چوب الف

چوب الف: چیزی که برای نشانه‌گذاری صفحه‌ای که خوانده شده توی کتاب می‌گذارند... و نه آن چیزی که بر سرِ ما است.

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان» ثبت شده است

داستان یک شهر

داستان یک شهر

یک جورهایی ادامه‌ی کتاب همسایه‌‌هاست و داستان خالد را پس از رفتن سربازی تعریف می‌کند. البته اگر همسایه‌ها را هم نخوانده باشید مشکلی پیش نمی‌آید و ماجراهای گتاب ارتباطی با آن همسایه‌ها ندارد. داستان دو قسمت دارد. خالدِ جوان عضو حزب توده بوده و به جرم خیانت تبعید شده به بندرلنگه و ماجراهایش را در آنجا روایت می‌کند. در بخش‌هایی از این روایت فلش بک می‌زند به گذشته‌اش و ماجراهای زندان. این فلش‌بک‌ها در آخر داستان بیشتر می‌شود و به نظر می‌رسد دو داستان به صورت جدا روایت می‌شوند و جایی به هم می‌پیوندند.

اطلاعات بیشتر در مورد آثار احمد محمود را می‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

جاشوها دسته جمعی آواز می‌خوانند «مو میرم به دریا/ سیت سوغات میارم              مثه موج دریا/دائم بی‌قرارم»

و صداشان همراه باد ملایمی که روی سطح دریا کشیده می‌شود تا دور دست‌ها می‌رود. صدای لال محمد از همه پرتوان‌تر است. مثل عرق خوردنش که همه را از پا در می‌آورد و مثل سینه‌زدنش که همیشه میاندار است. (ص 29)

- شوهرم بچه‌باز بود. شب که می‌شد، عرق می‌خورد و یه بچه خوشگل‌م می‌وورد خونه. یه شب برا اینکه تلافی کرده باشم با پسر خوشگله ریختم روهم. شوهرم رو مست کردم مثل خر خوابید. دلم می‌خواست بیدار بشه تا دق مرگ بشه اما اونقدر مست بود که...

- ولی شریفه، تو که می‌گفتی اصلا شوهر نکردی. می‌گفتی که وقتی دختر بودی با یه شوفر فرار کردی!

غش غش می‌خندد و می‌گوید: خب به همون راننده شوهر کردم. (ص 117) 

- هرچی بود برای خودش بود. بد بود یا خوب بود به کسی ربطی نداره. از کجا معلومه شماها عملتون خیلی بهتر از شریفه باشه؟ مُرد و رفت پی کارش ولی شماها هنوز ولش نمی‌کنین. تا زنده بود که هیچکدومتون دردِ دلشو نپرسیدین که ببینین چرا ج...ه شده. حالا همه‌تون برام آدم شدین. همه‌تون برام صالح شدین. ج...ه اگر ج...ه‌س کی ج...ه‌ش می‌کنه؟ ... همی شماها. همه مردای نره‌خر لنده‌هور که الا و لله کار خودشه! (ص 287)

- ساعت ده شب است. پشته شلوغ شده است. هنوز حرف چاقوکشی مرادی، حرف ممدو و حرف شریفه ورد زبان‌هاست. حالا، کی تا این حرف‌ها از دهان مردم بیفتد. آنقدر روزهاف ماه‌‌ها و سال‌ها بی‌حادثه و اتفاق می‌گذرد که وقتی چیزی به دست مردم بیفتد به این زودی‌ها رهایش نمی‌کنند. (ص 354)

احمد محمودمشخصات کتاب

عنوان: داستان یک شهر

نویسنده: احمد محمود

نشر: معین

چاپ پنجم 1381

612 صفحه

قیمت 2900 تومان


پ.ن: از لحاظ داستانی و زبان و توصیف و... کتاب خوبی بود، اما همچنان همسایه‌ها رو بیشتر دوست داشتم. به نظرم یک جایی توصیفاتش زیاد شده بود. با داستان‌هایی که از داخل زاندان روایت می‌کرد زیاد ارتباط برقرار نمی‌کردم و انگار به زور چسبیده بود.

پ.پ.ن: کتابم پر از سه نقطه است که بعضی‌هایش برای ادامه‌ی دیالوگ یا فاصله و یا سانسور است. بیشتر جاهای ساسنور شده را می‌توانستم حدس بزنم. مثل مادر ق...، ج...ه و خ...ه ولی یکی دو جا را هم نتواستم حدس بزنم مثلِ «سرباز بی‌انظباط مثه...» هرچه از قدرت تخیلم استفاده می‌کنم نمی‌توانم سه نقطه را پر کنم. نمی‌دانم چاپ اول کتابم هم همین‌طور بوده یا نه.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
استراگون ...

کارگاه داستان طنز

می‌خواهم تجربه‌ی جدیدی را شروع کنم. هم برای یادگیری خودم و هم برای ترویج نوشتن طنزِ داستانی.

