چوب الف

چوب الف: چیزی که برای نشانه‌گذاری صفحه‌ای که خوانده شده توی کتاب می‌گذارند... و نه آن چیزی که بر سرِ ما است.

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ادبیات روس» ثبت شده است

مرگ ایوان ایلیچ

the death of ivan ilychمرگ ایوان ایلیچ

داستان با شنیدن خبر مرگ ایوان ایلیچ توسط دوستان و همکارانش شروع می‌شود. آن‌ها از شنیدن این خبر خوشحال می‌شوند و به فکر گرفتن جایگاه شغلی ایوان هستند، هر چند که در ظاهر خود را غمگین و ناراحت نشان می‌دهند. در ادامه‌یِ داستان با زندگی ایوان ایلیچ بیشتر آشنا می‌شویم. او در زندگی روزمره و کاری خود آدم موفقی است. همسر دلخواهش را با آگاهی انتخاب کرده و در ابتدای زندگی همه چیز خوب پیش می‌رود. اما هنگامی که به بیماری سختی مبتلا می‌شود، واقعیت‌های زندگی‌اش را می‌بیند و احساس تنهایی می‌کند.

کتاب را می‌توانید از اینجا بخرید.

فایل پی دی اف برخی از کتاب‌های لئو تولستوی را می‌توانید از اینجا دانلود کنید.

برخی از جملات کتاب

ـ به اظهارات خود رنگ نارضایی ملایمی از دولت بخشید که خاص لیبرال‌های معتدل و شهروندان روشنفکر بود. در عین حال در سمت جدید بی آنکه در خوش پوشی خود تغییری بدهد،‌دیگر چانه‌ی خود را نتراشید و ریش خود را آزاد گذاشت تا هرقدر و به هرشکلی که می‌خواهد بلند شود. 

ـ لذتی که همچون چراغی همه‌ی تاریکی‌های زندگی‌اش را روشن می‌کرد، آن است که با دوستانی، همبازیانی آرام، در گروهی چهار نفره بنشیند و دستش جور باشد و هوشمندانه و جدی ویست بازی کند و بعد شامکی بخورد و جامکی بزند. (ویست نوعی بازی بریج است)

ـ ایوان ایلیچ می‌دید که دارد می‌میرد و پیوسته به یأس و نومیدی گرفتار بود. ایوان ایلیچ از تهِ دل می‌دانست که در حالِ مردن است، ولی نه تنها به این فکر مأنوس نشده بود، بلکه منطقاً نمی‌توانست این مطلب را درک کند. این مثال که او در کتابِ منطق اثر کیزه وتر، در فصلِ «قیاس» خوانده بود که: «کایوس انسان است و انسان‌ها فانی هستند، پس کابوس هم فانی است.» در تمامِ طولِ عمرش به نظرِ او فقط در موردِ کایوس درست بود و بس. اما در موردِ او به‌هیچ‌وجه... البته کایوس فانی بود و بایست بمیرد،‌ ولی من، وانیا، ایوان ایلیچ با این همه احساس‌ها و اندیشه‌ها... برای من مسئله شکل دیگری پیدا می‌کند. مگر ممکن است که من هم مثل همه بمیرم؟ چنینن چیزی خیلی وحشت انگیز می‌شد.  

لئو تولستوی و همسرش سوفیامشخصات کتاب

عنوان: مرگ ایوان ایلیچ

نویسنده: لئو تولستوی

مترجم: سروش حبیبی

چاپ دوم 1390

104 صفحه

قیمت: 2500 تومان

..........................

پ.ن: لئو تولستوی در سال 1862 با یک دختر 18 ساله آلمانی به نام سوفیا ازدواج کرد. شاید جالب باشد بدانید پیش نوس رمان جنگ و صلح را سوفیا هفت بار پاکنویس کرده است. آن‌ها 13 فرزند داشتند که چهارتای آن‌ها در دوران کودکی مردند. اطلاعات بیشتر در مورد لئو تولستوی را می‌توانید از اینجا بخوانید.

