عزاداران بیل

مجموع هشت داستان کوتاه که در روستایی به اسم بَیَل اتفاق می‌افتد و شخصیت ‌ها نیز تکرار می‌شوند (مجموعه داستان سریالی). فضای داستان‌ها غمگین و سیاه است و تقریبا در تمام داستان‌ها بیلی ها در حال عزاداری هستند و شاید بشود گفت که بیل نمادی از ایران است.
اطلاعات بیشتر را می‌توانید از
اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- چشم‌‌های چروکیده‌ی الاغ باز بود و به ماه که از پارگی ابرها می‌تابید،‌ نگاه می‌کرد. موش‌ها ریخته بودند بیرون و تمام بیابان را پر کرده بودند. چرخ‌های گاری که از رویشان می‌گذشت، جیغ می‌کشیدند. مشدی بابا صدای شکستن استخوان‌ها را می‌شنید. بیل از دور پیدا شد، با شمع‌ها و آتشی که در نبی آقا روشن کرده بودند.
کدخدا گفت: «خدا نصیب کافر هم نکنه.»
اسلام گفت: «نصیب ما که کرده.»
مشدی حسن گفت: «اگه یه بغل یونجه پیدا کرده بودیم، گاو من...»
عبدالله گفت: «بازم جای شکرش باقیه که دست خالی برنگشتیم.»
مشدی بابا گفت: «خدایا به داده‌ات شکر، به نداده‌ات شکر!» (ص 107)

- کدخدا گفت: «دیدین چه زود تموم شد؟»
مشدی بابا گفت: «به خدا که معجزه بود.»
اسماعیل گفت: «آقاها کمک‌مون کردن.»
ننه خانوم گفت: «این دیگه کار خداس. اولیا انبیا خودشان کمک کردن.»
ننه فاطمه گفت: «خیلی خوب شد. مریضا رو که نمی‌شد برد به نشانه‌گاه. بعد از این، میاریم اینجا.»
کدخدا گفت: «می‌دونین یه نفر هم متولی لازم داره؟»
باباعلی که سرش را از دربچه‌ی چاردیواری آورده بود بیرون، گفت: «مشدی زینال واسه این کار خیلی خوبه.»
مردها برگشتند و مشتی زینال را نگاه کردند.
اسلام گفت: «اگه یه نفر سید داشتیم که خیلی بهتر بود.»
پسر مشدی صفر گفت: «چطوره بریم یه نفر از سیدآباد بیاریم؟»
مشدی زینال گفت: «من مادرم سید بوده. ننه خانوم می‌دونه.»
ننه خانوم گفت: «آره خدا بیامرز سید فاطمه که می‌رفت تو محال گدایی می‌کرد.»
کدخدا گفت: «:خدا رو شکر که این یکی کار هم درس شد.» (ص 196)

غلام حسین ساعدیمشخصات کتاب

عنوان: عزاداران بیل

نویسنده: غلام حسین ساعدی

نشر: نگاه


پ.ن: توصیفات و فضاسازی ساعدی عالی است و حس تلخی و سیاهی را به خوبی منتقل می‌کند و تسلط خوبی نیز بر فرهنگ عامه (رفتارها، خرافات، زبان و...) دارد. خواندنش لذت بخش بود.