چوب الف

چوب الف: چیزی که برای نشانه‌گذاری صفحه‌ای که خوانده شده توی کتاب می‌گذارند... و نه آن چیزی که بر سرِ ما است.

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

شیر برنج

دفترچه خاطرات روزانه
گوریل شکمش رو گرفته بود و به خودش می‌پیچید. از بچه‌ها پرسیدم «چِشه؟ به خاطر علف پلویِ امشبه؟» ریقونه دهنِ پُرش رو باز کرد و در حالی که مثل کمباین سبزی پلویِ توی دهنش رو تف می‌کرد، گفت «نه بابا، حامله است، انباری زده» گفتم «معده‌ای؟» گفت «نه، صندوق عقب جاسازی کرده‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه» پشت بندش آروغِ محکمه پسندی زد. خرمگس هم نامردی نکرد و جوابش رو با یه آروغ بلندتر داد و گفت «بکش به سبیلات پرپشت بشه» گفتم «لجن بازی در نیارید بذارید شام‌مون رو کوفت کنیم» وسطای شام بودیم که یه جوون صفر کلیومتر اومد تو بند. خرمگس گفت: «عجب آناناسی، دسرمون هم جور شد» ریقونه پیشنهاد داد اسم تازه وارد رو «دمپایی ابری» یا «خرچُسونه» بذاریم. با رای گیری اسمش رو «شیربرنج» گذاشتیم.

اوضاع گوریل گُه‌مال شده بود. به هر بدبختی بود، سه تا قرص سی لاکس گیر آوردم و دادم بهش. همه رو یه جا بالا انداخت، هنوز آب رو روش نخورده بود که بالاآورد. از مسهل بودنِ قرص‌ها مطمئن بودم اما نمی‌دونم چرا برعکس عمل کرد، یحتمل تاریخِ انقضاش گذشته بود. پیراهنش رو در آوردم تا کمرش رو ماساژ بدم. کلِ هیکلش کتاب شعر بود. از «دریای غم ساحل ندارد، ...گشاد پارو بزن» تا «انسان محکوم به آزادی است» اما خودم از صورتِ زنِ مو بوری که تویِ رونِ پایِ چپش بود، بیشتر خوشم می‌اومد. می‌گفت: «نامزدشه» اما مثلِ کفتار دروغ می‌گه. حاضرم به جونِ ننه‌ام رو قسم بخورم که مرلین مونرو تا حالا بهش نگاهِ چپ هم نکرده چه برسه به اینکه نامزدش بشه. 

گوریل دست کرد تو آت و آشغال‌هایی که بالا آورده بود و دو تا کیسه‌ی پلاستیکی برداشت. ریقونه‌یِ احمق باز هم اطلاعات غلط داده بود. معده‌ای بار زده بود. واسه تشکر یکی از بسته‌ها رو بهم داد. آبِ زردِ روی کیسه مثل اَن‌دماغ کِش می‌اومد. گفتم «قربون دستت، اهلش نیستم.»

تازه خاموشی زده بودند و چشمام گرم خواب شده بود که با صدایِ جیغِ خفه‌ای از تخت پریدم بیرون. خرمگس رو دیدم که جلوی دهنِ شیربرنج رو گرفته. زدم رو شونه‌اش گفتم «خشونت، بی‌خشونت» البت انتظار نداشتم برگرده و دستم رو ببوسه ولی وقتی بهم گفت «به تو چه انچوچک؟» یه کوچولو بهم برخورد. گفتم «برو با هم قد خودت دست به یخه شو مرتیکه‌یِ جارکش» دستش رو از روی دهن شیربرنج که داشت خفه می‌شد کنار کشید و گفت «بخواب سیرابی، اونایی که من زدم، تو رو میزشون می‌رقصیدی» ریقونه و بقیه هم‌بندی‌ها هم بیدار شده بودند و سر مشتِ اول شرط بندی می‌کردند. گفتم «فسنجونِ زیادی نخور» ناکِس بی‌هوا چند تا مشت به طرف صورتم پرت کرد، با داکِ چپ جاخالی دادم و بعدش با یه هوکِ راست کوبیدم تو صورتش. مثل فواره از دماغش خون زد بیرون و ولو شد رو زمین. قبلا توی بند گفته بودم خشونت بی‌خشونت، الان باید حرفم رو عوض کنم ولی هنوز چیز بهتری براش پیدا نکردم. 