پ.ن.ن: این کتاب را کسان دیگری مثل، صالح حسینی (نشر نیلوفر)، محمد دادگر (نشر فردا)، لاله بهنام (نشر جان کتاب) و ... نیز ترجمه کرده‌اند، اما پیشنها می‌کنم ترجمه سروش حبیبی (نشر چشمه) را بخوانید که مستقیما از زبان روسی ترجمه کرده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

آقای نویسنده و جنجال بر سر آپارتمان دولتی

کتاب را به پیشنهاد صاحبِ کتاب‌فروشی خریدم. گفتم یک کتاب طنز خوب می‌خواهم. این کتاب را پیشنهاد داد. داستانش در مورد خاطره‌ای از خودِ نویسنده در سال 1975 روسیه است. ماجرای دردسرهایی که برای تعویض آپارتمانش کشیده است را به زبان طنز تعریف می‌کند. به نظرم نویسنده توانسته است وضعیت نویسنده‌های روسیه و بخشی از مشکلات ‌آن‌ها را در زمان روسیه کمونیستی نشان بدهد. اما طنز کتاب ضعیف است و یک جاهایی حوصله سر بر می‌شود. راستش خواندنش را پیشنهاد نمی‌کنم! مگر اینکه کنجکاو باشید بفهمید نویسنده چه دردسرهایی برای تعویض آپارتمانش کشیده است.   

توضیحات بیشتر در مورد این کتاب را می‌توانید در اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب:

- آن شب بد خوابیدم و خواب قابلمه سفید دسته بلندی را برای جوشاندن شیر می‌دیدم و سعی می‌کردم این مسئله را حل کنم که آیا می‌شود آن را نویسنده به شمار آورد یا نه. معلوم نیست به چه علت به این نتیجه رسیدم که قاعدتا نمی‌توان آن را نویسنده شمرد، ولی می‌توان به عضویت اتحادیه نویسندگان پذیرفتش.

خواب جلسه کمیسیون پذیرش را می‌دیدم و سخنرانی یکی از اعضاء درباره اینکه پذیرفتن قابلمه به عضویت اتحادیه امری است ضروری، زیرا او بی استعداد نیست؛ تا به حال اثری حاکی از بی استعدادی ننوشته است.

- «خبر دارید که او زیر نامه دفاع از مخالفان شوروی را امضاء کرده؟ خبر دارید که در خارج از کشور داستان ضد رژیم چاپ کرده و خودش هم ضد رژیم معروفی است؟» پس از چنین بیاناتی کارمند کمیته اجرایی چطور می‌تواند با تحویل آپارتمان به من مخالفت نکند؟ آخر داشتن هوشیاری سیاسی برای این کارمند ضروری است.

- یکی از آموزه‌های رئالیسم سوسیالیستی این است که؛‌ در آثار ادبی هیچ جنبه منفی از زندگی در شوروی نمی‌بایست به نمایش درمی‌آمد و مبارزه و تقابل هنری فقط باید بین «خوب» و «بهتر» انجام می‌شد.

- ولی مسئله غریب آن است که او در سخنانش دقیقا با همان چیزی مبارزه می‌کند که خود با تمام توان در پی رسیدن به آن‌هاست... از روش زندگی بورژوازی انتقاد می‌کند، ولی برای اینکه مثل بورژواها زندگی کند، دست به هر کاری می‌زند. از اغراق و بزرگ نمایی فرنگ بد می‌گوید ولی خود هر چیزی را که بر چسب خارجی رویش باشد را دودستی می‌چسبد. می‌گویند ایدئولوژی است که او را وادار می‌کند چنین باشد.


ولادیمیر نیکلایویچ واینوویچمشخصات کتاب:

نویسنده: ولادیمیر نیکالایویچ واینوویچ

مترجم: آبتین گلکار

نشر: هرمس

چاپ اول 1389

قیمت:3000 تومان

........................

