک کمی خشک شده است، به سرعت تکانش می‌دهد. شش... پنج... چهار... بیشتر از نصف صفحه سفید شده است.  سه... دو... یک... آخرین کلمه را به صورت ناقص سفید می‌کند و قلم را روی میز می‌گذارد. نفس عمیقی می‌‎کشد و با خوشحالی روی جدول امتیازش‌هایش عدد 1 را اضافه می‌کند. کمی به خودش کش و قوس می‌دهد. انگشت دست‌هایش را در هم فرو می‌کند و قلنج‌شان را می‌شکند. کتاب را می‌بندد و روی جلدش مهر سبزی می‌زند: «مجاز»

منتشر شده در شماره 66 هفته نامه آسمان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

همین حالا کتابی بگشایید و خطی بخوانید

هفته کتاب و کتابخوانی با تمام شعارها، رونمایی‌ها و نمایشگاه‌های کتاب و برنامه‌های ترویجی این فرهنگ به پایان رسید. راستش را بخواهید، کاری از پیش نبردیم، مگر آمدن و دیدن و خریدن چند کتاب که آن کار همیشگی خوانندگان پروپاقرص کتاب بود.

آدم‌های درگیر مشکلات جامعه همچنان درگیر و دار این هزارتوی بی‌پایان بودند، به‌گونه‌ای که حتی متوجه شروع و پایان این هفته هم نشدند. راسته کتابفروش‌های انقلاب هم خلوت‌تر از روزهای اول پاییز بود که دانش‌آموزان و دانشجویان برای خرید کتاب‌هایی که به‌اجبار باید می‌خریدند، آمده بودند.

رسم خوشایندی نیست...

کتاب خریدن این روزها کار آسانی نیست. این را ما که خبرنگار حوزه کتابیم دیگر به‌خوبی می‌دانیم، چه برسد به عشاق سینه‌چاک کتاب که این روزها دل‌نگران، گوشه چشمی به ویترین کتابفروشی‌ها می‌اندازند و می‌گذرند. خواندن کتاب که دیگر بماند، وقتی کتابی نمی‌خری، کتابی نمی‌خوانی. این یک‌سوی ماجراست، فرصتی برای کتاب خواندن نمانده است.

درگیری‌های صبح تا شب، حداقل برای پایتخت‌نشینان کلافه در پیچ‌وتاب ترافیک و روزمرگی، کار دشواری می‌نماید، شاید استان‌های دیگر از این دردسرها مصون مانده باشند.

بچه‌ها دیگر شب‌ها منتظر کتاب خواندن بزرگترهاشان نمی‌مانند، تلویزیون هست، بازی‌های اینترنتی هست، پدر و مادران خسته و بی‌حوصله فرصتی ندارند.

همه اینها یک‌طرف، با هجوم ناگزیر اینترنت چه می‌شود کرد؟ و کودک و نوجوان و جوانی که ترجیح می‌دهند روی خط دهکده جهانی باشند تا کتاب به‌دست در گوشه‌ای. این‌که نسل جدید حوصله خواندن ندارد مساله تازه‌ای نیست، تمام کشورهای متصل به شبکه جهانی درگیر آنند، همه کوتاه‌نویس شده‌اند و کوتاه‌خوان. همه به 140 واژه اکتفا کرده‌اند.

مسوولان که همیشه سردرگم سیاست‌ها می‌شوند و این پایین مردم نه کتاب می‌خرند و نه می‌خوانند. بیایید دل از متولیان این حوزه بکنیم و خودمان دست به‌کار شویم.

بیایید برویم توی کتابخانه‌های شخصی‌مان، توی زیرزمین‌ها و پشت‌و پسله‌ها که کتابی به یادگار باقی مانده و بیرونش بکشیم. خودمان نمی‌خوانیم، بدهیمش به دیگری که می‌خواندش، یا دور هم که نشسته‌ایم ورقی بزنیم و خطی بخوانیم، شاید کسی دیگر را به ذوق بیاورد برای خواندن.

خواندن کار سختی نیست، باید دوست بداریم تا بخوانیم و این اشتیاق واکسن نیست تا تزریقش کرد و دل خوش داشت به بهبودی‌اش. جامعه دور از کتاب، جامعه بیماری است. پس بیایید این شعار دادن‌هامان را یک‌جایی تمام کنیم و کتابی را بگشاییم و خطی بخوانیم.

نوشته شده توسط: الف.

.................................

پ.ن: عکس را از اینجا برداشتم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

پیشنهاد هایی برای ایام نوروز

به اعتقاد من یکی از جذاب ترین انواع کتاب ها، خودزندگی نامه ها (یا همان اتوبیوگرافی ها) هستند. به خصوص اگر این اتوبیوگرافی ها متعلق به یک نویسنده باشد. نویسنده ای که قلم در دستش به راحتی میچرخد و به آسانی جمله ها را به بهترین شکل به دنبال هم ردیف میکند. اولین پیشنهاد های کتاب من برای نوروز جزو این دسته است.

