چوب الف

چوب الف: چیزی که برای نشانه‌گذاری صفحه‌ای که خوانده شده توی کتاب می‌گذارند... و نه آن چیزی که بر سرِ ما است.

در ستایش بی سوادی

در ستایش بی سوادیدر ستایش بی سوادی 

این کتاب شامل چهار مقاله اجتماعی است: در ستایش بی سوادی، مهاجرت بزرگ، نگاهی به جنگ‌های داخلی، نکته هایی درباره تجمل کهنه و نو.

«هانس ماگنوس انسنس برگر» نویسنده، شاعر و روزنامه نگاری آلمانی است که مجموعه مقالات اجتماعی زیادی نوشته. تصویر بالا سمت راست، مجموعه بیست مقاله از این نویسنده است که مقاله «در ستایش بی‌سوادی» نیز از این مجموعه برداشته شده.

این چهار مقاله در دهه 90 میلادی نوشته شده‌اند، اما مسائلی که  نویسنده به آن پرداخته، فراتر از محدوده مکانی و زمانی است. خواندنش را به شدت توصیه می‌کنم.

برخی از جملات کتاب


- وحشت از روشنگری، گذشته‌ای درازتر از خود روشنگری داشته است.

- رسانه‌ی آرمانیِ بی‌سوادِ نوع دوم تلویزیون است.

- ادبیات در اساس همیشه دغدغه گروهی کم شمار بوده است.

- مناقشات ریشه‌دار اجتماعی با موعظه از بین نمی‌رود.

- اینکه آدم‌ها بتوانند بدون ترس از شکنجه یا قتل، عقیده‌ی شخصی خود را درباره‌ی دولت و خداوند به زبان بیاورند؛‌ اینکه اختلاف عقیده را در دادگاه حل کنند نه با کینه و کشتار؛ اینکه زنان در رفتار و کردار خود آزاد باشند و برده و کالای فروشی نشوند؛ اینکه بتوانی بدون هراس از رو‌به‌رو شدن با سنگر سربازی مسلسل به دست و دیوانه از خیابان بگذری؛ همه و همه نه تنها دلپذیر بلکه ضروری است... این‌ها حداقل شرایط یک جامعه مدنی است.

- هر اندازه تمدن‌ها در برابر تهدید خارجی بسته‌تر شود و حصاری بلندتر به دور خود بکشند، در پایان چیزی که به دفاع بیرزد، براشیان باقی نمی‌ماند.

- در این «مردم نظامی بی‌گناه» که در هنگامه فرود بمب‌های فسفری و تبدیل شدن شهر به دریایی از آتش در زیر زمین نشسته بود، تغییری عجیب رخ داده است. آخر من می‌دیدم هر بار چشم این جماعت چه برقی می‌زد وقتی که پیشوا شروع به سخنرانی می‌کرد، پیشوایی که هیچ‌وقت از آن‌ها پنهان نکرده بود هدفش چیست... نیز می‌دیدم هربار که یک کنیسه یهودی به آتش کشیده می‌شد، می‌ایستادند و نگاه می‌کردند. بدون تاییدهای این توده‌یِ غیر نظامی، نازی‌ها هرگز به قدرت نمی‌رسیدند.

- چه بسیار بانیان جنگ‌ها که نامشان با اکثریت قاطع از صندوق‌های رای بیرون آمده است.

- ... ولی چه کسی مجرمان را بزرگ کرده و آب و نانشان داده است، چه کسی برایشان هورا کشیده و دست دعا به آسمان برده است، جز همین «مردم نظامی بی‌گناه»؟

- دارایی‌های مادی دنیا را نمی‌شود کیک بزرگی پنداشت که صرفا کافی است به تساوی تقسیمش کنی؛ گرچه اعتقاد به این الگو را نمی‌توان به سادگی از ذهن‌ها پاک کرد. 

هانس ماگنوس انسس برگرمشخصات کتاب

نویسنده: هانس ماگنوس انسنس برگر

مترجم: محمود حدادی

نشر: ماهی

چاپ اول 1390

152 صفحه

قیمت: 3500 تومان

.....................................

پ.ن: تصویر رو به رو مربوط به نویسنده کتاب «هانس ماگنوس انسنس برگر» است.

پ.ن.ن: کتاب را دوست داشتم. نثر روانی دارد و یک جورهایی شبیه کتاب «روح پراگ» است. رفتارِ مردم و حاکمان، در کشورهایی که در شرایط سخت به سر می‌برند گاهی بسیار به هم شباهت دارد.