ریقونه داشت پولای شرط بندی‌اش رو جمع می‌کرد که با صدای سوتِ نگهبان بساط‌مون رو جمع کردیم. گوریل که ترسیده بود، بسته‌هاش رو داد به من تا براش قایم کنم. فکر نکرده گذاشتمش لای بالشم. همه رو بردن بیرون زیر هشتی واسه بازجویی. 

نمی‌دونم کدوم شیر ناپاک خورده‌ای گفته بود مشتِ اول رو من زدم. انداختنم تو انفرادی. تو عالَم تنهایی تصمیم گرفتم برم توی فاز درس و کتاب. یه نخ سیگارِ برگ به نگهبان رشوه دادم تا واسه دوستام پیغام بفرسته جزوه‌های حقوقِ دانشگاه پیام نور رو برام جور کنند. هشت ماه که گذشت از انفرادی اومدم تو بند. گوریل نبود. گفتن بردنش شربت خوری واسه ترک. شیربرنج هم رفته بود. کسی ازش خبر نداشت. دست کردم تویِ بالشم ببینم بسته هنوز سرجاشه یا نه. از خنده‌یِ ریقونه فهمیدم که تا حالا کلکش رو کندن. از بلندگو صدام زدن واسه ملاقاتی.
پشتِ شیشه‌ی ملاقات شیربرنج بود. گوشی رو برداشتم و گفتم «تو کی آزاد شدی کثافت؟» گفت «یک ماه بعد از اینکه رفتی انفرادی» وقتی گفت آنتن بوده و اون شب اسم من رو واسه شروع دعوا راپورت داده، حس کردم دارم اون پلاستیک زردِ آبکی رو که شبیه اَن‌دماغ بود، قورت می‌دم. گفت «شرمنده، ببخشید» سرم رو به شیشه چسبوندم و توی چشماش زل زدم. با یه حسِ سینمایی گفتم «می‌بخشم، اما فراموش نمی‌کنم.» گوشی رو آورد بالا و بهم نشون داد، یعنی تو گوشی حرف بزن. دیگه حس‌ام رفته بود. گوشی رو برداشتم و گفتم «دفعه آخرت باشه، گُه بزرگ‌‎تر از دهنت می‌خوری» بدون اینکه چیزی بگه گوشی رو گذاشت و رفت.

بعد از تموم شدنِ ملاقات، نگهبان یه بسته از طرف شیربرنج برام آورد. جزوه‌های حقوقِ دانشگاهِ پیام نور بود.

 

بخشی از خاطرات منتشر نشده نلسون ماندلا، 1985، زندان


پ.ن: منتشر نشده در هفته‌نامه‌ی سابق آسمان! (باز هم به دلیل تلخ بودن اجازه انتشار پیدا نکرد. این متن را برای روزی که ماندلا فوت کرد نوشته بودم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

فلسفه طنز

فلسفه طنزفلسفه طنز

 

همان طور که از اسم کتاب نیز مشخص است نویسنده از نگاه فلسفه، مفهومِ طنز و خنده را بررسی کرده است.