1. "بخور نمیر" با سوتیتر "شرحی بر شکست ها من" عنوان کتابی است از پل آستر که همان طوری که از نامش هم پیداست به شرح زندگی نسبتا دشوار آستر قبل در دوران جوانی و قبل از اینکه به نویسندگی به عنوان شغلی دائمی مشغول شود، میپردازد. از دورانی که به عنوان مترجمی پاره وقت در پاریس زندگی میکند، تا دورانی که به کار یدی بر روی عرشه کشتی میپردازد. از رابطه با ناپدری اش، دوران زندگی مشترک نسبتا کوتاه با همسر اولش، تا تولد فرزندش در دورانی که شغل ثابتی ندارد. نکته جالب این است که رد پای بسیاری از اتفاقات زندگی واقعی آستر را میتوان در شخصیت ها و ماجراهای رمان ها او پیدا کرد.

این کتاب هم مانند خیلی از کتاب های دیگر در ایران با دو ترجمه به چاپ رسیده. با عنوان "بخور و نمیر" و ترجمه مهسا ملک مرزبان از انتشارات افق، و دیگری با نام "دست به دهان" با ترجمه بهرنگ رجبی، از نشر چشمه. پیشنهاد من همانا کتاب اول است به چند دلیل: انتشارات افق ناشر اختصاصی آثار آستر در ایران است که کتاب هایش را با اجازه و رضایت پل آستر چاپ میکند. دیگر اینکه ترجمه مهسا ملک مرزبان بسیار بهتر از ترجمه دیگر است. شاید یکی از دلایلش هم این باشد که ملک مرزبان کتاب های دیگری هم از آستر چاپ کرده و با زبان و جملات او آشناتر است.


دست به دهان بخور و نمیر

پل آستر کتاب دیگری هم دارد به نام اختراع انزوا. آستر در این کتاب از شنیدن خبر مرگ پدرش میگوید و بعد نقب میزند به دوران کودکی اش، روابط پدر و مادرش و دلایل جدایی شان، عادات و روحیات پدر و زندگی انزوا طلبانه اش در سالهای آخر عمر.
2. پیشنهاد دیگر من کتاب "در ارتش فرعون" اثر توبیاس وولف است. توبیاس وولف چند کتاب ترجمه شده به فارسی دارد از جمله "شب مورد نظر" و انجیل سفید. "در ارتش فرعون" خاطرات دردناک و تکان دهنده وولف است از جنگ ویتنام. وولف بعد از فارغ التحصیلی از دبیرستان مدتی در یک کشتی باربری مشغول بکار میشود و بعد از حادثه ای بطور ناگهانی تصمیم میگیرد به ارتش ملحق شود. به ویتنام میرود و یکسال در آنجا میجنگد.

بخش هایی از کتاب:
"بسیاری از دوستانم در ویتنام کشته شدند. شاید خیلی از آنها را به خوبی نمیشناختم و به آنها فکر هم نکرده بودم. اما قضیه هیو پرس برایم فرق داشت. با هم خیلی صمیمی بودیم و صمیمی هم ماندیم. همانطور که با دوستان خوب دیگرم از آن سالها صمیمی مانده ایم. هیو هم میتوانست یکی از آنها باشد. پدر خوانده دیگری برای فرزندانم، مرد مهربان دیگری که به او احترام بگذارند و ساعت ها بنشینند و به حرفهایش گوش بدهند.

در ارتش فرعون

3. آخرین پیشنهاد در این رشته، "وقتی پسربچه بودم" از اریش کستنر است. شاید در نوجوانی کتاب "کلاس پرنده" کستنر را خوانده باشید. کتابی که احتمالا خیلی از جوانان امروز، در کودکی خوانده اند و از آن لذت برده اند. "وقتی پسربچه بودم" خاطراتی از دوران کودکی و نوجوانی اریش کستنر است که نشر چشمه آن را چاپ کرده.

اما رمان:

1. "اینس روح من" از ایزابل آلنده. کتاب درباره زندگی اینس سوارس است. زنی اسپانیایی و کشاورز زاده که دست تقدیر او را به آمریکای جنوبی میکشد تا تبدیل به جنگجویی برای پادشاه اسپانیا در جنگ علیه سرخ پوست ها شود و بعدها به کسوت یکی از فاتحان و بنیانگذاران شیلی امروزی درآید. ایزابل آلنده واقعیت های تاریخی را به شکل رمانی جذاب و خواندنی دوباره نویسی کرده است.

اینس روح من

2. شبی عالی برای سفر به چین، از دیوید گیلمور. درباره این کتاب هیچ توضیحی نمیتوانم بدهم! جز اینکه روایتی است تاثیر گذار درباره "از دست دادن". کتاب را بخوانید و از آن لذت ببرید.

شبی عالی برای سفر به چین

و نمایشنامه:

"دوباره اون آهنگ رو بزن سم" از وودی آلن. طنز سرخوشانه و ناب وودی آلن در این نمایشنامه به خوبی مشهود است. نمایشنامه ای درباره روابط انسانی، نیاز انسان ها به با هم بودن و درباره عشق و تنهایی.

دوباره اون آهنگ رو بزن سم

(نوشته شده توسط سانتیاگو)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...