پ.ن.ن.ن: نقاشیِ روی جلدِ کتاب ایرانی (تصویر بالا سمت چپ) اثر George Grosz است. اصل نقاشی را می‌توانید از اینجا ببینید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

داستان خرس‌های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد

داستان خرس‌های پاندا نمایشنامه جذاب و کوچکی است که داستان یک زن و مرد را در فضایی سورئال و با زبان طنز بیان می‌کند. «ماتئی ویسینی یک» نویسنده رومانیایی- فرانسویِ این کتاب، در سال ۱۹۸۴ جایزه اتحادیه نویشندگان رومانیایی را برای بهترین کتاب شعر دریافت کرد. او در طی ۱۰ سال، نمایشنامه‌های زیادی نوشت که همه آنها در کشورش (رومانی) ممنوع شدند. در سپتامبر ۱۹۸۷ در پی دعوت بنیاد فرهنگی پاریس  به فرانسه رفت و پس از درخواست پناهندگی سیاسی در این کشور اقامت گزید.
کتاب با این جملات شروع می‌شود:

مرد: تو کی هستی؟


زن: من؟

{مکث}

مرد: ما همدیگه رو می‏شناسیم؟

زن: نه لزوما.

مرد: این جا خونه توئه؟

زن: نه، خونه توئه.

مرد: شوخی می‏کنی؟

{مکث}

زن: نه بابا خونه توئه.

مرد: امکان نداره.

زن: به هر حال این تو بودی که کلید داشتی.

مرد: و ما این جا چه غلطی کردیم؟

زن: نمی‏دونم.

مرد: بین ما اتفاقیم افتاد؟

زن: اتو داری؟

 برخی از جملات کتاب


- و آن دم که دست به آغوش می‌گشاید،

سایه‌اش صلیبی است...

و آن دم که می‌پندارد خوشبختی‌اش را 

                                                  در آغوش فشرده است،

                                                                                 آن را له می‌کند.

- زن: تو دلت یه آ بگو

مرد: ...

زن: مهربون‌تر

مرد: ...

زن: بلندتر و واضح‌تر، واسه اینکه بتونم بگیریمش.

مرد: ...

زن: حالا یه آ تو دلت بگو انگار می‌خوای بهم بگی دوستم داری.

مرد: ...

زن: یه آ تو دلت بگو، انگار می‌خوای بهم بگی هیچ وقت فراموشم نمی‌کنی... 

مرد: ...

زن: حالا می‌خوام یه چیزی ازت بپرسم... یه چیز خیلی مهم... و می‌خوام تو دلت بهم جواب بدی. آماده‌ای؟

مرد: ... 

زن: آ؟

مرد: ...

زن: ...

مرد: ...

- هر روز به کاگرها یه بطر شیر مجانی می‌دادن. واسه این که مواد سمی کمتر اذیتشون کنه... ولی پدرم هر روز بطی شیر رو می‌آورد خونه... فکر کنم اون وقتا خیلی فقیر بودیم... این جوری بود دیگه... یادم می‌آد یه روز با یکی از دوستام شرط بستم که یه بطر شیر رو یه نفس سربکشم... هفت هشت سالم بیشتر نبود... شرط رو بردم.... ولی بعد از اون دیگه هرگز شیر نخوردم... حالا فقط خامه می‌تونم بخورم... اونم نه زیاد...

- زن: وقتی بچه بودی چه حیوونی رو از همه بیشتر دوست داشتی؟

مرد: خرس‌های پاندا

زن: اسم شهری که دلت می‌خواست توش زندگی کنی بگو.

مرد: «فرانکفورت». اونجا یه باغ وحش خیلی قشنگ هست.

زن: خوب پس تو توی زندگی بعدیت می‌شی یه خرس پاندا.

مرد: تو چی؟

زن: منم می‌آم فرانکفورت دیدنت.


داستان خرس های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت داردمشخصات کتاب

نویسنده: ماتئی ویسینی یک

مترجم: تینوش نظم جو

نشر: ماه ریز

تعداد صفحه: 64

چاپ هشتم 1388

قیمت: 2800 تومان

.........................

پ.ن: کتاب دوست داشتنی و خوبی بود. همچنین «تینوش نظم جو» اجازه ترجمه و نشر کتاب را از نویسنده گرفته است.

پ.ن.ن: این نمایشنامه اجراهای مختلفی داشته است (تصاویر بالا و کنار صفحه). در سال 2010  به کارگردانی یک ایرانی به نام «سیاوش شعبانپور» در تورنتو کانادا نیز باجرا شد. متن مصاحبه در مورد این اجرا را می‌توانید در اینجا بخوانید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

سرزمین گوجه‌ها سبز (قلب حیوانی)

سرزمین گوجه های سبزسرزمین گوجه های سبز


از آن کتاب‌هایی است که خواندنش کمی سخت است. داستانش فضای تلخ  و سیاهی دارد که مربوط به دوران نیکولای چائوشسکو (دیکتاتور رومانی) است. هرتا مولر نویسنده رومانی-آلمانیِ، در سال 2009 برنده جایز نوبل ادبیات شد. در ایران «سرزمین گوجه‌های سبز» قبل از اینکه هرتا مولر  برنده جایزه نوبل شود، ترجمه شده بود و فروش چندانی نداشت اما بعد از اعلام برندگان جایز نوبل 2009 فروش این کتاب به طرز چشم گیری افزایش یافت و برای مدت کوتاهی به دلیل نداشتن مجوز برای چاپ سوم در بازار کمیاب شد.

