چوب الف

چوب الف: چیزی که برای نشانه‌گذاری صفحه‌ای که خوانده شده توی کتاب می‌گذارند... و نه آن چیزی که بر سرِ ما است.

شکسپیر و شرکا

شکسپیر و شرکاشکسپیر و شرکا

جرمی مرسر توی شهر کوچکی در کانادا خبرنگار جنایی است. بر اثر اتفاقاتی که برایش می‌افتد مجبور می‌شود از کانادا فرار کند و برود فرانسه. بعد از مدتی با مشکل بی‌پولی و بی‌کاری مواجه می‌شود تا اینکه به صورت اتفاقی از کتاب‌فروشی شکسپیر و شرکا سردرمی‌آورد و مسیر زندگی‌اش عوض می‌شود.

کتاب بر اساس خاطرات واقعی نویسنده از زندگی‌اش در کتاب‌فروشی شکسپیر و شرکا نوشته شده.

اطلاعات بیشتر در مورد کتاب را می‌توانید از اینجا بخوانید.

اطلاعات بیشتر در مورد کتاب‌فروشی را می‌توانید از اینجا بخوانید.

سایت رسمی کتاب‌فروشی «شکسپیر و شرکا»

برخی از جملات کتاب

- شغل کثیفی داشتم. هدفم این بود که در گوشه‌های تاریک زندگی کنجکاوی کنی و هرآنچه را که شنیع و بیمارگونه بود بیرون بکشی و در معرض افکار عمومی قرار دهی. دختربچه‌ای که با چراغ‌قوه مورد تجاوز قرار گرقته بود، کودک تازه راه افتاده‌ای که وقتی پرستارش چرت می‌زد در استخر پشتِ خانه غرق شده بود، پدر جوانی که اتومبیل پرسروصدای عده‌ای جوان مست خوردش کرده بود. این روال هر روزه بود، اندوهی مستمر که به تدریج دید مرا به انسانیت تغییر می‌داد و حس همدردی‌ام را ضعیف می‌کرد. (ص 7) 

- موفقیت‌مان را با این معیار می‌سنجیدیم که چند وقت یکبار خبرمان در صفحه‌ی اول روزنامه بیاید یا در صدر پخش تلویزیونی عصرگاهی قرار بگیرد، و بر سر این موضوع توافق داشتیم که ماجراهای جنایی به اندازه‌ی دلخواه ما در شهرمان رخ نمی‌دهد. ما آرزوی کارکردن در جایی مثل تورنتو را داشتیم، با پنجاه قتل در سال، یکی در هفته. (ص 8)

- «نخواندن بدتر از سواد خواندن نداشتن است.» (ص 43) {شعار اولین کتاب‌فروشی جرج در شهرِ تونتون ماساچوست}

- با اعمال چنین قواعدی بود که شکسپیر و شرکا سرپا مانده و جرج توانسته بود نیم قرن به مردم جا و غذای مجانی بدهد. جرج به این نتیجه رسیده بود که پول بزرگ‌ترین برده‌دار است و عقیده داشت با کم کردن وابستگی به آن، می‌توان از سلطه‌ی این دنیای خفقان‌آور کم کرد. (ص 163)

- جرج و خواهرش مری به راه پدر کشیده شدند. دانشگاه کلمبیا دکترای فلسفه گرفت و بعد به عنوان استاد مشغول به کار شد، نخست در دانشگاه ولسلی، بعد در واسار. جرج اما از همان لحظه‌ای که برای نخستین بار راجع‌ به آموزه‌های بی‌اعتقادی خواند خودش را کافر معرفی و زندگی‌اش را صرف کتاب کرد. (ص 179)

- بخشی از این حس به خاطر چشمان ژرف او بود؛ بخشی به خاطر شخصیت قوی‌اش که بسیار ماهرانه در مقابل پیشنهادات اغواگرانه‌ی کرت ایستاده و او را سرجایش نشانده بود؛ و باید اعتراف کنم که بخش آخرش هم به خاطر این بود که من همچون تمام مردان مستاصلِ سراسر دنیا در آغوش زنان به دنبال راه نجات می‌گشتم. (ص 218)

- نادیا از چنین ایده‌هایی لذت شیطانی می‌برد و من هم داشتم از بیرون رفتن با دختری که اینقدر ذهنیتش راجع به جنسیت آدم‌ها سیال بود لذت می‌بردم. بعد از ظهری که پاریس را به مقصد نیویورک ترک کرد، مرا بوسید و یادداشتی مچاله دستم دادم. در یادداشت نوشته بود: «مرد درونم زن درونت را دوست دارد» و من بیشتر عاشقش شدم. (ص 262)