سرفصل‌های اصلی کتاب:

فصل اول: موضوعی شوخی نابردار: سنت طرد طنز و تئوری‌های سنتی طنز

فصل دوم: ستیز، گریز، یا خنده

فصل سوم: از لوسی تا «من عاشق لوسی هستم»: تکامل طنز

فصل چهارم: آن لبخند ژکوندی: زیبایی شناسی طنز

فصل پنجم: خندیدنِ بی‌جا: اخلاق منفی طنز

فصل ششم: خوب خندیدن: اخلاق مثبت طنز

فصل هفتم: فلسفه و کمدی: انسان فکور و انسان خندان

فصل هشتم: نیمه خالی و نیمه پر لیوان: خرد کیهانی

 

برخی از جملات کتاب

- وودی آلن درباره استندآپ کمدی می‌گوید: «بهترین لذتی است که می‌توانید بدون درآوردن لباس تجربه کنید.» (ص 32)

- طرد طنز در دو منبع اصلی تمدن غرب عیان است: فلسفه یونان و انجیل. منظومه اخلاقی پروتاگوراس هشدار می‌داد: «مبادا که به دام نیشخند مهار ناشندی بیفتید.» و انکریدیون، اثر اپیکتتوس، توصیه می‌کند: «مگذارید که خنده‌تان بلند یا مکرر یا بی‌پروا شود.» به روایت پیروانشان این دو فیلسوفان هرگز نخندیده بودند. (ص 35)

- {هانری برگسون}: برای لحظه‌ای تلاش کنید به هر چیزی که گفته یا انجام می‌شود علاقه‌مند شوید، در خیال‌تان همراه کسانی شوید که عملی را انجام می‌دهند و آنچه احساس می‌کنند را حس کنید؛ به عبارتی، سعی کنید هم‎دردی‎تان را تا آنجا که ممکن است گسترش بدهید، به مانند اینکه معجزه‌وار، جزیی‌ترین چیزهایی را که مهم تلقی می‌شوند می‌بینید و آنگاه سایه‌ای غمگین همه جا را فرا می‌گیرد. حالا کنار بایستید و به زندگی از نگاه یک ناظر بی‌طرف بنگرید: بسیاری از نمایش‌های جدی زندگی به کمدی تبدیل می‌شوند. (ص 74)

- شوخی یک وضعیت خاص از بازی با استفاده از زبان است که در آن قوانین روزمره ارتباطات را معلق می‌کنیم و به یکدیگر جواز کمیک می‌دهیم که هر چه خواستیم بگوییم، مادامی که جمع از آن لذت ببرد. (ص 81)

- البته در گفت و گو، بعضی وقت‌ها خنده در پی شوخی یا داستانی خنده‌دار است، ولی اغلب به نظر می‌رسد خنده یک ژست اجتماعی است که به دیگران علامت می‌دهد رفتاری دوستانه داریم و می‌توانند در کنار ما آسوده باشند. (ص 86)

- یک مطالعه بر روی قاتلان مبتلا به روان پریشی در تگزاس، هیچ موضوع مشترکی پیدا نکرد به جز محرومیت از بازی‌های دوران کودکی، که در 90 درصد ایشان رخ داده بود. (ص 122)

- می‌توانیم با در نظر گرفتن فراغت‌های شناختی و کاربردی طنز و نیز بی‌مسئولیتی، بی‌رحمی و دیگر آسیب‌هایی که می‌تواند از آن نتیجه بشود یک اصل عمومی اخلاقی را پیشنهاد بدهیم که چیزی شبیه به «با آتش بازی نکن» است: بی‌توجهی به چیزی را که مردم باید به آن توجه کنند ترویج نکن. (ص 185)

- تحقیقات درباره مغزشویی نشان داده است که ریشخندِ طنز شاید موثرترین روش خنثی کردن آثار تعالیم تبلیغی است. ویلیام سارجنت روان پزشک مدعی است که اگر فرد در هر مرحله‌ای از مغزشویی بخندد، «همه‌ی فرایند خراب شده است و می‌بایست از ابتدا شروع کرد.» (ص 199)

- وقتی آلمان‌ها وارد وین شدند، زیگموند فروید در آنجا زندگی می‌کرد. او را دستگیر کردند، ولی بعدا پیشنهاد دادند اجازه دارد کشور را ترک کند مشروط بر اینکه دست نوشته‌ای امضا کند که با او بد رفتاری نشده است. فروید نشست و این را نوشت: «خطاب به خواننده: با طیب خاطر گشتاپو را به همه توصیه می‌کنم. زیگموند فروید» (ص 201)