پ.ن: تصویر رو به رو مربوط به خودِ آقای نویسنده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

مرشد و مارگاریتا

مرشد و مارگاریتا
«در یک چشم برهم زدن نیمی از صحنه پرشد از قالی‌های ایرانی، آیینه‌های قدی و یک ردیف ویترین‌های مختلف؛ و تماشاچیان از دیدن آخرین مدل‌های پاریس در بعضی از ویترین‌ها حیرت کردند. در ویترین‌های دیگر تعداد زیادی کلاه زنانه- برخی بی پر و برخی پردار- دیده می‌شد؛ همچنین صدها جفت کفش بر صحنه بود. کفش‌های سیاه، کفش‌های سفید، کفش‌های چرمی، کفش‌های ساتن، کفش‌های سگک دار، کفش‌های جواهر نشان. در کنار کفش‌ها، شیشه‌های عطر، انبوهی کیف دستی از پوست گوزن و ساتن و ابریشم و بالاخره، در کنار کیف‌ها مشتی ماتیکدان مطلا دیده می‌شد. ...
فاگت با نیشخندی جذاب، اعلام کرد؛ موسسه لباس‌ها و کفش‌های کهنه بانوان را مفت و مجانی، با لباس‌ها و کفش‌های تازهء پاریسی تعویض می‌کند و کیف‌های دستی، همراه با همه‌یِ خرت و پرت‌هایشان هم جزء معامله هستند. ...
سد شکست، زنان از همه سو به طرف صحنه هجوم بردند. در میان همهمه صحبت‌ها و خنده‌ها و فریادها، صدای مردی شنیده ‌شد: «بهت اجازه نمی‌دم» و پشت بندش جیغ زنی بود که می‌گفت «دستم را ول کن قلدر حقیر کوته فکر.» زن‌ها به پشت پرده ناپدید می‌شدند و لباس‌های کهنه شان را همان‌جا می‌گذاشتند و با لباس‌های نو بر می‌گشتند.» *

معمولا مشتری‌های کتابفروشی وقتی می‌خواستند کتابی را انتخاب کنند در مورد موضوع و داستان کتاب از من سوال می‌پرسیدند. برای اینکه بتوانم جواب مشتری‌ها را بدهم باید تعداد کتاب‌های زیادی می‌خواندم تا از مضمون و محتویات آن اطلاع پیدا کنم، به همین دلیل هیچ‌وقت سراغ خواندن کتاب‌های بیش از 100 صفحه نمی‌رفتم. خواندنشان وقت زیادی می‌گرفت و تعداد کتاب‌های کمتری در واحد زمان می‌توانستم بخوانم، در نتیجه کتاب‌های نخوانده بیشتری باقی می‌ماند. به همین دلیل مجموعه داستان‌های لاغرُ القطر! را به رمان ترجیح می‌دادم و گاهی فقط یکی دو داستان را به عنوان نمونه می‌خواندم، حتی گاهی فقط تا بیست صفحه اول کتاب‌ها را می‌خواندم تا حال و هوای کتاب دستم بیاید!

حالا که از کتابفروشی بیرون آمده‌ام و وقت بیشتری دارم، دلم برای خواندن رمان‌های قطور تنگ شده. چند روز پیش خواندن «مرشد و مارگاریتا» را به پایان رساندم. خواندن یک رمانِ بلند، در آرامش و سکوتِ خانه در حالی که بیرون برف می‌بارد و بخارِ چاییِ دارچینی از استکانِ کنارِ دستت بلند می‌شود، لذتی دارد برای خودش.


پی نوشت:
*  از کتاب «مرشد و مارگاریتا» – ترجمه عباس میلانی – نشر: فرهنگ نشر نو – چاپ پنجم 1387 ص 140 - 142

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...