- «نمی‌دونم معنی همه‌ی اینا چیه. هیچ‌کی جوابا رو نداره. از آدمایی که تظاهر می‌کنن جوابا رو دارن بدم می‌آد. زندگی فقط نتیجه‌ی رقص مولکول‌هاست.» (ص ۳۵۳)

- «می‌دونی، این همون چیزیه که همیشه دلم می‌خواست اینجا باشه. کلیسای نوتردام رو اون طرف سن نگاه می‌کنم و بعضی وقتا فکر می‌کنم کتاب‌فروشی از ملحقاتِ اونه، جایی برای آدم‌هایی که خیلی با خودِ نوتردام جور در نمیان.» (ص ۳۶۶)

جرمی مرسرمشخصات کتاب

عنوان: شکسپیر و شرکا

نویسنده: جرمی مرسر

ترجمه: پوپه میثاقی

نشر: مرکز

372 صفحه

چاپ دوم 1394

قیمت: 23500 تومان


پ.ن: کتاب را خیلی دوست داشتم و جاهای زیادی باهاش هم‌حس و همراه بودم، به خصوص اینکه خودم هم تجربه‌ی کتاب‌فروشی داشتم. یکی از جاهایی که با جرج ویتمن همذات‌پنداری می‌کردم این بود که نمی‌توانم چیز‌هایی را که هنوز قابل استفاده یا خوردن است، دور بریزم. 

یک جاهایی از کتاب با تفکرات ایده‌آلیستی جرج و نگاهِ تقدیرگرای جرمی مرسر خوب نبودم ولی چیزی نبود که باعث شود از خواندنش لذت نبرم.

پ.پ.ن: عکس پایینی از فضای توی کتاب‌فروشی است.

شکسپیر و شرکا

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
استراگون ...

به زبان آدمیزاد

به زبان آدمیزاد

موضوع کتاب گزارشی است از جلسه‌های کارگاهی که نویسنده برای کارشناسان معاونت پژوهشی وزارت علوم و تحقیقات و فناوری برگزار کرده که ابتدا قرار بوده به صورت جزوه منتشر شود ولی بعدش کتاب شده.

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا بخوانید

برخی از جملات کتاب

- {شیوه‌نامه موسسه ترجمه و نشر (متون) در سال 1376} ... نکته‌ی مهم بعدی، استفاده‌ی درست و بجا و طبیعی از قابلیت‌های زبان فارسی است. منظور از این قابلیت‌ها به هیچ‌وجه صنایعِ لفظی نیست. برعکس، آنچه این قابلیت‌ها را به آن نسبت می‌دهیم زبانی است ساده و صریح و روشن، و لاجرم دقیق که اصلا نیازی به لفاظی و صورت‌سازی ندارد. یکی از مشخصه‌های اصلی چنین زبانی نزدیک بودن آن به نوعِ سالم زبانِ گفتاری است و البته زبان گفتاری را نباید با زبان محاوره‌ای و شکسته‌گویی اشتباه کرد. نثرِ سالمِ گفتاری نوشته‌ای است با ساختار منطقی و طبیعی که هیچ مغایرتی هم با موازینِ ادبیاتیِ زبان فارسی ندارد، اما کاملا امروزی و بی‌تکلف است ـرٌک و راست و صمیمی. روشن است در چنین نوشتاری نه جایی برای شلخته‌نویسی‌های اداری و پادگانی هست و نه محلی برای فاخرنویسی‌های کاتبانِ قاجاری؛ و البته در یک نوشتار سالمِ امروزی از درازنویسی‌های و تکرارهای بیهوده‌ی عریضه‌نوشتی، از تشبیهات و کلیشه‌پردازی‌های انشاهای مدرسه‌‌ای، و از الگوبرداری‌های ساده‌لوحانه و اصطلاحاتِ «من‌درآوردی‌ِ» رایج در ادبیاتِ تصنعیِ رساناهای همگانی هم خبری نباید باشد. (ص 22-23)

- آدمیزاد وقتی قلم به‌دست گرفت تا قراردادی با همسایه، شهادت‌نامه‌ای برای خویشاوند، تظلمی به کدخدا، یا عریضه‌ای به عدلیه بنویسد، ناگهان ترمزِ احساسات طبیعی‌اش را کشید و در انتخاب کلمات و عبارات احتیاط کرد تا دسته‌گلی به آب ندهد. در دنباله‌ی همین احتیاط صرفه را در آن دید که گاهی دو پهلو هم بنویسد، و چون از صراحت خیری ندیده‌ بود کم‌کم به مبهم‌نویسی روی آور، و بعد -بخصوص اگر از مخاطبانش تمنایی داشت- شرط ادب را در آن دید که از عرضِ ارادت و احوال‌پرسی کوتاهی نکند. (ص 23)