- کمدی از ابتدا نظامی‌گری، پدرسالاری و هرنوع قهرمان‌گرایی را به چالش کشیده است. درس زندگی اینجا این است: «درباره قدرتمندان و نهادها منتقدانه بیندیش به خصوص آنهایی که از تو می‌خواهند برای افتخار بکشی یا کشته بشوی.» (ص 229)

جان موریلمشخصات کتاب

 

عنوان: فلسفه طنز

نویسنده: جان موریل

ترجمه: محمود فرجامی، دانیال جعفری

نشر: نی

چاپ 1392

288 صفحه

قیمت: 14000 تومان


پ.ن: کتاب بسیار خوبی است به خصوص برای کسانی که در زمینه طنز فعالیت می‌کنند و یا به این موضوع علاقه‌مند هستند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

سنگر و قمقمه‌‌های خالی

سنگر و قمقمه‌‌های خالی

این کتاب شامل گردآوری 26 داستان از بهرام صادقی (1335-1346) است که قبلا در مجلاتی مانند «سخن» «فردوسی» و... منتشر شده است. بیشتر داستان‎ها به زبانِ طنز روایت می‎شود، طنزی تلخ که بیشتر بر روی مشکلات اجتماعی آن زمان تاکید دارد.  

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- آقای کمبوجیه در زیر لحاف به خودش فشار می‌آورد و مثل غریق نومیدی که دست‌هایش را به هر طرف تکان می‌دهد تا مگر به تخته پاره‌ای برخورد کند از این شاخه به آن شاخه می‌جست، دنبال موضوع‌ها می‌دوید و دستش را، گاه با خشونت و سرعت، و گاه به نرمی و آرامی، به جلو می‌برد و که فکر را محکم بگیرد و نگذارد فرار کند. بالاخره توفیق، گرچه نسبی بود، نصیبش شد:

درباره عشق فکر می‌کنم.

درباره عشق فکر می‌کنی؟

درباره عشق فکر می‌کند!

آقای کمبوجیه از وحشت نزدیک بود فریاد بکشد. در مغزش از هر گوشه کسی یکی از زمان‌های گوناگون عشق ورزیدن را صرف می‌کرد: «کمبوجیه عشقبازی می‌کند! کمبوجیه عشق بازی نکرده است! کمبوجیه، عشقبازی می‌کنی؟»

آقای کمبوجیه مصمم شد که به این شلوغی خاتمه بدهد. با لحن محکمی، که نشانه‌ی اراده‌های خلل ناپذیر است، در مغزش بانگ زد:

بله عشق بازی می‌کنم! (داستان سنگر و قمقمه‌های خالی ص 83-84)

- خبرنگار که دوربینش را آماده‌ی عکس‌برداری از آقای مستقیم، که همچنان در گوشه‌ای افتاده بود، می‌کرد گفت: «در روزنامه آگهی کنید، بنویسید که زنده است.»

صاحبخانه گفت: «بله لازم است. تنها کاری است که می‌توانیم بکنیم، نیست دکتر؟»

دکتر از جلو دوربین خبرنگار عقب رفت و جواب داد: «چرا، چرا، البته. ولی باز هم باید دید عقیده خودش چیست.» (داستان با کمال تاسف، ص 117)

- آقای منتقد: شما موفق نشده‌اید. این چیزها را نویسندگان بازاری مجلات سبک بهتر می‌نویسند. در داستان شما مردی هفت‌تفریش را برمی‌دارد و به خانه‌ی معشوقه‌اش می‌رود، بعد او را می‌کشد. اما ما معمولا وقتی به خانه‌ی معشوقه‌مان می‌رویم تفنگ همراه نمی‌بریم.

نویسنده داستان‌های کوتاه: لحنتان خیلی کتابی بود، من از روی تجربه‌های خودم برایتان حرف می‌زنم. بهتر است چند روز به منزل من بیایید تا سر فرصت مطالبی را به شما بیاموزم. من چنیدن قفسه دارم که در آنها فلکلور گذاشته‌ام. مثلا شما می‌دانید در سمنان به آهو چه می‌گویند؟

جوان: نه.

