چوب الف

چوب الف: چیزی که برای نشانه‌گذاری صفحه‌ای که خوانده شده توی کتاب می‌گذارند... و نه آن چیزی که بر سرِ ما است.

آئورا

آئوراآئورا

«آئورا» داستان مرد مترجم و تاریخ شناسی است که پس از خواندن یک آگهی در روزنامه، برای گرفتن شغل مورد نظر، وارد خانه‌ای قدیمی می‌شود. بیشتر فضای داستان در این خانه اتفاق می‌افتد. مانند دیگر نویسندگان امریکایی لاتین، این داستان نیز به سبک رئالیسم جادویی نوشته شده است و فضای داستان پر از وهم و خیالاتی است که گاهی مرز آن‌ها با واقعیت گم می‌شود.

اطلاعات بیشتر در مورد این کتاب را می‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب


- اگر آئورا در پی کمک تو باشد، به اتاقت می‌آید. پس به اتاق خود می‌روی، دستنوشته‌های زرد رنگ و یادداشت‌های خود را از یاد می‌بری و تنها به زیبایی آئورایت می‌اندیشی. چندان که بیشتر به او فکر می‌کنی، بیش‌تر از آن خویشش می‌کنی، تنها نه به خاطر زیبایی او و تمنای تو، بلکه نیز از آن رو که می‌خواهی برهانی‌ش، زمینه‌ای اخلاقی برای تمنای خود یافته‌ای و احساس بی‌گناهی و خشنودی از خود داری. 

- آن‌ها می‌خواهند ما تنها باشیم، آقای مونترو. چون به ما می‌گویند انزوا تنها راه رسیدن به قداست است. فراموش می‌کنند که وسوسه در انزوا خیلی قوی‌تر می‌شود.

- اکنون می‌دانی چرا آئورا در این خانه زندگی می‌کند: برای آنکه توهم جوانی و زیبایی را در این پیرزن مفلوک دیوانه همیشگی کند. آئورا، همچون آینه‌ای، همچون شمایلی دیگر بر آن دیوار، با ردیف ردیف نذر و نیاز، قلب‌های درون محفظه‌ها قدیسان و شیاطین خیالی‌اش، در این خانه اسیر شده است.

کارلوس فوئنتسمشخصات کتاب

عنوان: آئورا

نویسنده: کارلوس فوئنتس

ترجمه: عبدالله کوثری

نشر: نی

چاپ دوم 1386

قیمت: 1300 تومان

تعداد صفحه: 94

.............................

پ.ن: «آئورا» علاوه بر اسم یکی از شخصیت‌های کتاب، نام دیگرِ «تمنا» است.

پ.ن.ن: داستان کتاب در یک جاهایی حوصله سربر و تکراری می‌شود و بیشتر پایانش را دوست داشتم. یکی از نکات جالب کتاب، استفاده از راوی دوم شخص بود که معمولا مرسوم نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

اتحادیه ابلهان

اتحادیه ابلهاناتحادیه ابلهان

نام شخصیت اصلی کتاب «ایگنیشس» است. جوانی مجرد و 30 ساله که به تنهایی با مادرش زندگی می‌کند. در نگاه اول ممکن است تفکر و نگاهِ ایگنیشس به دنیای اطرافش عجیب به نظر برسد و او را ابله جلوه بدهد، اما اگر به سایر شخصیت‌های داستان دقت کنیم، متوجه می‌شویم که آن‌ها نیز حماقت‌های خاص خودشان را دارند که به دلیل رایج بودن این نوع حماقت‌ها باعث می‌شود شبیه انسان‌هایِ عادی به نظر برسند.

اطلاعات بیشتر در مورد کتاب را می‌توانید از اینجا بخوانید.

کتاب را می‌توانید از اینجا تهیه کنید.

برخی از جملات کتاب


- وقتی نابغه‌ای در دنیا پیدا می‌شود می‌توانید او را از این نشانه بشناسید؛ تمام ابلهان علیه‌اش متحد می‌شوند. (جانتن سویفت - مقدمه کتاب)

-ایگنیشس به عنوان متخصص فرهنگ و هنر قرون وسطا به روتا فورتانا اعتقاد داشت، یکی از آن مفاهیم اصلی کتاب تسلای فلسفه، اثری فلسفی که تفکر قرون وسطا بر پایه‌ی آن بنا شده بود.