مشخصات کتاب

عنوان: به زبان آدمیزاد (یادداشت در ستایش پاکیزه‌نویسی و نکوهش شلخته‌نگاری در متون اداری و رسانه)

نویسنده: رضا بهاری

نشر: نی

چاپ سوم 1393

106 صفحه

قیمت: 8000 تومان


پ.ن: به نظرم موضوع و هدف کتاب خوب بود اما  یک جاهایی شوخی‌های نویسنده زیادی بود و از موضوع اصلی خارج می‌شد. نکته‌های آموزشی کتاب را هم قبلا جاهای دیگری خوانده بودم و چیز جدیدی برایم نداشت. شاید برای کارمندهایی که هنوز با کلیشه‌های اداری درگیر هستند جالب باشد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

جادوگرها

جادوگرهاجادوگرها

پسر نوجوانی همراه پدر و مادرش به نروژ می‌رود تا مادربزرگش را ببیند. پدر و مادرش بر اثر یک حادثه رانندگی فوت می‌کنند و مادربزرگش سرپرستی پسرک را به عهده می‌گیرد. مادربزرگ برای پسرک داستان‌هایی از جادوگرها تعریف می‌کند و نشانه‌هایی می‌دهد که چگونه می‌شود یک جادوگر واقعی را شناخت. زمانِ باز شدن مدرسه‌ها می‌رسد و بر اساس وصیت والدین، آنها مجبورند به انگلستان برگردند. یک روز پسرک به طور اتفاقی جادوگرها را از نزدیک می‌بیند و درگیر ماجراهایی می‌شود.

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا بخوانید. 

برخی از جملات کتاب

- «هرجادوگری فقط جادوگرهای کشور خودش را می‌شناسد. او مطقا اجازه ندارد با جادوگرهای خارجی تماس بگیرد، ولی برای مثل یک جادوگر انگلیسی همه‌ی جادوگرهای کشور انگستان را می‌شناسد. همه‌شان با هم دوست هستند. آنها به هم‌دیگر تلفن می‌‌کنند و طرز تهیه‌ی معجون‌های کشنده را با هم رد و بدل می‌کنند...» (ص 46)

- جادوگر اعظم گفت: «اَفل، باید یه چیزی پیدا می‌کردم که بچه‌ها را خیلی سریع کوچک کند.» 

حاضران فر

داد زدند: «چه چیزی؟» 

جادوگر اعظم گفت: «این قسمتش آسان بود. اگر می‌خواهید بچه‌ای ررا کوچک کنید، فقط کافی‌ست که از ته یک تلسکوپ بهش نگاه کنید.» 

حاضران فریاد زدند: «او نابغه است! چه کسی چنین چیزی به فکرش می‌رسید؟» 

جادوگر اعظم ادامه داد: «پس ته تلسکوپ ررا برمی‌داررید و آنقدرر می‌جوشانید تا حسابی نررم بِشَفَد.»

جادوگرها پرسیدند «این کار چقدر طول می‌کشد؟»

جادوگر اعظم جواب داد: «بیست و یک ساعت بجوشانید. فقتی که داررد می‌جوشد، دقیقا چهل و پنج تا موش قهفه‌ای بگیررید و با یک چاقوی تیز، دم‌شان ررا قطع کنید و دم‌ها ررا توی رروغن سررخ کنید تا حسابی تررد و بررشته بشفد.» (ص 114-115)

رولد دال پاتریشیا نیل

مشخصات کتاب

عنوان: جادوگرها

نویسنده: رولددال

ترجمه: محبوبه نجف‌خانی

نشر: افق

چاپ چهارم 1394

256 صفحه

قیمت: 12000 تومان


پ.ن: داستان روان و جذابی داشت و خواندنش لذت‌بخش بود. با اینکه برای کودک و نوجوان نوشته شده اما به نظرم آنقدر جذابیت دارد که آدم‌ بزرگ‌ها هم از خواندنش لذت ببرند. حتی در ژانر ادبیات کودک و نوجوان نیز اتفاق‌ها و ماجراهای داستان متفاوت با آن چیز کلیشه‌ای است که از این ژانر می‌شناسیم. 

پ.پ.ن: وقتی این کتاب و قبلش هکلبری فین را می‌خواندم  به این موضوع فکر می‌کردم که چرا در دوره‌ی نوجوانی کسی ما را با کتاب‌های جذابی مثل این آشنا نکرد و آیا کسانی هستند که این کتاب‌ها را به بچه‌های امروزی معرفی کنند. شاید توی بعضی از مدارس در تهران و خانواده‌ها کمی وجود داشته باشند اما به نظرم  هنوز نیاز شدیدی داریم به ترویج کتاب‌خوانی و معرفی کتاب‌های خوب، به خصوص برای بچه‌ها.  