اطلاعات بیشتر در مورد کتابِ «سرزمین گوجه‌های سبز» را می‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

اطلاعات بیشتر در مورد هرتا مولر را می‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- ادگار گفت: «وقتی لب فرو می‌بندیم و سخنی نمی‌گوییم، غیرقابل تحمل می‌شویم و آنگاه که زبان می‌گشاییم از خود دلقکی می‌سازیم.»

- وقتی که دندان یکی می‌شکست و به زمین می‌افتاد، قهقهه می‌زدند؛ گویی که دکمه لباسشان افتاده است. گاهی یکی دولا می‌شد، دندان را برمی‌داشت و به درون گیلاسش می‌انداخت. می‌گفتند که شانس می‌آورد.

- دهقانان و تنها دهقانان یکباره از خنده به گریه می‌افتادند و از فریاد به سکوت.

- هر یکی دو روز یکی از موژیک‌ها (سرباران روس) سرش را توی توالت فرنگی می‌کرد و از یکی از رفقای خود می‌خواست تا سیفون را بکشد. موژیک‌ها سرشان را اینجوری می‌شستند.

- بچه‌های مدرسه نمی‌توانند حتی در مورد چیزی که به آن می‌بالند، جمله‌ای بدون واژه مجبور بودن بیان کنند. آنها می‌گویند؛ مادرم مجبور بود کفش جدیدی برای من بخرد. خود من هم همین کار را می‌کنم. مثلاً من مجبورم هر شب از خودم بپرسم که آیا فردایی خواهد بود؟

-  مادر گفت: «وقتی ساعت می‌بندم احساس امنیت بیشتری می‌کنم؛ حتی اگر کار نکند.»

گفتم: «پس چرا از من می‌پرسی ساعت چنده؟»

مادر گفت: «این تنها چیزی است که می‌توانم راجع به آن با تو حرف بزنم.»

هرتا مولرمشخصات کتاب

عنوان فرعی: قلب حیوانی

نویسنده: هرتا مولر

مترجم: غلامحسین میرزا صالح

نشر: مازیار

چاپ هفتم، 1390

قیمت: 4500 تومان

تعداد صفحه: 256

...............................

پ.ن: کتاب را از دوستی قرض گرفتم. خواندن قسمت‌های اول کتاب سخت و حوصله سربر است. از اواسط کتاب که داستان کم کم شکل می‌گیرد اوضاع کمی بهتر می‌شود. اما به طور کلی از یک سطحی بالاتر نمی‌رود و همچنان شامل قسمت‌های خوب و قسمت‌های حوصله سربر باقی می‌ماند. در کل نسبت به تعریف‌هایی که از کتاب شنیده بودم انتظار بیشتری داشتم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

بخور و نمیر

کتاب «بخور و نمیر» یک اتوبیوگرافی از زندگی نویسنده است با عنوان فرعی «شرح شکست‌های نخستین من». کتاب با این جمله شروع می‌شود: «در اواخر بیست و چندسالگی و اوان سی و چندسالگی من دوره‌ای چندساله از سر گذراندم که در آن دست به هرکاری می‌زدم، شکست می‌خوردم. ازدواجم به طلاق انجامید، کار نویسندگی‌ام نگرفت و مشکلات مالی بر سرم آوار شد. منظورم نه فقط افلاس مقطعی یا دوره‌هایی از سفت بستن کمربندها بلکه بی‌پولی مداوم، طاقت‌فرسا و کشنده‌ای‌ است که جانم را تباه کرد و جسمم را در هراسی بی‌تمام برده بود.»

کتاب را دوست داشتم. به نظرم نویسنده صادقانه و بدون ترس، تجربه شکست‌هایش را نوشته است.

توضیحات بیشتر در مورد این کتاب را می‌توانید در اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- فقط جایی برای نفس کشیدن می‌خواستم، فرصتی برای سردرآوردن، می‌خواستم مطمئن شوم آیا واقعا آن آدمی که فکر می‌کردم هستم یا نه.