- می‌شود گفت من همیشه با نژاد سیاه احساس خویشاوندی داشته‌ام چون موقعیت‌شان درست شبیه من است؛ هردوی ما در جامعه امریکا غیر خودی هستیم، هرچند که تبعید من خود خواسته است.

- چیزی نگذشت که رفتار وحشیانه‌ی میرنا تمام حضار ضیافت را فراری داد و ما با قهوه‌ای سرد و کلمات داغ تنها ماندیم.

- «عالی نیست؟ من دو کلاس بیشتر سواد ندارم. ننه‌م بیرون رخت چرکای ملت رو می‌شست و کسی هم راجع به مدرسه حرف نمی‌زد. تمام وقت تو خیابون لاستیک قل می‌دادم. من قل می‌دادم، ننه‌هه می‌شست و هیشکی هیچی یاد نمی‌گرفت.»

- «پس کارِ آن انگل رسوای قرطاس اداری بود. شبیه بازوی بوروکراسی بود. همیشه کارمندان دولت رو از فضای تهی‌یی می‌شه شناخت که بیشتر آدم‌ها با چیزی به اسم صورت پرش کردند.»

- «در هنگام بیهوشی این‌ها مشغول لوده بازی با تن من بودن؟ دست کم لطف می‌کردی و جلوشونو می‌گرفتی. خدا می‌دونه دست این هرزه‌های به اصطلاح پزشک تا کجاها نرفته. ممکنه چند لحظه از اینجا بیرون بری تا خودم رو بررسی کنم ببینم آیا با من با بی‌احتیاطی رفتار شده یا نه؟...»

جان کندی تولمشخصات کتاب

عنوان: اتحادیه ابلهان

نویسنده: جان کندی تول

ترجمه: پیمان خاکسار

نشر: به نگار

چاپ اول 1391

تعداد صفحه: 467

قیمت: 20000 تومان

................................

پ.ن: نویسنده این کتاب (جان کندی تول) در سن 28 سالگی این کتب را نوشت اما هیچ ناشری حاضر به چاپ آن نشد و به همین دلیل در سن 32 سالگی خودکشی کرد. بیست سال بعد مادرش با تلاش فراوان موفق شد کتاب را چاپ کند. بعد از چاپ کتاب، بسیار مورد استقبال قرار گرفت و برنده جایزه پولیتزر شد.

تئاتر اتحادیه ابلهانپ.ن.ن: بر اساس این کتاب چند تئاتر نیز در بر روی صحنه رفته است که تصویر رو به رو مربوط به یکی از این تئاترهاست.

پ.ن.ن.ن: چند تصویر دیگر از روی جلدهای خارجی این کتاب در اینترنت پیدا کردم.






a confederacy of duncesاتحادیه ابلهاناتحادیه ابلهان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

آمیرزا کله قندی این روزا خوب می‌خندی

این متن را برای ویژه نامه عید روزنامه بهار نوشته بودم، ولی در هنگام چاپ، تصویری که مربوط به «تست رورشاخ» بود به اشتباه حذف شد. کمی حالم گرفته شد و برای اینکه کمتر دلم بسوزد متن و تصویر حذف شده را در اینجا آوردم.

دروغِ سیزده: کاندیداهای انتخابات باید صلاحیت روانی و سیاسی داشته باشند.  


بخش سیاسی

مسئولِ بخش: شغل؟

مردِ جوان: کاندیدایِ انتخابات

- نه منظورم شغلیه که درآمد داشته باشه.

- درآمد هم داره، پول می‌گیرم به نفع رقیب کنار می‌رم.

- وضعیت تاهل؟

- دیروز رفتیم خواستگاری گفتن بعد از نتیجه انتخابات جواب می‌دن. شما بنویس نامزد داره.

- مدرک تحصیلی؟

- دکترای کشور داری از کره شمالی

- چپی هستی یا راستی؟

- البته راستی راستی.

- مجلس خوبه یا دولت؟

- البته دولت دولت.

- سکوت می‌خوای یا افشا؟

- البته افشا افشا.

- این بار اولیته؟

- حرفشو نزن که خیطه... اون آقا قد بلنده همونی که هی می‌خنده.... آهان... بیا شادش کن... 