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

سرگذشت هکلبری فین

 

سرگذشت هکلبری فینسرگذشت هاکلبرین فین

یک جورهایی ادامه‌ی کتابِ «ماجراهای تام سایر» است. این‌بار ماجرای پسر نواجوانی به اسم هکلبری فین که مادرش فوت کرده و به علت دائم‌الخمر بودن پدر، سرپرستی‌اش را به خانواده‌ی دیگری داده‌اند. یک روز پدرِ دائم‌الخمرش برمی‌گردد و او را از شهر می‌دزدد و به جزیره‌ای می‌برد. بعد از چند روز هکلبری‌فرین تصمیم می‌گیرد از آنجا فرار کند و در مسیرِ فرارش با دوستش جیم که برده‌ای فراری‌ است همراه می‌شود. کتاب در سال 1884 منتشر شده و ماجراهایش مربوط به زمانی برده‌‌داری امریکاست.

برخی از جملات کتاب

- در نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم در صفحات غرب امریکا «شوخی‌سازی» یک حرفه‌ی جدی و عادی بود. پیش از آن شاید در هیچ کجای دنیا نظیر چنین حرفه‌ای دیده نشده بود. این زاییده‌ی شرایط شرایط بسیار دشوار زندگی در «مرز»‌های غرب امریکا بود. در سرزمین‌هایی که یک گام بعد از آن انسان با مخاطرات طبیعت وحشی و تیر و تبرِ قبایل وحشی روبه رو می‌شد. شوخی‌ساز آدمی بود که مانند نعلبند و دندان‌کش همراه جماعت حرکت می‌کرد. ظاهرا جامعه‌ی مرزنشین برای نگه‌داری توازن روانی خود به کسانی نیاز داشت که بتوانند از شرایط توان‌فرسای زندگی تعبیر تحمل‌پذیری ارائه کنند. به این ترتیب در خطه‌ی غرب هر نوع استعداد شاعری و داستان‌سرایی به صورت قریحه طنز و هزل درمی‌آمد. آنچه در ادبیات امریکا طنز غربی نامیده می‌شود زاییده‌ی این شرایط است. (ص 8 از مقدمه‌ی نجف دریابندی)

- (صفحه‌ی قبل از شروع داستان) اخطار نویسنده: هرکس بخواهد موضوع این داستان را پیدا کند تعقیب می‌شود؛ هرکس بخواهد نتیجه‌ی اخلاقی آن را پیدا کند تبعید می‌شود؛ هرکس بخواهد نقشه‌ی آن را پیدا کند تیرباران می‌شود. (ص 33)

- بعد از شام هم کتابش را می‌آورد و نقل موسی و گاوچران‌ها را به من درس می‌داد و من هی به مغز خودم فشار می‌آوردم که این موسی کیست. اما بالاخره معلوم شد موسی خیلی وقت پیش مرده. من هم تو دلم گفتم پس ولش کن مهم نیست، چون که من به مرده‌ها اهمیتی نمی‌دهم. (ص 36)

- روز انتخابات، داشتم می‌رفتم رای بدم، به شرطی که سیاه مست نمی‌شدم، می‌رسیدم پای صندوق. اما وقتی بم گفتن توی این مملکت یه ایالتی هست که اونجا این سیاهه حقِ رای داره، گفتم من نیستم. گفتم من دیگه رای بی رای. (ص 64)

- «من کاری ندارم بیوهه به تو چی گفته. هیچ هم عاقل نبوده. بعضی کاراش خیلی هم ناجور بوده. نقل اون بچه‌هه رو نشنیده‌ی که سلیمون می‌خواست بزنه از وسط نصفش کن؟»

«چرا، بیوهه برام گفته.» 

«خوب، حالا این هم شد کار؟ یه دقه فکرشو بکن. حالا می‌گیم اون کنده‌ی درخت یه زنه، تو هم یه زن دیگه - هان و هان، من هم حضرت سلیمونم، این اسکناس یک دلاری هم اون بچه‌س. شما هردوتاتون می‌گین این مالِ منه. حالا من چی کار می‌کنم؟ می‌رم از در و همسایه می‌پرسم این پول راس راسی مال کدومتونه، بعد هم مثل آدم عاقل پولو صحیح و سالم می‌دم دست صاحبش؟ نخیر، می‌زنم پولو از وسط نصف می‌کنم، نصفشو می‌دم دست تو و نصفشم می‌دم دست اون زن دیگه. سلیمون هم می‌خواست بچه رو همین‌جوری از وسط نصف کنه. حالا من از تو می‌پرسم: اون نصف اسکناس به چه درد می‌خوره؟ یک میلیونشم مفت نمی‌ارزه.»