- در سه سال و نیمی که در فرانسه زندگی کردم، به مشاغل متعددی روی آوردم، از این کار نیمه وقت به آن یکی،‌ آنقدر به صورت مستقل و آزاد کار کردم تا جانم بالا آمد. موقعی هم که کار نمی‌کردم، داشتم دنبال کار می‌گشتم. وقتی کار داشتم به فکر پیدا کردن کار بیشتری بودم. حتی در بهترین شرایط درآمدم به اندازه‌ای نبود که احساس امنیت کنم و با وجود اینکه یکی دوبار خطر از بیخ گوشم رد شد اما خودم را از افتادن در ورطه نابودی کامل نجات دادم. چنین شرایطی را اصطلاحا زندگی «بخور و نمیر» می‌نامند.

- از قرار معلوم زندگی آدم متفکر با دنبال پول بودن جور در نمی‌آید.

- در زندگی به نقطه‌ای می‌رسی که متوجه می‌شوی روزهایی از عمرت که با مرده‌ها گذشته به اندازه همان روزهایی است که با زنده‌ها سپری شده.

- به نیویورک که برگشتم کم‌تر از ده دلار ته جیبم مانده بود و هیچ نقشه‌ای برای آینده نداشتم جز یک کتاب شعر و انبوهی مقالات غامض، نسبت به زمانی که از امریکا رفته بودم مشکلات مالی‌ام کم‌تر نشده بود، بنابراین تصمیم گرفتیم که ازدواج کنیم تا مشکلاتمان را پیچیده‌تر کنیم!

پل استرمشخصات کتاب

نویسنده: پل استر

مترجم: مهسا ملک مرزبان

نشر: افق

چاپ دوم: 1390

قیمت 40000 تومان

تعداد صفحه: 168

................................................

پ.ن: این کتاب را نشر «چشمه» نیز با عنوان «دست به دهان» (توسط بهرنگ رجبی) ترجمه کرده است. ولی به نظرم ترجمه «مهسا ملک مرزبان» روان‌تر است و نشر افق حق کپی رایت برای ترجمه آثار «پل استر» در ایران را گرفته است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

آقای نویسنده و جنجال بر سر آپارتمان دولتی

کتاب را به پیشنهاد صاحبِ کتاب‌فروشی خریدم. گفتم یک کتاب طنز خوب می‌خواهم. این کتاب را پیشنهاد داد. داستانش در مورد خاطره‌ای از خودِ نویسنده در سال 1975 روسیه است. ماجرای دردسرهایی که برای تعویض آپارتمانش کشیده است را به زبان طنز تعریف می‌کند. به نظرم نویسنده توانسته است وضعیت نویسنده‌های روسیه و بخشی از مشکلات ‌آن‌ها را در زمان روسیه کمونیستی نشان بدهد. اما طنز کتاب ضعیف است و یک جاهایی حوصله سر بر می‌شود. راستش خواندنش را پیشنهاد نمی‌کنم! مگر اینکه کنجکاو باشید بفهمید نویسنده چه دردسرهایی برای تعویض آپارتمانش کشیده است.   

توضیحات بیشتر در مورد این کتاب را می‌توانید در اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب:

- آن شب بد خوابیدم و خواب قابلمه سفید دسته بلندی را برای جوشاندن شیر می‌دیدم و سعی می‌کردم این مسئله را حل کنم که آیا می‌شود آن را نویسنده به شمار آورد یا نه. معلوم نیست به چه علت به این نتیجه رسیدم که قاعدتا نمی‌توان آن را نویسنده شمرد، ولی می‌توان به عضویت اتحادیه نویسندگان پذیرفتش.

خواب جلسه کمیسیون پذیرش را می‌دیدم و سخنرانی یکی از اعضاء درباره اینکه پذیرفتن قابلمه به عضویت اتحادیه امری است ضروری، زیرا او بی استعداد نیست؛ تا به حال اثری حاکی از بی استعدادی ننوشته است.

- «خبر دارید که او زیر نامه دفاع از مخالفان شوروی را امضاء کرده؟ خبر دارید که در خارج از کشور داستان ضد رژیم چاپ کرده و خودش هم ضد رژیم معروفی است؟» پس از چنین بیاناتی کارمند کمیته اجرایی چطور می‌تواند با تحویل آپارتمان به من مخالفت نکند؟ آخر داشتن هوشیاری سیاسی برای این کارمند ضروری است.

- یکی از آموزه‌های رئالیسم سوسیالیستی این است که؛‌ در آثار ادبی هیچ جنبه منفی از زندگی در شوروی نمی‌بایست به نمایش درمی‌آمد و مبارزه و تقابل هنری فقط باید بین «خوب» و «بهتر» انجام می‌شد.