- آقا... بشین... داری چی کار می‌کنی؟

- ببخشید، حواسم نبود، این چند روزه همش توی فکر مراسم عروسی بودم و داشتم تمرین می‌کردم. فیلم که نگرفتی؟

- من سوال می‌پرسم نه شما... تا حالا توی زندگیت تقلب کردی؟

- آره... فکر کنم توی انتخابات سالِ 1360 تقلب کردم. قرار بود برای کلاس سوم ابتدایی مبصر انتخاب کنند. من هم کاندید شدم. بعد یه بستنی کیمِ دوقولو خریدم و گفتم هر کس به من رای بده می‌ذارم یه گاز از بستنی‌ام بزنه. البته توی اون انتخابات باختم چون رقیبم بهشون وعده‌یِ یه گاز و دو لیس از بستنی‌اش رو داده بود.

- شعارِ انتخاباتی؟

- این روزها همه به من رای می‌دهند، شما چطور؟

- برای ائتلاف کسی رو دیده بودی؟

- بله بله بله دیده بودم.

- کسی رو پسندیده بودی؟

- بله بله پسندیده بودم... ای حبیب من، ای طبیب من... عشقِ روی تو شد نصیبِ من... حالا همه دستا بالا... 

- آقا... بشین... نگهبان... نگهبان... بیا اینو از اتاق ببر بیرون.

نگهبان وارد می‌شود و مردِ جوان را از اتاق بیرون می‌برد.

بخش روانپزشکی

پزشک: دهنت رو باز کن بگو «اُ» 

مرد جوان: آآآآآآآآ...

- خوب مثل اینکه گوشِت مشکل داره... این شکل رو ببین. شبیه چیه؟

تست رورشاخ

 - یه زن و شوهر که بعد از شیش ماه تازه همدیگه رو دیدن و...

- نمی‌خواد بقیه‌اش رو بگی... یه شعر بخون.

 - «آمیرزا کله قندی، این روزا خوب می‌خندی/ وقتی می‌ری تو پستو هر چی درِ می‌بندی»

- منظورت از «میرزا» کیه؟

 - منظور خاصی نداشتم ولی فکر کنم شاعر منظورش «ایرج میرزا» بوده که همیشه می‌خندیده و سرش هم شبیه «کله قند» بوده.

 - هدف‌ شما از زندگی چیه؟ 

- رسیدن به قله‌های رفیع، مثل اِوِرست و کلیمانجارو

- آخرین خوابی که دیدی رو تعریف کن. 

- خواب دیدم، توی خونه تنها هستم و دارم تلویزیون نگاه می‌کنم. بعد یه نفر زنگ زد. رفتم دم در. دیدم نامزدم با لباس عروس دم در وایستاده... 

- خب بعدش. 

- خب معلومه دیگه نامزدم رو آوردم توی خونه و دوتایی با هم تلویزیون نگاه کردیم. 

- بعد از اینکه با نامزدت تلویزیون نگاه کردی چه اتفاقی افتاد. 

- شما خیالتون راحت باشه اتفاق بدی نیفتاد، به موقع از خواب پریدم.

- توی خانواده سابقه‌یِ بیماری روانی دارین؟ 

- نه خوشبختانه... ولی به نظرم هوشنگ یه کم توهم داره. همش به من می‌گه: «دکتر برو دکتر» 

- هوشنگ کیه؟ 

- همین دوستم که کنارم نشسته. 

پزشک به صندلیِ خالیِ کنارِ کاندید نگاه می‌کند و مشغول نوشتن نسخه می‌شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

بیست و یکمین شماره مجله خط‌خطی منتشر شد (ویژه عید)


تقریبا دو سال از عمر نشریه طنز خط‌خطی می‌گذرد. تا آنجایی که می‌دانم، در این دو سال تغییرات زیادی داشته و همواره سعی کرده است قدمی رو به جلو بردارد. امیدوارم این روند همچنان ادامه پیدا کند و هر سال بهتر از سال قبل بشود.

خوشحال می‌شوم اگر پیشنهاد، انتقاد و نظری در مورد این نشریه دارید، برایم بنویسید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

کتاب آزاد

کتاب آزاد


محل کارم عوض شده. حالا کمتر کتاب فروشی بلخ را می‌بینم. در عوض یک کتاب فروشی دنجِ دیگر کشف کردم. هر روز صبح که از کنارش می‌گذرم، نگاهی به ویترین آن می‌اندازم و سعی ‌می‌کنم حدس بزنم چه کتاب‌هایی جدیدا به ویترین اضافه شده است.

کتاب آزاد

یک روز به طور اتفاقی به سر درش نگاه کردم. تاریخ تاسیسش 1358 بود و اسمش «کتاب آزاد»، به نظرم رسید سی و سه سال قدمت برای یک کتاب فروشی دنج و خلوت مدت کمی نیست.