«صب کن، جیم. تو موضوع رو نفهمیدی. اصلا نفهمیدی موضوع چیه.»

«کی؟ من؟ برو پی کارت. برای من این‌قد موضوع موضوع نکن. من حرف حسابی حالیم می‌شه. این حرف کجاش حسابیه؟ دعوا سر بچه‌ی درسته بود، نه سر نصف بچه. آدمی که می‌خواد دعوای بچه‌ی درسته رو با نصف بچه تموم کنه اول باید خدا یه عقلی به خودش بده. صحبت سلیمون رو با من نکن، هک، من این بابا رو خوب می‌شناسم.» (ص 122)

مارک تواینمشخصات کتاب

عنوان: سرگذشت هکلبری فین

نویسنده: مارک تواین

ترجمه: نجف دریابندری

نشر: خوارزمی

چاپ سوم: 1380

380 صفحه

قیمت: 6000 تومان


پ.ن: فکر می‌کردم چون کارتونش را دیده‌ایم کتابش جذابیتی ندارد، اما کاملا اشتباه می‌کردم و کتاب بسیار جذابی بود. شوخی‌های و جزئیاتی توی متن داشت که نمی‌توانست توی کارتونش دیده شود. 

پ.پ.ن: از این کتاب ترجمه‌های دیگری هم وجود دارد. ترجمه‌ی دریابندری به نظرم روان و خوب بود. اطلاعات بیشتر در مورد ترجمه‌ها را می‌توانید از اینجا بخوانید.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

داستان یک شهر

داستان یک شهر

یک جورهایی ادامه‌ی کتاب همسایه‌‌هاست و داستان خالد را پس از رفتن سربازی تعریف می‌کند. البته اگر همسایه‌ها را هم نخوانده باشید مشکلی پیش نمی‌آید و ماجراهای گتاب ارتباطی با آن همسایه‌ها ندارد. داستان دو قسمت دارد. خالدِ جوان عضو حزب توده بوده و به جرم خیانت تبعید شده به بندرلنگه و ماجراهایش را در آنجا روایت می‌کند. در بخش‌هایی از این روایت فلش بک می‌زند به گذشته‌اش و ماجراهای زندان. این فلش‌بک‌ها در آخر داستان بیشتر می‌شود و به نظر می‌رسد دو داستان به صورت جدا روایت می‌شوند و جایی به هم می‌پیوندند.

اطلاعات بیشتر در مورد آثار احمد محمود را می‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

جاشوها دسته جمعی آواز می‌خوانند «مو میرم به دریا/ سیت سوغات میارم              مثه موج دریا/دائم بی‌قرارم»

و صداشان همراه باد ملایمی که روی سطح دریا کشیده می‌شود تا دور دست‌ها می‌رود. صدای لال محمد از همه پرتوان‌تر است. مثل عرق خوردنش که همه را از پا در می‌آورد و مثل سینه‌زدنش که همیشه میاندار است. (ص 29)

- شوهرم بچه‌باز بود. شب که می‌شد، عرق می‌خورد و یه بچه خوشگل‌م می‌وورد خونه. یه شب برا اینکه تلافی کرده باشم با پسر خوشگله ریختم روهم. شوهرم رو مست کردم مثل خر خوابید. دلم می‌خواست بیدار بشه تا دق مرگ بشه اما اونقدر مست بود که...

- ولی شریفه، تو که می‌گفتی اصلا شوهر نکردی. می‌گفتی که وقتی دختر بودی با یه شوفر فرار کردی!

غش غش می‌خندد و می‌گوید: خب به همون راننده شوهر کردم. (ص 117) 

- هرچی بود برای خودش بود. بد بود یا خوب بود به کسی ربطی نداره. از کجا معلومه شماها عملتون خیلی بهتر از شریفه باشه؟ مُرد و رفت پی کارش ولی شماها هنوز ولش نمی‌کنین. تا زنده بود که هیچکدومتون دردِ دلشو نپرسیدین که ببینین چرا ج...ه شده. حالا همه‌تون برام آدم شدین. همه‌تون برام صالح شدین. ج...ه اگر ج...ه‌س کی ج...ه‌ش می‌کنه؟ ... همی شماها. همه مردای نره‌خر لنده‌هور که الا و لله کار خودشه! (ص 287)

- ساعت ده شب است. پشته شلوغ شده است. هنوز حرف چاقوکشی مرادی، حرف ممدو و حرف شریفه ورد زبان‌هاست. حالا، کی تا این حرف‌ها از دهان مردم بیفتد. آنقدر روزهاف ماه‌‌ها و سال‌ها بی‌حادثه و اتفاق می‌گذرد که وقتی چیزی به دست مردم بیفتد به این زودی‌ها رهایش نمی‌کنند. (ص 354)

احمد محمودمشخصات کتاب

عنوان: داستان یک شهر

نویسنده: احمد محمود

نشر: معین

چاپ پنجم 1381

612 صفحه

قیمت 2900 تومان


پ.ن: از لحاظ داستانی و زبان و توصیف و... کتاب خوبی بود، اما همچنان همسایه‌ها رو بیشتر دوست داشتم. به نظرم یک جایی توصیفاتش زیاد شده بود. با داستان‌هایی که از داخل زاندان روایت می‌کرد زیاد ارتباط برقرار نمی‌کردم و انگار به زور چسبیده بود.

