تماشاچی محکوم به اعدامتماشاچی محکوم به اعدام

فضای نمایشنامه مربوط به یک دادگاه است. دادگاهی که در آن یکی از تماشاگران به عنوان متهم قرار است به اعدام محکوم شود.

اطلاعات بیشتر در مورد این کتاب را می‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

 آقای آلبرت ریچاردسون در برابر دادگاه شهر سینسیناتی به جرم اینکه «با بی‌شرمی و وقاحت» به شامپانزه‌های باغ وحش این شهر توهین کرده، محاکمه شد. وکیل مدافع او، مردی بسیار ماهر، موفق شد او را تبرئه کند. او ثابت کرد که اول شامپانزه‌ها شروع کرده بودند.

***

 دومین شاهد (جیغ کوچکی می‌زند): آی!

قاضی: چیزی پیدا کردین؟

دومین شاهد (برق گرفته): فکر کنم.

دادستان (خونسردی‌اش را از دست می‌دهد، به دختر جوان نزدیک می‌شود): آروم، خانم، آروم، ازتون خواهش می‌کنم که آرامشتون رو حفظ کنین.

منشی دادگاه (با کنجکاوی نزدیک می‌شود): کجا توی کدوم قسمت؟

دومین شاهد (دست در جیب بر جای خود میخکوب می‌ماند): اینجا...

همه روی بارانی خم می‌شوند.

دادستان: آروم خانم، شما رو به خدا، استدعا می‌کنم...

قاضی: سفته؟

دومین شاهد: نمی‌دونم، دستام خیس عرق‌اَن.

وکیل مدافع: سرده؟ اگه سرده من می‌تونم درش بیارم.

دومین شاهد: خیلی نازکه.

وکیل مدافع: شاید بهتر بگیم  فرمانده پلیس بیاد...

دومین شاهد: نه، نه... آلت بین انگشت‌هامه.

قاضی (در اوج هیجان): همین الان، قبل از اینکه دیر بشه، سریع بیارینش بیرون.

شاهد دوم چشم‌هایش را می‌بندد و یک خلال دندان بیرون می‌آورد. همه در برابر آن شگفت زده هستند.

دومین شاهد: حالا می‌تونم چشم‌هام رو باز کنم؟ چیز مبتذلی نیست؟

قاضی (اثیری): یه خلال دوندن!

***

دادستان: زندگی خصوصبم پر از تظاهر و وانموده. نمی‌تونم از شر این مرض راحت بشم، حتی وقتی می‌خوابم یه جوری می‌خوابم که اونی که من رو می‌بینه به خودش بگه: چه قشنگ خوابیده!

ماتئی ویسینی یکمشخصات کتاب

عنوان: تماشاچی محکوم به اعدام

نویسنده: ماتئی ویسنی یک

ترجمه: تینوش نظم جو

نشر: نی

چاپ سوم 139

128 صفحه

قیمت: 2400 تومان

..................... 

 پ.ن: ایده‌یِ نمایشنامه و بازی‌هایی که با تماشاگران انجام می‌داد را دوست داشتم. 

پ.ن.ن: این نمایشنامه در ایران به کارگردانی روح الله جعفری به روی صحنه رفته است.

پ.ن.ن.ن: در پست‌های قبلی از همین نویسنده «داستان خرس‌های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد»، «اسب‌های پشت پنجره» و «پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی» را معرفی کرده بودم.