کنجکاوی همیگشی‌ام باعث شد داخل بروم و با خانم فروشنده گپی بزنم.

کتاب فروشی آزاد

مثل بقیه کتاب فروشی‌هایِ دِنج، خلوت است و فضای صمیمی‌ای دارد. خانم فروشنده برایم توضیح می‌دهد که اینجا متعلق به خانم «شیرین اتحادیه» است. متاسفانه اجازه عکس‌بردای از داخل مغازه را به من نمی‌دهد و فقط چند عکس از بیرونِ مغازه می‌اندازم.

کتاب فروشی آزاد

کتاب فروشی آزاد

کتاب فروشی آزاد

......................................................

شیرین اتحادیهپ.ن: خانم شیرین اتحادیه فارغ التحصیل مدرسه لوور و پلی تکنیک ساوت بانک لندن است و از سال 1363 به طور مرتب هر ساله نمایشگاهی از آثار نقاشی خود را عرضه کرده است. اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

پ.ن.ن: آدرس کتاب‌فروشی: خیابان وصال شیرازی- بالاتر از طالقانی- جنب انتقال خون- پلاک 103

پ.ن.ن.ن: این هم یکی از نقاشی‌های شیرین اتحادیه

نقاشی کودک


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

مرغدانی پرماجرا

مرغدانی پرماجرا + نوک دراز عاشق می‌شود

چند روز پیش در دفتر کاری یکی از دوستان بودم. یک مجموعه کتاب کودک روی میزش بود. طبق عادت همیشگی، از روی کنجکاوی یکی از کتاب‌ها را برداشتم و ورق زدم. تصویرسازی کتاب فوق العاده بود. آنقدر از دیدنشان به وجد آمده بودم که مجموعه‌یِ ده جلدی را قرض گرفتم تا بخوانم. نام این مجموعه «مرغدانی پرماجرا» بود. با اینکه این مجموعه برای کودکان نوشته شده بود، آنقدر جذابیت داشت که در کمتر از دو ساعت تمام ده جلدش را خواندم! تصویرسازی و طنز جذابی که در کتاب بود و مخصوصا شیوه روایت داستان‌هایش را دوست داشتم. این کتاب‌ها بار آموزشی هم برای کودکان دارد و در هر مجموعه علاوه بر تعریف یک داستان یک شخصیت معروفِ تاریخی مثل؛ گالیله، ازوپ، لویی چهاردهم و... را هم معرفی می‌کند. 

اطلاعات بیشتر را می‌توانید در اینجا بخوانید.

برخی از تصاویر روی جلد کتاب


نوک دراز عاشق می‌شودروباه ها با مرغ ها کاری ندارند

چه کسی جانشین موش قصه گو می‌شود؟مرغ هایی که طلسم شدند

روزی که قرار بود برادرم به دنیا بیایدپشم‌های طلایی‌ام کو؟

کریستیان ژولی بوآ + کریستیان هاینریشمشخصات کتاب


عنوان: مرغداری پرماجرا (ده جلد)

نویسنده: کریستیان ژولی بوآ

ترجمه: محمد مهدی شجاعی

تصویرساز: کریستیان هاینریش

نشر: چکه و شهر قلم

...................

پ.ن: در تصویر مرد سمت راستی «کریستیان هاینریش» و مرد سمت چپی نویسنده کتاب «کریستیان ژولی بوآ» است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

تماشاچی محکوم به اعدام

تماشاچی محکوم به اعدامتماشاچی محکوم به اعدام

فضای نمایشنامه مربوط به یک دادگاه است. دادگاهی که در آن یکی از تماشاگران به عنوان متهم قرار است به اعدام محکوم شود.

اطلاعات بیشتر در مورد این کتاب را می‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

 آقای آلبرت ریچاردسون در برابر دادگاه شهر سینسیناتی به جرم اینکه «با بی‌شرمی و وقاحت» به شامپانزه‌های باغ وحش این شهر توهین کرده، محاکمه شد. وکیل مدافع او، مردی بسیار ماهر، موفق شد او را تبرئه کند. او ثابت کرد که اول شامپانزه‌ها شروع کرده بودند.

***

 دومین شاهد (جیغ کوچکی می‌زند): آی!

قاضی: چیزی پیدا کردین؟

دومین شاهد (برق گرفته): فکر کنم.