من هم نمی‌دانم، اما به قفسه مراجعه می‌کنم. بالاخره ممکن است روزی پرسوناژ به سمنان برود.

مترجم بین المللی: آیا چند زبان می‌دانید؟ این خیلی مهم است. من به هفده زبان آشنایی دارم و باز هم می‌بینم تشنه زبان هستم. همه‌ی کتاب‌ها را در متن اصلی می‌خوانم. چطور؟ شما اسپرانتو نمی‌دانید؟

جوان: خیر

موسیو سوسیولوگ: باید به فرنگ بروید والا هرکاری بکنید مثل آبی است که به آنوس شتر بریزند... (داستان «در این شماره» ص 242-243)

بهرام صادقیمشخصات کتاب

عنوان: سنگر و قمقمه‌‌های خالی

نویسنده: بهرام صادقی

نشر: زمان

چاپ دوم 1388

432 صفحه

قیمت: 7000 تومان


پ.ن: کتاب را دوست داشتم. به نظرم با اینکه حال و هوای داستان‎هایش نسبتا قدیمی است اما هنوز از بیشتر داستان‎های جدیدِ ایرانی یک سر و گردن بالانر است و از نمونه‎های خوب طنز تلخ ایران محسوب می‌شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

خنده در خانه‌ی تنهایی

خنده در خانه‌ی تنهایی

این کتاب در سال 1381 برنده بهترین مجموعه داستان از جایزه هوشنگ گلشیری شده است و شامل هفت داستان با درون مایه طنز است. بیشتر داستان‌ها در برلین اتفاق می‌افتند. نویسنده با استفاده از زبان طنز بیهودگی و حماقت‌های زندگی آدم‌های داستان‌اش را روایت می‌کند.

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- گفت اعتبارِ شهادتِ همسر به اندازه‌ی نصفِ یک شاهد کامل است گفتم اِ اینجا هم پس خودم گفت بیهوده است گفتم نصفی زن‌ام نصفی هم خودم می‌شود یک شاهدِ کامل کاغذ را لای غلتک ماشین تحریر گذاشت تَک انگشتی می‌زد گفت شهادت یک دیوانه حتی اگر رسمی باشد و تاییدیه داشته باشد نصفه هم حساب نمی‌شود تو که غیررسمی هستی گفتم شهادتِ یک کِرم چه طور گفت آدرس با انگشت اشاره به شقیقه‌ام زدم ندید انگشت‌هاش یک لحظه آرام گرفت گفت آدرس گفتم اینجاست کتاب کُلُفتی را ورق زد و گفت قانون تصریح می‌کند یک حیوان وقتی می‌تواند شهادت بدهد که به لحاظِ مَسکن و معیشت مستقل باشد نوکِ سبیل‌هاش را تاب داد. ( از داستان «چ ک ه» ص 31-32)

- گفتم تخفیف بدهید گفت قانون فصل حراج ندارد

زیرلب فحشی پراندم گفت چی کاغذی دیگر برداشت گفت توهین به مامورِ

هول هولی گفتم شما خیلی مشکل پسند هستید گفت قانع کننده نیست قانونا جرم دارد

ولی زنِ من وسعت نظر دارد تکان که بخورم می‌گوید تو دیوانه‌ای، روانی هستی، شیزوفرنی‌یی تصدیق کنید که کلمه زیبایی است (از داستان «چ ک ه» ص 33-34)

یاد صحنه‌ی آخرِ «آینه‌های دردار» افتادم که ابراهیم کنار صنم بانو دراز می‌کشد و خوب که خواننده را پی‌ِ آخرِ ماجرا می‌کشاند، با مشتی حرف‌های قلمبه سلمبه بالاخره از زیرِ هپی اِند هالیوودی شانه خالی می‌کند. (سانسور بوده یا خود سانسوری؟ هر چه بود، تازه بعدها گلشیری باید به جای ابراهیم تقاص پس می‌داد به آن سوال تاریخی برخاسته از شعور ادبی زمانه‌اش: «بالاخره با طرف خوابیدی یا نه؟.») (از داستان «چشم‌های پنهان روز واقعه» - ص 133)

