کتاب فروشی هدهد

سلام...

نمی‌دانم کسی صدایم را می‌شنود یا نه؟! آیا هنوز کسی به این وبلاگ سر می‌زند؟ راست می‌گوید "شهروند عادی" این وبلاگ هم مثل کتابفروشی خاک گرفته است. بعد از پنج ماه دوباره سری به وبلاگ زدم و آخرین نظرات را خواندم.

سلام م: جواب سوالت را در همان بخش نظرها دادم!

سلام رضا:متاسفانه تا آنجایی که من می‌دانم امکان برگشتن نداریم. شاید در آینده‌ای دور بتوانیم برای دل خودمان یک کتاب فروشی راه بیاندازیم اما در آینده نزدیک بسیار بعید است.

سلام ...: من هم موافقم. دلخوش کنکی بیش نبود!

سلام رعنا شمس: اوایلش برای ما هم سخت بود :(

سلام زوربا: ممنون از امیدواریت اما ...

سلام هولدن: ما هم دوست داشتیم که با هولدن کالفیلد بیشتر آشنا می‌شدیم :) "راستی تو میدونی اردک های سانترال پارک زمستونا کجا میرن؟!"

سلام فطرس: ممنون از لطفت :) همچنان به کتابخوانیت ادامه بده حتی اگر ما برنگشتیم. 

 سلام میثم امیری: ای بنیاد گرای مذهبی! اسم‌ها را خوب یادت مانده بود فقط میلاد را از قلم انداخته بودی! فحش‌هایت را می‌توانی به فضای سیاسی و ایدولئوژیک این روزها بدهی، که همه چیز را از عینک سیاه خودش می‌بیند و امکان همکاری و دوست داشتن آدم‌ها را کم و کم و کمتر می‌کند.

سلام شقایق: عمری دگر بباید بعد از وفات ما را         کاین عمر طی نمودیم اندر امیدواری

سلام جهانگیر: یادم است خیلی کم حرف بودی و حتی وقتی قصد خرید نداشتی از جلوی ویترین رد می‌شدی و دستی برایمان تکان می‌دادی! وجودت باعث دلگرمی بود.

سلام "یک شهروند عادی": ما که گفتیم آن روز آخرین روز است! و هر چه کتاب خوب بود معرفی کردیم! راستی کتاب‌ها توانستند مسیر زندگی‌ات را تغییر دهند؟!! ؛)

سلام زینب:  پرسیدنش حق توست اما توضیح‌اش کمی پیچیده است. خلاصه‌اش این می‌شود که یک آدم‌هایی با یک آدم‌هایی به مشکل برخوردند و صاحب ساختمان و مغازه گفت باید آن‌جا را تخلیه کنید. ما هم که فقط برایشان کار می‌کریم و کاری از دستمان بر نمی‌آمد. سرمایه گذاران هم پول کافی برای اجاره کردن یک جای جدید نداشتند. مجبور شدیم تعطیل کنیم. 

سلام محدثه: ما هم خاطرات زیادی از کتابفروشی و مشتری‌هایش داریم. امیدوارم بتوانی جایی را برای خستگی بعد از دانشگاه پیدا کنی "باید پیدا کنی"!

سلام زهرا: باور کن که دست ما نیست:( این هم پست جدید!

سلام نوید: درس و مشق‌ها خوب پیش می‌رود. امیدوارم یک روز شاعر موفقی بشوی 

سلام علی اعرابی: دلمان برایت تنگ شده پسر، کجایی؟!

سلام بر همه‌ی دوستانی که در این مدت چه به صورت مجازی و چه به صورت حضوری همراه ما بودند و باعث به وجود آوردن خاطره‌های خوبی از فعالیتم در کتاب فروشی هدهد شدند. 

این پست را نوشتم، چون احساس می‌کردم بدون مقدمه و خداحافظی اینجا را ترک کردم و به خوانندگان این وبلاگ یک پست خداحافظی بدهکارم. امیدوارم هر کجا هستید همچنان کتاب بخوانید و دیگران را نیز به کتاب خواندن تشویق کنید.

...........................

پ.ن: اگر حالی از ما پرسیده باشید، روزگارم بد نیست. بعد از تعطیلی کتاب فروشی در یک سازمان نیمه دولتی کار پیدا کردم و برایشان نشریه داخلی در می‌آورم! گاهی هم برای نشریه خط خطی مطالب طنز می‌نویسم.

پ.ن.ن: بعد از تعطیلی کتاب فروشی با ولادیمیر صحبت کردم تا حداقل این وبلاگ را زنده نگه داریم اما به دلایل برخی اختلافات فکری هنوز به نتیجه‌ای نرسیدیم:(