دادستان (خونسردی‌اش را از دست می‌دهد، به دختر جوان نزدیک می‌شود): آروم، خانم، آروم، ازتون خواهش می‌کنم که آرامشتون رو حفظ کنین.

منشی دادگاه (با کنجکاوی نزدیک می‌شود): کجا توی کدوم قسمت؟

دومین شاهد (دست در جیب بر جای خود میخکوب می‌ماند): اینجا...

همه روی بارانی خم می‌شوند.

دادستان: آروم خانم، شما رو به خدا، استدعا می‌کنم...

قاضی: سفته؟

دومین شاهد: نمی‌دونم، دستام خیس عرق‌اَن.

وکیل مدافع: سرده؟ اگه سرده من می‌تونم درش بیارم.

دومین شاهد: خیلی نازکه.

وکیل مدافع: شاید بهتر بگیم  فرمانده پلیس بیاد...

دومین شاهد: نه، نه... آلت بین انگشت‌هامه.

قاضی (در اوج هیجان): همین الان، قبل از اینکه دیر بشه، سریع بیارینش بیرون.

شاهد دوم چشم‌هایش را می‌بندد و یک خلال دندان بیرون می‌آورد. همه در برابر آن شگفت زده هستند.

دومین شاهد: حالا می‌تونم چشم‌هام رو باز کنم؟ چیز مبتذلی نیست؟

قاضی (اثیری): یه خلال دوندن!

***

دادستان: زندگی خصوصبم پر از تظاهر و وانموده. نمی‌تونم از شر این مرض راحت بشم، حتی وقتی می‌خوابم یه جوری می‌خوابم که اونی که من رو می‌بینه به خودش بگه: چه قشنگ خوابیده!

ماتئی ویسینی یکمشخصات کتاب

عنوان: تماشاچی محکوم به اعدام

نویسنده: ماتئی ویسنی یک

ترجمه: تینوش نظم جو

نشر: نی

چاپ سوم 139

128 صفحه

قیمت: 2400 تومان

..................... 

 پ.ن: ایده‌یِ نمایشنامه و بازی‌هایی که با تماشاگران انجام می‌داد را دوست داشتم. 

پ.ن.ن: این نمایشنامه در ایران به کارگردانی روح الله جعفری به روی صحنه رفته است.

پ.ن.ن.ن: در پست‌های قبلی از همین نویسنده «داستان خرس‌های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد»، «اسب‌های پشت پنجره» و «پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی» را معرفی کرده بودم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

خاطرات صد در صد واقعی یک سرخ‌پوست پاره وقت

خاطرات صد در صد واقعی یک سرخ‌پوست پاره وقت خاطرات صد در صد واقعی یک سرخ‌پوست پاره وقت

داستان کتاب خطی و ساده است. یک اتوبیوگرافی ( تا سن نوجوانی ) از نویسنده که در قالب داستانی طنز روایت می‌شود. در این کتاب از «ایستاه با مشت»، «پر عقاب»، «تیراندازی با کمان» و کلیشه‌هایی که با شنیدن نام سرخ پوست‌ها به ذهنمان می‌آید، خبری نیست. ما بیشتر با یک سرخ‌پوست امروزی و مشکلاتش آشنا می‌شویم.

اطلاعات بیشتر در مورد کتاب را می‌توانید از اینجا بخوانید.

کتاب را می‌توانید با خرید اینترنتی از اینجا تهیه کنید.


برخی از جملات کتاب

- فقر نه به آدم قدرت و قوت می‌دهد، نه درس استقامت. فقر فقط به آدم یاد می‌دهد چه‌طور فقیر بماند.

- مسخره است که چطور غصه‌دارترین آدم‌ها می‌توانند شادترین مست‌های باشند.

- همیشه با خودم می‌گویم این جشن شکرگزاری سرخ‌پوست‌ها راستی که بامزه است. منظورم این است که سر اولین جشن شکرگزاری، سرخ‌پوست‌ها و کشیشانِ زائر بهترین دوستان یکدیگر بودند، اما همین که چند سال گذشت، کشیشان زائر سرخ‌پوست‌ها را به گلوله بستند. 

همین است که هیچ وقت سر در نمی‌آورم چرا ما سرخ‌پوست‌ها هم مثل دیگران توی این روز بوقلمون می‌خوریم.

گفتم: «راستی بابا، سرخ‌پوستا برای چی باید شکرگزار باشن؟»

بابا: «واسه اینکه اونا لطف کردن و همه‌مونو نکشتن.»