- ولی مسئله غریب آن است که او در سخنانش دقیقا با همان چیزی مبارزه می‌کند که خود با تمام توان در پی رسیدن به آن‌هاست... از روش زندگی بورژوازی انتقاد می‌کند، ولی برای اینکه مثل بورژواها زندگی کند، دست به هر کاری می‌زند. از اغراق و بزرگ نمایی فرنگ بد می‌گوید ولی خود هر چیزی را که بر چسب خارجی رویش باشد را دودستی می‌چسبد. می‌گویند ایدئولوژی است که او را وادار می‌کند چنین باشد.


ولادیمیر نیکلایویچ واینوویچمشخصات کتاب:

نویسنده: ولادیمیر نیکالایویچ واینوویچ

مترجم: آبتین گلکار

نشر: هرمس

چاپ اول 1389

قیمت:3000 تومان

........................

پ.ن: تصویر رو به رو مربوط به خودِ آقای نویسنده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

خنده و فراموشی


کتاب «خنده و فراموشی» یک مجموعه داستان است، گرچه خود میلان کوندرا در مصاحبه‌ای آن را رمان می‌داند. میلان کوندرا بعد از نوشتن این کتاب، تابعیت چک خود را از دست می‌دهد و به فرانسه مهاجرت می‌کند. در پاورقی‌های کتاب، ماجراهای زندگی خودش را نیز تعریف کرده است. بیشتر آثار میلان کوندرا را دوست دارم. معمولا شخصیت‌های داستانش را ذهن کاوی می‌کند و می‌توان گفت کتاب‌هایش ترکیبی از رمان و روانشناسی و حتی گاهی جامعه شناسی است.


برخی از جملات کتاب:

* در زبان سیاسی آن روز‌ها «روشنفکر» نوعی آدم زیادی بود. معنای آدمی را می‌داد که نمی‌توانست زندگی را درک کند و از مردم بریده بود.

* قتل عام خونین بنگلادش به سرعت خاطره هجوم روس‌ها به چکسلواکی را فروپوشاند، قتل آلنده ناله‌های بنگلادش را محو کرد، جنگ صحرای سینا باعث شد مردم آلنده را فراموش کنند، کشتار عمومی در کامبوج صحرای سینا را از ذهن مردم زدود و غیره و غیره تا اینکه همگان می‌گذارند همه چیز از یاد برود.

* رویدادهای تاریخی معمولا بدون ذوق و استعداد چندانی از یکدیگر تقلید می‌کنند.

* با بازی فروختن آینده مردم به بهای گذشته‌شان آشنا بود. او را مجبور می‌کردند در تلویزیون ظاهر شود و گزارش ندامت خود را به مردم بدهد و بگوید چه اشتباهی می‌کرده که آن حرف‌های زشت و ناپسند را درباره‌یِ روسیه و بلبل‌ها به زبان آورده است. مجبورش می‌کردند که زندگی خودش را انکار کند؛ به یک سایه، به آدمی بدون گذشته، به هنرپیشه‌ای بدون نقش تبدیل بشود.

* خنده عمیق به معنای زندگی عمیق است. 

* زنی که روزی یک نامه‌یِ چهار صفحه‌ای برای معشوقش می‌نویسد، جنون نوشتن ندارد، فقط زنی عاشق است. اما دوست من که نامه‌های عاشقانه‌اش را زیراکس می‌کند تا شاید روزی بتواند آن‌ها را چاپ کند، جنون نوشتن دارد. شوق نامه نویسی، خاطره نویسی یا نوشتن تاریخچه زندگی (برای خود یا خانواده) جنون نوشتن نیست؛ شوق نوشتن کتاب (برای پیدا کردن خوانندگان ناشناس) جنون نوشتن است.

* نخستین گام برای از میان برداشتن یک ملت پاک کردن حافظه آن است. باید کتاب‌هایش را، فرهنگش را، تاریخش را از بین ببرد. بعد باید کسی را داشت که کتاب‌های تازه‌ای بنویسد، فرهنگ تازه‌ای جعل کند و بسازد، تاریخ تازه‌ای اختراع کند.    

* خاطره نفرت نیرومندتر از خاطره محبت است.

میلان کوندرامشخصات کتاب:

نویسنده: میلان کوندرا

مترجم: فروغ پوریاوری

تعداد صفحه: 182

چاپ سوم

قیمت: 1000 تومان!

............................

پ.ن: تصویر روبه‌رو مربوط به میلان کوندرا است.

پ.ن. ن: خلاقیتِ به کار رفته در سانسور کردن تصویر رویِ جلد کتابِ ایرانی هم برایم جالب بود!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

چنین کنند بزرگان


the decline and fall of practically every bodyچنین کنند بزرگان

کتاب «چنین کنند بزرگان» بخشی از  کتاب «انحطاط و سقوط غالب اشخاص» است. در این کتاب داستان فرمانروایان مهم تاریخ به زبان طنز روایت شده است. نجف دربابندری در ترجمه این کتاب به هیچ اصلی پایبند نبوده و هرجا که دلش خواسته نظر و سلیقه خودش را در متن ترجمه شده، اعمال کرده است تا حدی که برخی شایعه کرده بودند این کتاب را خودِ نجف دریابندری نوشته است!