بهرام مرادیمشخصات کتاب

عنوان: خنده در خانه‌ی تنهایی

نویسنده: بهرام مرادی

نشر: اختران

چاپ اول 1381

تعداد صفحه: 160

قیمت: 1100 تومان


پ.ن: بیشتر داستان‌های کتاب را دوست داشتم. از معدود داستان‌های ایرانی بود که با زبان طنز روایت می‌شد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

همه چیز دُرُس می‌شه

همه چیز درس می‌شه

بیشتر داستان‌ها در دهه سی- چهل اتفاق می‌افتند. فضاهای جاهلی و همراه با خرافات آن دوره بارها در داستان‌ها و حتی سریال‌ها و فیلم‌های ایرانی دیده شده است اما چیزی که این مجموعه داستان را کمی متفاوت می‌کند، زن بودنِ نویسنده است. آزاده محسنی به خوبی توانسته است فضاهای مردانه‌یِ آن زمان را از زاویه نگاه یک مردِ جاهل روایت کند.

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- آقایی که شوما باشین، ما دیگه پشت گوشمونو دیدیم، اسی خانو دیدیم. چشم و چراغ محل‌مون بی‌سو شد. کلی گذشت تا چاکرتون تونست، بعد اسی خان سرِ پا واسه و به کار و زندگیش برسه. تازه سرمون گرم کار و زندگی شده بود که خبرایی رسید. بعضیا می‌گفتن اسی خانو سر آسیابای شهر ری دیدن. بعضیا می‌گفتن با قبای درویشی و کشکول سر پل تجریش دیدنش. بعضیام می‌گفتن بچه‌های تکیه فراریش دادن و فرستادنش ده. دلمونو خوش کرده بودیم به همین خبرا و گرفتار زندگی‌مون شده بودیم که یواش یواش شنفتیم می‌گن پارچه‌ سیاهای تکیه معجزه داره. کور شفا داده. از محلای دیگه اومدن تیکه‌های پارچه رو کندن، بردن تبرک. نفهمیدم چه طوری شد که مردم جای گم شدن اسی خانو سقاخونه درست کردن و اسمشم گذاشتن سقاخونه شاه اسماعیل و شبای جمعه از درو دهات اومدن توش شمع روشن کردن.‏ (ص14)‏

- اکبر انگشت به چهل طاس سایید. بخار خاکستری غلیظ‌تر شد. گوشش را به دهان خیالی فشار داد. کمی معطل ماند یکباره از جا جست و مشت بر سر کوبید.‏

«خاکبرسری... خاکبرسری... خدایا به فریادمون برس.»‏

شمسی خانم پرید جلو «چی می‌گه؟ چی شده اکبر خان؟»

«خاک برسر شدیم آبجی، اون چه نباید بشه شده. سلطان می‌فرمایند که اون شب توی جاده پشت تخته سنگ، موقع قضای حاجت حبیب الله خان تن جن مردآزما رو نجس کرده. سلطان کیکاهوش که ملتفت شده، خونش به جوش اومده و امر کرده از ما بهترون راه دفع حبیب الله را ببندن.»‏ (ص 17-18)‏

آزاده محسنیمشخصات کتاب

عنوان: همه چیز دُرُس می‌شه

نویسنده: آزاده محسنی

نشر: چشمه

چاپ اول 1389

106 صفحه

قیمت: 2500 تومان


پ.ن: جسارت نویسنده را در وارد شدن به فضاهایی کاملا مردانه دوست داشتم. به نظرم سه داستان اول بهتر از بقیه بود. ریتم داستان‌های آخری کند بودند و موضوعاتش کمی تکراری می‌شد.

پ.پ.ن: بنا بر دلایلی شروع کرده‌ام به داستان فارسی خواندن. کتاب «جن زیبایی که از پترا آمد» را نیز به صورت نصفه خواندم و رهایش کردم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...