- زندگی مبارزه دائم، بین فرد بودن و عضوی از اجتماع بودنه.

- ارزش زندگی هر آدمی ارتباط مستقیم داره با تعهدش برای رسیدن به حد عالی؛ زمینه فعالیتش هر چی می‌خواد باشه.

- پدرم رفت دنبال یکی دیگر از مشروب خوری‌های افسانه‌ای‌اش، مادرم روزی نبود که به کلیسا نرود. یکی به الکل پناه برد، یکی به یهوه. همیشه همین بود، یا مشروب یا یهوه.

- برای اینکه از کسی بیزار باشی، باید همین‌قدر دوستش داشته باشی.

- تولستوی می‌گوید: «همه خانواده‌های خوش بخت شبیه هم‌اند، اما هر خانواده بدبخت، بدبختی خودش را دارد.» خب، من دوست ندارم با یک نابغه‌ی روس وارد جر و بحث بشوم، چیزی که هست تولستوی سرخ‌پوست‌ها را نمی‌شناخته.

- گوردی گفت: «کتابو برای قصه‌اش می‌خونی، برای تک تک کلماتش و تو هم کاریکاتوراتو برای داستانا می‌کشی، برای تک تک کلمات و تصویرا. آره باید کارتو جدی بگیری، ولی باید به یه دلیل دیگه هم بخونی و نقاشی کنی و اونم اینکه کتاب و نقاشی خوب واقعا به آدم حال می‌ده.»

شرمن الکسی

مشخصات کتاب

عنوان: خاطرات صد در صد واقعی یک سرخ‌پوست پاره وقت

نویسنده: شرمن الکسی

ترجمه: رضی هیرمندی

تصویرساز: آلن فورنی

نشر: افق

چاپ دوم: 1391

280 صفحه

قیمت: 10500 تومان

.......................

پ.ن: به نظرم کتاب صادقانه‌ای است که به راحتی خوانده می‌شود. خواندنش لذت بخش است و تصاویر کارتون داخل کتاب نیز باعث افزایش جذابیتش می‌شود.

آلن فورنی

پ.ن.ن: به نظرم داستان این کتاب فقط مربوط به سرخ‌پوست‌ها نیست و آن را می‌توان به تمام آدم‌هایی که با وجود زندگی در اقلیت و مناطق محروم، برای رسیدن به آینده‌ای بهتر تلاش و مبارزه می‌کنند، تعمیم داد. 

پ.ن.ن.ن:  تصویر روبه‌رو مربوط به «آلن فورنی» کارتونیست کتاب  است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

فرانی و زویی

فرانی و زویی فرانی و زویی


داستان کتاب در مورد دو فرزند کوچک خانواده گلس؛ فرانی و زویی است (سلینجر در بیشتر کتاب‌هایش داستان زندگی خانواده گلس را روایت کرده است. خانواده که هفت بچه باهوش و نبغه دارد که همگی در دوران کودکی در یک برنامه رادیویی شرکت می‌کردند).

فرانی کوچک‌ترین فرزند خانواده بر اثر خواندن یک کتاب عرفانی به اسم راه زائر دچار بحران روحی/عرفانی می‌شود. کتاب پر از مباحثی در مورد مذهب و عرفان شرقی است. گرچه به عقیده خود سلینجر: «گمان نمی‌کنم مطلب حاضر به هیچ وجه یک قصه عرفانی، یا یک قصه پررمز و راز مذهبی باشد. من می‌گویم این یک قصه عشقی مرکب، یا چندگانه است، خالص و پیچیده.»

اطلاعات بیشتر در مورد کتاب را می‌توانید از اینجا و اینجا ببینید.

برخی از جملات کتاب

- می‌خوام بگم، فکر می‌کنم تاحدودی کاملا قانع شده‌ام که هیچ کدوم از این بر و بچه‌ها -تولستوی، داستایوفسکی، حتی شکسپیر- اون جور هم لغت شناس نبودند. اونها فقط می‌نوشتند. می‌فهمی چی می‌خوام بگم؟

- هوش دردسر همیشگی من، پای چوبی من است، و اینکه جلب توجه دیگران به آن نشانه بدسلیقگی است.

- تو که بادی رو می‌شناسی. اگه بیست مایل هم توی جنگل بود، جفت پاهاش هم شکسته بود و یه نیزه هم توی پشتش فرو رفته بود، خزان خزان بر می‌‎گشت به غارش که مطمئن بشه نکنه وقتی که نیست کسی دزدکی بیاد تو گالش‌هاش رو پاش کنه.