بخشی از مقدمه کتاب:

«می‌گویند از تخصص‌های گوناگون «شاملو» یکی هم این است که می‌تواند هر مجله تعطیلی را دائر و هر مجله دائری را تعطیل کند. این کار را شاملو به کمک معجون خاصی انجام می‌دهد که ترکیبات آن در هر دو مورد کم و بیش یکی استو غالبا به این قرار است: عروسی خونِ فدریکو گارسیا لورکا، یک نوبت؛ نطق جایزه نوبل آلبرکامو یا افسانه سیزیف، یک نوبت؛ شعر تی اس الیوت، سه نوبت؛ شعر ازراپاوند، هشتاد نوبت؛ بحثی در مورد دستور زبان فارسی به قلم خود شاملو و کتاب کوچه و کاریکاتورهای قدیمی استاین برگ و دوبو به مقدار کافی. هیچ مجله‌ای تا کنون نتوانسته است در برابر این معجون مقاومت کند؛ به این معنی که اکر تعطیل بوده فورا دائر و اگر دائر بوده فورا تعطیل شده است.»

برخی از جملات کتاب:

- اصلا اگر از من می‌پرسید، من می‌گویم که حرمسرا برای خوفو از خود هرم هم مهم‌تر بوده و مسلما خوفو روی حرم بیشتر از هرم کار می‌کرده است.

- پریکلس دوست مردم بود. آن‌قدر مردم را دوست می‌داشت که در مقابل رایی که به او می‌دادند به آن‌ها پول می‌داد؛ حال اینکه می‌توانست ندهد.

- قیصر از اوایل پاییز آن سال تا اوایل پاییز سال بعد در مصر ماند و مرتب درباره مسائل فی مابین مذاکره کرد. نتیجه مذاکرات پسر بود و اسمش را سزاریون گذاشت که به معنی «قیصرک» است.

نجف دریابندریمشخصات کتاب:

نویسنده: ویل کاپی

مترجم: نجف دریابندری

چاپ هفتم: زمستان 1379

184 صفحه

قیمت: 5000 تومان

.........................

پ.ن: وقتی داشتم این کتاب را می‌خواندم به یاد مجموعه کتاب‌های«تاریخ ترسناک» (تری دیری) افتادم. در این مجموعه کتاب‌ها (که عمدتا برای نوجوانان نوشته شده) نیز تاریخ به زیان طنز روایت می‌شد. شاید کتاب «چنین کنند بزرگان» بیشتر برای بزرگسالان نوشته شده باشد، ولی من طنز به کار رفته در مجموعه تاریخ ترسناک را بیشتر می‌پسندیدم.

پ.ن.ن: این کتاب آخرین بار در سال 1379 چاپ شد و بعد از آن دیگر اجازه چاپ نگرفت. می‌توانید فایل پی دی اف این کتاب را از اینجا دانلود کنید.

پ.ن.ن.ن: عکس پایینی، مربوط به نجف دریابندری،‌مترجم این کتاب است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

کالیگولا

اگر کتاب «بیگانه» آلبر کامو را دوست داشتید، توصیه می‌کنیم این کتاب را نیز بخوانید. گایوس سزار (کایوس) سومین امپراتور روم بود که در سال‌های 37 تا 41 میلادی بر روم حکومت می‌کرد. به او لقب کالیگولا،‌ (به معنی پوتین‌های کوچک) داده بودند. او در زمان امپراتوری خود کارهای عجیبی کرد که یکی از آن‌ها ازدواج با خواهرش «دروسیلا» بود. آلبرکامو در این نمایش‌نامه ماجرای زندگی کالیگولا، بعد از کشته شدن دروسیلا را روایت کرده است.

برخی از جملات کتاب

* مرگ دروسیلا نیست که چون صاعقه بر سر او فرو آمده است، بلکه آگاهی به مرگ، خود مرگ، هستی مرگ است.

* هلیکون: عشق از آن بیماری‌هایی است که دست رد به سینه‌ی هیچ‌کس نمی‌زند، چه با هوش و چه ابله. 

* کالیگولا: فکر می‌کنی که من دیوانه‌ام؟

هلیکون: خودت می‌دانی که من عاقل‌تر از آنم که فکر بکنم.

* کالیگولا: ... حکومت کردن یعنی دزدیدن، همه این را می‌دانند. اما راه و رسم دزدیدن فرق می‌کند.