پ.پ.ن: کتابم پر از سه نقطه است که بعضی‌هایش برای ادامه‌ی دیالوگ یا فاصله و یا سانسور است. بیشتر جاهای ساسنور شده را می‌توانستم حدس بزنم. مثل مادر ق...، ج...ه و خ...ه ولی یکی دو جا را هم نتواستم حدس بزنم مثلِ «سرباز بی‌انظباط مثه...» هرچه از قدرت تخیلم استفاده می‌کنم نمی‌توانم سه نقطه را پر کنم. نمی‌دانم چاپ اول کتابم هم همین‌طور بوده یا نه.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
استراگون ...

داستان‌خوانی طنز در رشت

داستان خوانی طنز محسن پوررمضانی جابر حسین‌زاده

اولِ برنامه با فرزام حسینی و جابر در مورد ادبیات طنز ایران گپ زدیم. بعدش جابر بخشی از کتاب «پاندای محجوب بامبو به دست با چشم‌های دورسیاه در اندیشه‌ی انقراض» را خواند و من هم داستانِ «آوانگارد» از کتاب‌فروش خیابان ادوارد براون. ممنون از همه‌ی کسانی که آمدند :)

کبابی دست‌فروش رشت

بعد از مراسم رفتیم طرف میدان شهرداری و توی هوای خنک و مرطوب قدم زدیم. شام را هم از کبابی‌های دست‌فروش همون منطقه گرفتیم که بسی چسبید.

خانه‌ هوشنگ ابتهاج در رشت

خانه‌ی هوشنگ ابتهاج که تبدیل شده بود به مهدکودک. یاد خانه‌ی صادق هدایت در تهران افتادم که‌ اول تبدیل به مهدکودک شد و بعدش هم پایگاه بسیج بیمارستان اعلم.

تالاب بندر انزلی

سری هم به تالاب انزلی زدیم. به سختی از هوایِ خوشِ شمال دل کندیم و برگشتیم تهران.


پ.ن: به نظرم باید در شهرستان‌ها کار بیشتری برای ترویج کتاب و کتاب‌خوانی انجام دهیم و نباید همه‌ی تمرکز‌مان را بگذاریم روی تهران. هرچند که در همین تهران هم کار زیادی نکرده‌ایم.

پ.ن.ن: ممنون از احمد ابوالفتحی عزیز به خاطر عکس‌ها و هماهنگی‌ها. فرزام حسینی برای زحمت گفت‌گو و نیما ساده، مدیر کتاب‌فروشی ماه نو

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

یک کتاب‌فروش و یک پاندا در رشت

داستان‌خوانی طنز رشت محسن پوررمضتنی جابر حسین‌زاده

نشست داستان‌خوانی طنز در رشت

آدرس: رشت، بلوار معلم، میدان سرگل، ساختمان کسری، کتاب‌فروشی ماه نو

زمان: پنج‌شنبه ۹ اردیبهشت ساعت ۱۹

حضور برای عموم رایگان و حتی اجباری است.

طراح پوستر: پدرام ابراهیمی

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

پشت فرمان با مامان

پشت فرمان با مامانپشت فرمان با مامان

نویسنده ماجراهای رانندگی کردن زنانِ خانواده‌ و خودش را زبان طنز روایت می‌کند. ماجراها در دهه‌ی پنجاه و در دانمارک اتفاق می‌افتند. 

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا بخوانید. 