کارگاه داستان طنز

توضیحات در تصویر نوشته شده. برای احتیاط شماره تماس را موسسه‌ی بهارامن را می‌نویسم.

شماره تماس: 88892228 - 88944906

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

عقرب روی پله‌های راه‌آهن اندیمشک

عقرب روی پله‌های راه‌آهن اندیمشک

کتاب با این جمله شروع می‌شود «تمام صحنه‌های این رمان واقعی است.» روایت داستان غیرخطی است و  در انتها با حالتی از شک و عدم قطعیت به پایان می‌رسد. نویسنده با نگاهی ضد جنگ به موضوع جنگ پرداخته است. اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- راننده گفت: باید برم اندیمشک سرباز بیارم.

- آیفا شیشه جلو هم نداشت. فقط یکی از برف پاک کن‌هایش همان‌طور سیخ مانده بود. خوب که نگاه کرد دید از پهلو و بازوی راننده خون می‌آید.

گفت: تیر خورده‌ای؟

راننده گفت: یه چند تایی.

و باز خندید. این بار دندان‌هایش را هم دید که نصفش شکسته بود و لُپش به اندازه گلوله ژ-3 سوراخ بود. به صندلی نگاه کرد که خونی بود و از لبه‌اش خون سیاه می‌چکید کفِ آیفا. پوتین هم پایش نبود و همان‌طور با پای برهنه روی پدال فشار می‌داد و می‌خندید.

گفت: گرمه

راننده گفت: آره می‌خوای دستگیره رو بدم شیشه رو بکشی پایین؟

نگاه کرد به در آیفا که سوراخ سوراخ سوراخ بود و شیشه نداشت.

گفت: نه

راننده گفت: چاهار شبه نخوابیده‌م. یه سره پشت این نشسته‌م. می‌رم اندیمشک و میام خط. می‌دونستی رانندگی رو توی خط یاد گرفتم؟

گفت: جدی؟

راننده که برگشت، دید از چشمِ چپش هم خون می‌آید.

***

- شلوغ نَکِن! یکی یکی که میگِم بذا رو مِیز... اِسلُحه!

- چی؟!

- اِسلُحه!

- بفرما.

- خِشوب!

- بفرما.

- فِشِنگاشو دِر بیه‌ر.

- خالیه.

ریختی تو جِیبت چِره؟

- محض احتیاط. واسه خنده... بشمر کم نباشه. نوزده تاست.

- ئی که نِزدَه تائه؟

- خودم که گفتم نوزده تاست.

- باید یه چِل تا باشِی.

- بابا یه خشابش که خالی بود. اون یه دونه‌رم زدیم به عقرب.

***

کمی آن طرف‌تر کِنار کُناری دژبانی با باتوم می‌کوبید توی سرِ سربازی که به زانو نشسته بود، می‌کوبید توی سر سربازی که به زانو نشسته بود، می‌کوبید می‌کوبید می‌کوبید توی سر سربازی که روی زمین افتاده بود...

حسین مرتضائیان آبکنارمشخصات کتاب

عنوان: عقرب روی پله‌های راه‌آهن اندیمشک یا از این قطار خون می‌چکد قربان

نویسنده: حسین مرتضاییان آبکنار

نشر: نی

چاپ اول 1385

83 صفحه

............

پ.ن: نگاهِ بدونِ تعصب و ضد جنگ کتاب را دوست دارم. به نظرم هنوز داستان‌هایِ تلخ زیادی از دوران جنگ وجود دارد که گفته نشده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

آقای نویسنده و جنجال بر سر آپارتمان دولتی

کتاب را به پیشنهاد صاحبِ کتاب‌فروشی خریدم. گفتم یک کتاب طنز خوب می‌خواهم. این کتاب را پیشنهاد داد. داستانش در مورد خاطره‌ای از خودِ نویسنده در سال 1975 روسیه است. ماجرای دردسرهایی که برای تعویض آپارتمانش کشیده است را به زبان طنز تعریف می‌کند. به نظرم نویسنده توانسته است وضعیت نویسنده‌های روسیه و بخشی از مشکلات ‌آن‌ها را در زمان روسیه کمونیستی نشان بدهد. اما طنز کتاب ضعیف است و یک جاهایی حوصله سر بر می‌شود. راستش خواندنش را پیشنهاد نمی‌کنم! مگر اینکه کنجکاو باشید بفهمید نویسنده چه دردسرهایی برای تعویض آپارتمانش کشیده است.   

توضیحات بیشتر در مورد این کتاب را می‌توانید در اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب:

- آن شب بد خوابیدم و خواب قابلمه سفید دسته بلندی را برای جوشاندن شیر می‌دیدم و سعی می‌کردم این مسئله را حل کنم که آیا می‌شود آن را نویسنده به شمار آورد یا نه. معلوم نیست به چه علت به این نتیجه رسیدم که قاعدتا نمی‌توان آن را نویسنده شمرد، ولی می‌توان به عضویت اتحادیه نویسندگان پذیرفتش.