* من می‌دانستم که ناامیدی هست. اما نمی‌دانستم یعنی چه.

* بار اول نیست که مردی در مملکت ما قدرت بی‌حد و حصر دارد، اما بار اول است که مردی این قدرت بی‌حد و حصر را به کار می‌برد تا جایی که انسان و جهان را نفی کند. 

* هلیکون: برای ساختن سناتور یک روز کافی است و برای ساختن کارگر ده سال.

* کالیگولا: مستبد کسی است که مردم را فدای عقیده‌اش یا جاه‌طلبی‌اش می‌کند.

* کالیگولا: ... کسی را دوست داشتن یعنی پیر شدن با او را پذیرفتن.


..................آلبر کامو

پ.ن: این کتاب در ایران چند ترجمه دارد که من ترجمه ابولحسن نجفی،‌ انتشارات «کتاب زمان» را خواندم. البته برای سال 2357 بود! و بعید می‌دانم جدیدا دوباره چاپ شده باشد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

چهاردهمین شماره خط خطی منتشر شد


پیشنهاد می‌کنم این شماره از مجله خط‌خطی را بخوانید.

ماهنامه خط‌خطی به صاحب امتیازی و مدیرمسئولی کیارش زندی، سردبیری امین مویدی و معاونت سردبیری هادی حیدری منتشر می‌شود.

علی درخشی، نیما دهقانی، سوشیانس شجاعی فرد و مسعود مرعشی، شورای دبیران این مجله را تشکیل می دهند.

خط خطی در شصت و هشت صفحه تمام رنگی و به قیمت ۲۵۰۰ تومان :: معادل نیم‌سیخ بال مرغ :: بر روی پیشخوان روزنامه فروشی ها عرضه می‌شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

همیشه حق با مشتری است

کیسه خواب

چاپ شده در یازدهمین شماره مجله طنز خط‌خطی

شنبه3 /91/2

ساعت 8 صبح: امروز مغازه را رسما افتتاح کردم. کمی دلشوره دارم. کف مغازه را دوبار تی می‌کشم  و بین قفسه‌ها را گردگیری می‌کنم تا تمییزی مغازه حس بینایی مشتری‌ها را تحریک کند! باید از تمام ابزارهایی که دارم برای جلب مشتری‌ها استفاده کنم. من حتما موفق می‌شوم، من حتما موفق می‌شوم، من حتما موفق می‌شوم ... (این را در یکی از کتاب‌های مدیریت سه ثانیه‌ای خواندم! گفته بود مثبت بیاندیشید و از تمام ابزارهایتان برای موفقیت استفاده کنید و بعد سه بار بلند بگویید، «من حتما موفق می‌شوم»، شما حتما موفق می‌شوید)!

ساعت 9 صبح: از داخل کامپیوتر سمفونی شماره 9 بتهوون را انتخاب می‌کنم و صدایش را کمی بالا می‌برم تا حس شنوایی مشتری‌ها تحریک شود! در فلسفه‌یِ ذن و علم چاکرا درمانی رابطه‌یِ مستقیمی بین کتاب و موسیقی وجود دارد! 

ساعت 9:10 صبح: پیرمردی عصا زنان وارد مغازه شد، به روح پاک بتهوون درود فرستادم! و با لبخند گفتم «می‌تونم کمکتون کنم پدر جان؟» با صدایی لرزان گفت: «آره پسرم شماره اعلام شده‌یِ کوپن شکر رو می‌خواستم!» کوپن! باورم نمی‌شد درست شنیده‌ام، وارفتم! آن‌قدر توی شوک بودم که نفهمیدم پیرمرد کِی از مغازه بیرون رفت. به نظرم  طرف یا فامیلی دوری با اصحاب کهف داشت یا فامیلیِ نزدیکی با فامیل دور! 

ساعت10 صبح: نباید به این زودی‌ها تسلیم شوم. فکر می‌کنم، فکر می‌کنم... از شدت فکر کردن گشنه‌ام می‌شود. ناگهان ابری بالای سرم شکل می‌گیرد و لامپ التهابی 100 واتی در درون ابر روشن می‌شود! راه حل جدیدی به ذهنم می‌رسد. «تحریک حس چشایی مشتری‌ها!» بسته‌یِ شکلات تلخی را که با خودم آورده‌ام را روی میز می‌گذارم. این یکی دیگر حتما جواب می‌دهد!

ساعت 10:30صبح: تقویم را نگاه می‌کنم. نه امروز جمعه نیست! تعطیل رسمی هم نیست. شنبه3 /2/90 روز بزرگداشت شیخ بهایی است! به نظرم شیخ آدم کتاب‌خوان و اهل مطالعه‌ای بود! این هم نشانه‌ای است برای این‌که امروز حتما روز خوبی خواهد بود. ای کاش دیشب وضعیت کواکب و ستاره‌ها را هم بررسی می‌کردم تا دیگر خیالم راحت می‌شد!