برخی از جملات کتاب

- روز بعد آقای مورگنسن خودش نیامد و پسرش را فرستاد. او یک مرد جوان خوش تیپ و برنزه بود و بابا پیشنهاد داد که دوشیزه لیلیه کویست سورنسن هم با آنها همراهی کند. مامان این پیشنهاد را رد کرد. به جای آن بابا اجازه گرفت که سگمان، تور، روی صندلی عقب ماشین دراز بکشد. درست نمی‌دانم بابا به چی فکر می‌کرد. (ص 10)

لیزنورگوآمشخصات کتاب

عنوان: پشت فرمان با مامان

نویسنده: لیزنورگوآ

ترجمه: مهرداد بازیاری

نشر: هرمس

چاپ اول 1393

198 صفحه

قیمت 3500 تومان


پ.ن: کتاب سبک و خوبی است اما نتوانستم تا آخرش ادامه بدهم. شاید دلیلش همین سبک بودن ماجراها و طنزش بود که درگیرم نمی‌کرد. برایم بیش از اندازه مودب بود و ماجراها از حدِ خاطره‌ای معمولی فراتر نمی‌رفت. شاید هم یکی از علت‌هایش زمانِ زیادی باشد که از نوشتنِ کتاب می‌گذرد و دیگر رانندگی کردنِ زنان سوژه‌ی جدید و جذابی نیست و شاید هم به این دلیل که خودم علاقه‌ای به ماشین و رانندگی ندارم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

یک رمانس دانشگاهی مرگبار

یک رمانس دانشگاهی مرگبار

داستانش خطی نیست و فضای پست مدرنی دارد. روایت درهم و برهمی مردی است که دچار «سندرم روایت‌گری ناشی از شمارش معکوس» شده و خاطرات پراکنده‌‌ای را تعریف می‌کند که بیشترش مربوط به دوران دانشجویی است. 

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- یکی از گزین‌گویه‌های تامس رجینالد مک داک چنین است: «حال و هوای احتضار، حال و هوای شمارش معکوس است. مهم نسیت شمارش معکوس را از چه رقمی شروع کنید، 10، 100، 10000000، زیرا در هر حال وقوع صفر، حتمی است.» برای فرد کهن‌سال، که به طرز خطرناکی به صفر شمارش خود مماس شده، امروز و فردا رقمی نیست، بنابراین، بالاجبار شمارش معکوس خود را یک سر با افعال ماضی می‌نویسد. او توامان برده و واله گذشته است. گذشته‌ای که با لب‌های خشکیده در عطش بازگو شدن می‌سوزد و می‌سوزاند؛ هجوم رقت‌بار ارتش خاطره و آرزوی تسخیر دژ داغان حافظه کهن‌سال. (ص 8) 

- محض اطلاع کوکتل مورد علاقه من، ترکیبی است از بی‌اعتنایی با دوز زیاد، مخلوط با مقادیری چاشنی خشم و لطافت. کوکتل محاسن فراوانی دارد. لازم نیست آن را لاجرعه سرکشید تا تاثیر نهایی‌اش بر مذاق ما آشکار شود؛ با همان جرعه‌ی اول می‌توان درباره نوشیدن یا ننوشیدن باقی آن تصمیم گرفت. (ص 12) 

عجیب است که با قلی نامیدن چیزی بتوان از تولدش جلوگیری کرد، اما من و زنم موفق به این کار شدیم. و بدین‌سان پسرم قلی، به واسطه نام گذاریش، شکر خدا هرگز متولد نشد. (ص 16) 

- با آن لباس‌های خزه بسته‌اش و حرکات آرام و حالتش و با 45 دقیقه تاخیرش، وقتی در کلاس را باز کرد وارد شد و بی‌صدا و بی‌حرکت نگاه ماتش را به استاد دوخت، برای لحظاتی زمان از حرکت بازایستاد. همه ما، من، مانیوشا، تنبل، استاد و چند دانشجوی دیگر، مثل سوسک‌های گرفتار در کهربا، وارد ابدیت شدیم. استاد بعد از چند ثانیه بهت، بالاخره به خودش تکانی داد و از کهربا خلاص شد و با دو سه سوال و جواب کوتاه به هویت موجود تازه‌وارد پی برد. بعد تصمیم گرفت که حضور و وجود این سوسک کهربایی یا تنبل آفریقایی خزه بسته را، دهن کجی بی‌شرمانمه به ذات دانش، پژوهش و همه فعالیت‌های علمی دانشمندان قرون و اعصار، تفسیر کند. استاد نگاهی به سر تا پای تنبل‌خان کرد و گفت: «انگار که مشکلات تو یکی دو تا نیست؟» «ملول کهربایی»، به آرام‌ترین و کش‌دارترین شکل ممکن گفت: «نه، سه تاست.» (ص 43-44)

- کار طنزپرداز به کار معدنچی می‌ماند؛ او نیز با سیمای اندودی به اعماق فرو می‌رود، به امید کشف و استخراج رگه نازک و خاکستری رنگی که جایی میان طبقات انبوه و فشرده تیره و تار پنهان گشته.» (ص 56)

- اگر 30 سالگی بسیار مورد توجه قرار می‌گیرد، علتش آن است که 30 سالگی اولین سالی است که که دیگر خبری از 20 و تعلقاتش نیست.» (ص 88)