- استادان بزرگ. ناجیان بزرگ. خدای من، من حتی نمی‌تونم بنشینم با یک نفر ناهار بخورم و مثل آدم حرف بزنم. یا این‌قدر حوصله‌ام سر میره یا این‌قدر موعظه می‌کنم که یارو اگه یه جو شعور داشته باشه، صندلیش رو توی سرم خرد می‌کنه.

- «برای اطلاعت من نگفتم که می‌خوام به روانکاو فیلی برنز تلفن کنم؛ گفتم دارم در موردش فکر می‌کنم. اولا اون یک روانکاو معمولی نیست. اتفاقا یک روانکاور کاتولیک خیلی مومنه. من فکر کردم شاید بهتر از این باشه که بشینیم و تماشا کنیم اون بچه...»

«بسی، دارم بهت اخطار می‌کنم؛ خدا لعنتش کنه. اگه اون یه دامپزشک بودایی خیلی مومن هم باشه برام مهم نیست... وای تو خیلی خنگی بسی. فیلی برنز. فیلی برنز یه عنین بدبخت خیس عرقه که سنش از چهل هم گذشته و سال‌هاست که با یه تسبیح و یه نسخه ورایتی زیر بالشش می‌خوابه»

- طبق منطق ساده، به هیچ وجه هیچ فرقی، که من بتونم ببینم، بین کسی که حرص گنجینه‌یِ مادی - یا حتی گنجینه فکری- رو داره و کسی که حریص گنجینه‌یِ معنویه نیست. همون جور که تو گفتی، گنجینه گنجینه است، خدا لعنتش کنه، و به نظر من، از لحاظ اصول، نود درصد قدیس‌هایِ دنیا گریزِ تاریخ، همون‌قدر زیاه طلب و نامعقول بودند که بقیه ما هستیم.

- قطارسواری رو خیلی دوست دارم، اگه آدم زن داشته باشه هیچ وقت نمی‌تونه کنار پنجره بشینه.

- یه مرد باید بتونه با گردن بریده شده پایین تپه دراز بکشه، در حالی که همین طور ازش خون می‌آد تا بمیره، و اگه یه دختر خوشگل یا یه زن پیر با یک کوزه قشنگ روی سرش بخواد از کنارش بگذره، باید بتونه خودش رو با یه دستش بلند کنه و ببینه که کوزه سالم به بالای تپه رسیده.

- گاهی وقت‌ها مریض شو برو عیادت خودت، اون وقت می‌فهمی چقدر بی ملاحظه هستی!

- مطلقا هیچ چیزت درجه دهم نیست، اون وقت تا گردن توی افکار درجه دهم فرو رفته‌ای.

جی . دی. سلینجرمشخصات کتاب

عنوان: فرانی و زویی

نویسنده: جی. دی. سلینجر

ترجمه: میلاد زکریا

نشر: مرکز

چاپ دهم 1391

تعداد صفحه: 188

قیمت: 5900 تومان

.............


پ.ن: سلینجر بعد از نوشتن «ناطوردشت» اجازه نداد هیچ عکسی از او گرفته شود. او آدم گوشه گیری بود و به همین دلیل اطلاعات زیادی از زندگی او وجود ندارد. در عکس بالا که در سن پیری از او گرفته شده او می‌خواهد مانع از عکس‌برداری عکاس شود.

پ.ن.ن: برخی عقیده دارند که «فرانی» در این کتاب الهام گرفته از شخصیت «کلر» همسر سلینجر است. داستان فیلم «پری» داریوش مهرجویی برگرفته از همین کتاب است و در فیلم «هامون» نیز می‌توانید ردپاهای این کتاب را پیدا کنید.

پ.ن.ن.ن: با اینکه مدت زیادی است که دیگر به خواندن داستان‌های عرفانی علاقه‌ای ندارم اما داستان پردازی و توصیفاتی که سلینجر در این کتاب استفاده کرده است، باعث شد بتوانم از خواندن کتاب لذت ببرم.

به نظرم صحنه‌ای که مادر خانوده (بسی) وارد حمام می‌شود و با زویی گفتگو می‌کند و دیالوگ‌هایی که بین زویی و فرانی رد و بدل می‌شوند خیلی خوب از کار درآمده‌اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی

پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنیپیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی

داستان نمایشنامه در مورد دو زن است. «دورا» زنی که در جنگ بالکان مورد تجاوز قرار گرفته و «کِیت» که روانشناس است و مسئولیت نگهداری از دورا را به عهده دارد.