ساعت 11 صبح: مشتری‌های بالقوه به سرعت از جلوی کتابفروشی رد می‌شوند. آن‌ها به قدری عجله دارند که هیچ نگاهی به مغازه نمی‌اندازند و حس بیناییشان تحریک نمی‌شود! بتهوون هم آن قدر آهسته و خسته می‌نوازد که آدم خوابش می‌گیرد! شکلات‌ها هم که داخل مغازه است. از حواس پنج‌گانه‌یِ باقی مانده، سراغِ بویایی می‌روم و کمی عود می‌سوزانم! من حتما موفق می‌شوم، من حتما موفق می‌شوم ...

ساعت 11:15 صبح: یک نفر دیگر هم وارد مغازه شد، کبریت می‌خواست. گفتم ندارم. گفت پس عودت را چه‌طوری روشن کردی؟! گفتم: به شما ربطی نداره! به تابلوی بزرگی که پشت سرم بود اشاره کرد و گفت: « پس اونی که اونجا زدی رو برش دار.» گفتم «اون هم به شما ربطی نداره!» نامردی نکرد و با مشت کوبید توی صورتم. گفت: «این دیگه به من مربوطه!» یک شکلات تلخ خوردم. من حتما موفق می‌شوم، من حتما ...آخ! نمی‌دانم این جمله «همیشه حق با مشتری است» را چه کسی و از کجایش درآورد؟! باید جمله دیگری روی تابلوی بالای سرم بنویسم. 

ساعت 6 بعد از ظهر: داشتم فکری برای تحریک حس لامسه‌یِ مشتری‌ها می‌کردم که صدایی گفت: « آقا کیسه خواب نمی‌خوای؟! » سونات مهتاب بتهوون  را پاوز کردم و به درِ ورودی مغازه خیره شدم. زنی حدودا هفتاد ساله،  با یک کیسه خواب سبز رنگ به اندازه یک ساک ورزشی توی دستش، دم در ایستاده بود. یاد تابلوی بالایِ سرم و کبودیِ زیر چشمم افتادم،  به زور لبخندی زدم و گفتم: نه (قیافه‌ام شبیه پدر هانیکو شده بود!)
زن گفت: «ارزون میدم، 220 هزار تومنه، من میدم 100 هزار تومن! فقط همین یکی مونده. آمریکاییه، ضد سرماست، ضد آبه، ضد آتیشه... میخوای امتحان کنم؟! فندک دارما!» دستش را برد داخل لباس‌هایش که انگار دنبال فندکش بگردد ولی بدون این‌که چیزی پیدا کند ادامه داد: «یه چیزی بگو دیگه !می‌خوای؟» من همچنان خنده روی لب‌هایم بود و گفتم: «نه! به دردم نمی خوره» ادامه داد: «به درد کادو دادن که می‌خوره! ارزون‌تر هم میدم» کیسه خواب را کوبید روی میز و گفت: «بیا اینم 80 تومن برش دار» من همچنان با کمک اکتین و میوزین و سوزاندن آدنوزین تری فسفات (ATP) فراوان سعی می‌کردم انقباض نه عضله‌ای را که هنگام لبخند زدن فعال می‌شوند را حفظ کنم! اما مثل این‌که قدرت عضلات فک پیرزن قوی‌تر از این‌ حرف‌ها بود، آرواره‌هایش مثل پیستون ماشین مدام بالا و پایین می‌رفت و من فقط سکوت بودم و تماشا!
با دلخوری کیسه خواب را برداشت که برود، به وسط راه نرسیده برگشت گفت: «60 تومن میدُم خلاص! ها چی میگی خوبه؟ دندان‌هایم از شدت فشار لبخند درد گرفته بود! پیرزن درحالی که بیرون می‌رفت، گفت: «50 هزار تومن هم میدم. ارزون تر هم خواستی بگو.» یک مشت شکلات تلخ‌ از روی میز برداشت و به زبان محلی چیزی شبیه فحش نثارم کرد و رفت. نفس راحتی کشیدم و ادامه‌یِ سونات مهتاب را پلی کردم.

ساعت 6:35 بعداز ظهر: یک ماژیک برمی‌دارم و روی کلمه‌ی «مشتری» را در تابلوی بالای سرم های لایت می‌کنم. توضیح کوتاهی هم به آن اضافه می‌کنم.

ساعت 9 شب: چراغ‌ها را خاموش می‌کنم و کرکره را پایین می‌کشم. مطمئن هستم که فردا مشتری‌های بیشتری جلب مغازه می‌شوند، این را حس ششم‌ام می‌گوید!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...