- درباره‌ی چارلز دیکنز می‌گویند هرگاه احساس می‌کرد آتش شومینه رمانش رو به خاموشی می‌رود بچه معصومی را درون آن می‌انداخت. شومینه برافروخته می‌شد و خوانندگان خوش قلب با دلی رقیق و اشکی روان احساس دلگرمی می‌کردند. (ص 99)

- «... آدمی‌زاد حیوانی است که هرگاه باید شبیه آدم رفتار کند، شبیه حیوان رفتار می‌کند.» (ص 116)

محمود سعیدنیامشخصات کتاب

عنوان: یک رمانس دانشگاهی مرگبار

نویسنده: محمود سعید نیا

نشر: حرفه هنرمند

چاپ اول: بهار 1391

160 صفحه

قیمت: 4800 تومان


پ.ن: به عنوان کتاب اول یک نویسنده خیلی خوب بود.  زبان طنز و شوخی‌های ظریفش را دوست داشتم. احتمالا برای خوره‌های کتاب جذاب است اما ممکن است برای کسانی که تازه کتاب خواندن را شروع کرده باشند کمی گنگ و سخت به نظر برسد.

پ.پ.ن: تا آنجایی که می‌دانم نویسنده‌اش بوشهری است و در تهران زندگی نمی‌کند. به نظرم کتاب می‌توانست بهتر از اینها دیده شود. کتاب را به طور اتفاق در یکی از کتاب فروش‌هایی کوچک خیابان وصال پیدا کردم هنوز چاپ اولش را داشت.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

آیا بچه‌های خزانه رستگار می‌شوند؟

آیا بچه‌های خزانه رستگار می‌شوند؟

مجموعِ هشت داستان کوتاه که ارتباطی با هم ندارند. زیان و فضاهای هر کدام از داستان‌ها متفاوت است و بیشتر داستان‌ها در حال و هوای معاصر اتفاق می‌افتد.

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا بخوانید. 

برخی از جملات کتاب

- مردک جلنبر آن همه حرف زد و چای خورد و خلیفه خلیفه کرد و بعد گذاشت و رفت. من ماندم و فکر تمام کردن همه‌چیز. خسته شده بودم از مثل جغد بیدار نشستن و حرص خوردن. همان شب چاقو برداشتم که بزنمش. گفتم توی این تاریکی حتی نمی‌فهمد که از کجا خورده. عوضش الدرم بلدرمش برای همیشه می‌خوابد. از پشت خودم را کشیدم روی آن بادبر. دستم را مشت کردم و چسباندم به پهلویم که نلرزد. ضامنش عجیب زیر انگشتم نرم می‌زد. انگار آدم دستش را گذاشته باشد روی لب یک دختر بچه. دو سه قدم که خودم را کشیدم طرفش، بلند شد و چرخید توی صورتم. نشد. (ص 21 - از داستانِ طلوع کن لعنتی بجنب...)

- نوشتن حالا برایم نوشتن نیست. اگر هم تا چند روز قبل بود، حالا رسالت دیگری دارد. مثل متادون است برای وامانده‌ای که در تمام استخوان‌هایش خواهش دونده‌ی نشئگی شره می‌کند. مثل شعله‌ی رمق‌مرده آتش است، برای کسی که در برف‌گیرِ شب جنگلی جایی مانده و نور ناسور آتش را در شش جفت چشم خاکستری گرگ تماشا می‌کند که می‌لرزد و خاموشی می‌گیرد و صدا. صدای نفس‌های خواهنده‌شان که با کوتاه و بلند دندان‌های زردشان می‌شکافد. یا شاید نوشتن مثل کله عروسکی را کندن است به دست اندوه دخترکی که صدای چک خوردن مادرش را، از اشپزخانه شنیده است و چه صدای زبری است صدای چک خوردن. ( ص 50 از داستانِ غغیژزززخختت) 

مهدی اسدزادهمشخصات کتاب

عنوان: آیا بچه‌های خزانه رستگار می‌شوند؟

نویسنده: مهدی اسدزاده

نشر: پیدایش

196 صفحه

چاپ اول 1393

قیمت: 11000 تومان


پ.ن: توصیف‌ها، زبان، فضاسازی، دیالوگ‌ها و... همه چیز خوب است اما این خوب بودن و شسته رفته بودنِ داستان‌ها یک‌جاهایی به نظر تصنعی می‌رسد و حس ندارد. شبیه یک محصول کارخانه‌ای یا میوه‌ای که ظاهر تمیز و بی‌لکی دارد. انگار چیزی شبیه روح یا جوهرِ وجودیِ نویسنده در داستان‌ها غایب است. 

پ.پ.ن: در پست‌های قبلی کتاب «قوچ» از این نویسنده را معرفی کرده بودم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...