به نظرم «ماتئی ویسنی یک» در این نمایشنامه توانسته است چهره‌یِ زشت و خشن جنگ را به شکلی عریان نشان دهد.

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا بخوانید.



برخی از جملات کتاب


کِیت: در جنگ میان نژادها، پیکر زن میدان نبرد می‌شود. ما این پدیده را در اواخر قرن بیستم در اروپا مشاهده کردیم. آلت جنگجوی جدید همچون تیغ شمشیر شوالیهء عصر قدیم که با خون دشمن آمیخته می‌شد امروز در شیون زن‌های تجاوز شده فرو می‌رود. 


***

کیت: بیش از نیمی از زنان تجاوز شده، در جنگ‌های میان نژادی، قربانی متجاوزینی هستند که از پیش می‌شناختند یا اغلب در شعاع کم‌تر از شصت کیلومتری آن‌ها را دیده بودند.

***

دورا: اون هیچ وقت بچه من نمی‌شه. من نخواستمش. هیچ‌کی نخواستش. این بچه بی‌پدر  مادره. این بچه وجود نداره، کِیت!

کیت: چرا. اون داره تو شیکمت بزرگ می‌شه. مادرش تویی.

دورا: پدرش چی؟ پدرش کی می‌شه؟ اگه یه روز ازم بپرسه پدرم کیه، چی بهش جوب بدم؟ بگم پدرش کیه؟

کیت: جنگ. پدرش جنگه.

***

چه جوری برات بگم کیت که من از کشورم متنفرم؟

... سال‌ها و سال‌ها به مغزشون فشار میارن تا بفهمن چه جوری چنین چیزهایی ممکن بوده. تا ابد همین پرسش‌ها رو از خودشون می‌کنن: کی شروع کرد؟ کی از همه بدذات‌تر بود؟ چه جوری تونستن، هر کدوم به نوبت، تا این حد پست و رذل باشن...

***

دورا: کشور من تصویر یه یه سرباز مست حیرون رو داره که خنجرش رو روی پاچه‌یِ شلوار ارتشیش تمیز می‌کنه و توی غلافش می‌ذاره. بعدش روی جسد مردی که خرخره‌اش رو بریده تف می‌کنه...

کشور من شبیه اون مادریه که می‌بینه اونیفرم پسرش یه دکمه کم داره. با عجله دگمه رو می‌دوزه و بعدش پسرش رو خاک می‌کنه...

تصویر کشور من اون سه تا سربازن که دارن می‌شاشن روی آوارهای دود زده خونه‌یی که آتیش زدن.

کشور من تصویر یه سرباز جوونی رو داره که برای اولین بار آدم کشته. کنار مردی که گردنش را بریده و هنوز داره جون میده بالا میاره.

کشور من شبیه مادریه که این نامه رو براش فرستادند: «پسرت رو کشتیم. اگه می‌خوای برات جسدش رو بفرستیم تا خاکش کنی، برامون سه هزار دلار تهیه کن.»

کشور من زنی‌یه که از شدت ترس و وحشت، لحظه‌ای که متجاوزش می‌خواد لباسش رو در بیاره خونریزی می‌کنه. متجاوز حالش بهم می‌خوره بهش دشنام می‌ده و می‌ذاره زنه بره.

اینه کشور من، مادری که نمی‌تونه برای پسرش که توی سربرنیکا کشته شده و هنوز شناسایی نشده عزاداری کنه. عاقبت تصمیم می‌گیره یکی از پیراهن‌هاش رو خاک کنه تا بتونه سر یه قبری گریه کنه.

ماتئی ویسنی یکمشخصات کتاب

عنوان: پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی

نویسنده: ماتئی ویسنی یک

مترجم: تینوش نظم جو

نشر: نی

چاپ چهارم

122 صفحه

قیمت: 4000تومان

...............

پ.ن: در پست‌های قبلی دو نمایشنامه دیگر از همین نویسنده با نام «داستان خرس‌های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد» و «اسب‌های پشت پنجره» را معرفی کرده بودم.

پ.ن: در ایران نیز «تینوش نظم جو» و «مهفام نزهت شعار» تئاتر این نمایشنامه را اجرا کرده‌اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...