خواب جلسه کمیسیون پذیرش را می‌دیدم و سخنرانی یکی از اعضاء درباره اینکه پذیرفتن قابلمه به عضویت اتحادیه امری است ضروری، زیرا او بی استعداد نیست؛ تا به حال اثری حاکی از بی استعدادی ننوشته است.

- «خبر دارید که او زیر نامه دفاع از مخالفان شوروی را امضاء کرده؟ خبر دارید که در خارج از کشور داستان ضد رژیم چاپ کرده و خودش هم ضد رژیم معروفی است؟» پس از چنین بیاناتی کارمند کمیته اجرایی چطور می‌تواند با تحویل آپارتمان به من مخالفت نکند؟ آخر داشتن هوشیاری سیاسی برای این کارمند ضروری است.

- یکی از آموزه‌های رئالیسم سوسیالیستی این است که؛‌ در آثار ادبی هیچ جنبه منفی از زندگی در شوروی نمی‌بایست به نمایش درمی‌آمد و مبارزه و تقابل هنری فقط باید بین «خوب» و «بهتر» انجام می‌شد.

- ولی مسئله غریب آن است که او در سخنانش دقیقا با همان چیزی مبارزه می‌کند که خود با تمام توان در پی رسیدن به آن‌هاست... از روش زندگی بورژوازی انتقاد می‌کند، ولی برای اینکه مثل بورژواها زندگی کند، دست به هر کاری می‌زند. از اغراق و بزرگ نمایی فرنگ بد می‌گوید ولی خود هر چیزی را که بر چسب خارجی رویش باشد را دودستی می‌چسبد. می‌گویند ایدئولوژی است که او را وادار می‌کند چنین باشد.


ولادیمیر نیکلایویچ واینوویچمشخصات کتاب:

نویسنده: ولادیمیر نیکالایویچ واینوویچ

مترجم: آبتین گلکار

نشر: هرمس

چاپ اول 1389

قیمت:3000 تومان

........................

پ.ن: تصویر رو به رو مربوط به خودِ آقای نویسنده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

مردی که می‌خواست سلطان باشد

"برادر شهریاری توان بود و رفیق گدایی، شرطِ این همه سزاواریست."

کتابِ "مردی که می‌خواست سلطان باشد" با این مقدمه شروع می‌شود و داستان دو رفیق را روایت می‌کند که هوسِ پادشاه شدن به سرشان می‌زند. منطقشان هم این است که ...

"کارنیهان: از نصف امکانات این کشور استفاده نشده. چون آدم‌هایی که اداره‌اش می‌کنن نمی‌ذارن بهش دست بزنی... تا بخوای یه کاری بکنی، دولت برمی‌گرده بهت می‌گه "ولِلِش، بکش کنار اخوی تا ما حکومت‌مون رو بکنیم." این چیزیه که بهت می‌گن. هیچ کاری هم نمیشه کرد. نه می‌تونی یه سوزن رو تکون بدی، نه می‌تونی یه نگاه زیر سنگ بندازی، نه می‌شه دنبال نفت گشت، هیچ‌چی. واسه همین ما هم همین جوری ولش می‌کنیم و می‌ریم جایی که دور و برمون شلوغ نباشه آدم اقلا بتونه واسه خودش بچرخه... واسه همین چیزاست که تصمیم گرفتیم بریم و سلطان بشیم."

 نویسنده‌یِ کتاب، رودیار کیپلینگ، در سال ۱۹۰۷ و در سن چهل و سه سالگی برنده جایزه ادبی نوبل شد. او یکی از جوان‌ترین برندگان این جایزه است.

برخی از جملات کتاب:

- دراوِت: ما به این نتیجه رسیده‌ایم که توی این دنیا فقط یه جا هست که دو تا مرد کار درست مثل ما می‌تونن توش کار کنن. بهش میگن کافرستان باید بالای افغانستان باشه... کافرن و سی و دو تا بت دارن ما هم می‌شیم سی و سومی و سی و چهارمی.
- کارنیهان: هر پادشاهی همیشه احساس می‌کنه همیشه حقش خورده شده٬ این در مورد همه‌یِ پادشاه‌ها صدق می‌کنه.
- دراوت: ازدواج پادشاه‌ها جزو مسائل ملکتیه!


پ.ن: مشخصات کتاب؛ مترجم: مهسا خلیلی انتشارات: نیلا قیمت: ۱۵۰۰ تومان چاپ اول: ۱۳۸۹
پ.ن.ن: تصویر اول مربوط به فیلمی است که در سال ۱۹۷۵ از روی این کتاب ساخته شده است. به کارگردانی جان هیستون و بازی شون کانری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...