چوب الف

چوب الف: چیزی که برای نشانه‌گذاری صفحه‌ای که خوانده شده توی کتاب می‌گذارند... و نه آن چیزی که بر سرِ ما است.

۵۴ مطلب با موضوع «طنز» ثبت شده است

فلسفه طنز

فلسفه طنزفلسفه طنز

 

همان طور که از اسم کتاب نیز مشخص است نویسنده از نگاه فلسفه، مفهومِ طنز و خنده را بررسی کرده است.

سرفصل‌های اصلی کتاب:

فصل اول: موضوعی شوخی نابردار: سنت طرد طنز و تئوری‌های سنتی طنز

فصل دوم: ستیز، گریز، یا خنده

فصل سوم: از لوسی تا «من عاشق لوسی هستم»: تکامل طنز

فصل چهارم: آن لبخند ژکوندی: زیبایی شناسی طنز

فصل پنجم: خندیدنِ بی‌جا: اخلاق منفی طنز

فصل ششم: خوب خندیدن: اخلاق مثبت طنز

فصل هفتم: فلسفه و کمدی: انسان فکور و انسان خندان

فصل هشتم: نیمه خالی و نیمه پر لیوان: خرد کیهانی

 

برخی از جملات کتاب

- وودی آلن درباره استندآپ کمدی می‌گوید: «بهترین لذتی است که می‌توانید بدون درآوردن لباس تجربه کنید.» (ص 32)

- طرد طنز در دو منبع اصلی تمدن غرب عیان است: فلسفه یونان و انجیل. منظومه اخلاقی پروتاگوراس هشدار می‌داد: «مبادا که به دام نیشخند مهار ناشندی بیفتید.» و انکریدیون، اثر اپیکتتوس، توصیه می‌کند: «مگذارید که خنده‌تان بلند یا مکرر یا بی‌پروا شود.» به روایت پیروانشان این دو فیلسوفان هرگز نخندیده بودند. (ص 35)

- {هانری برگسون}: برای لحظه‌ای تلاش کنید به هر چیزی که گفته یا انجام می‌شود علاقه‌مند شوید، در خیال‌تان همراه کسانی شوید که عملی را انجام می‌دهند و آنچه احساس می‌کنند را حس کنید؛ به عبارتی، سعی کنید هم‎دردی‎تان را تا آنجا که ممکن است گسترش بدهید، به مانند اینکه معجزه‌وار، جزیی‌ترین چیزهایی را که مهم تلقی می‌شوند می‌بینید و آنگاه سایه‌ای غمگین همه جا را فرا می‌گیرد. حالا کنار بایستید و به زندگی از نگاه یک ناظر بی‌طرف بنگرید: بسیاری از نمایش‌های جدی زندگی به کمدی تبدیل می‌شوند. (ص 74)

- شوخی یک وضعیت خاص از بازی با استفاده از زبان است که در آن قوانین روزمره ارتباطات را معلق می‌کنیم و به یکدیگر جواز کمیک می‌دهیم که هر چه خواستیم بگوییم، مادامی که جمع از آن لذت ببرد. (ص 81)

- البته در گفت و گو، بعضی وقت‌ها خنده در پی شوخی یا داستانی خنده‌دار است، ولی اغلب به نظر می‌رسد خنده یک ژست اجتماعی است که به دیگران علامت می‌دهد رفتاری دوستانه داریم و می‌توانند در کنار ما آسوده باشند. (ص 86)

- یک مطالعه بر روی قاتلان مبتلا به روان پریشی در تگزاس، هیچ موضوع مشترکی پیدا نکرد به جز محرومیت از بازی‌های دوران کودکی، که در 90 درصد ایشان رخ داده بود. (ص 122)

- می‌توانیم با در نظر گرفتن فراغت‌های شناختی و کاربردی طنز و نیز بی‌مسئولیتی، بی‌رحمی و دیگر آسیب‌هایی که می‌تواند از آن نتیجه بشود یک اصل عمومی اخلاقی را پیشنهاد بدهیم که چیزی شبیه به «با آتش بازی نکن» است: بی‌توجهی به چیزی را که مردم باید به آن توجه کنند ترویج نکن. (ص 185)

- تحقیقات درباره مغزشویی نشان داده است که ریشخندِ طنز شاید موثرترین روش خنثی کردن آثار تعالیم تبلیغی است. ویلیام سارجنت روان پزشک مدعی است که اگر فرد در هر مرحله‌ای از مغزشویی بخندد، «همه‌ی فرایند خراب شده است و می‌بایست از ابتدا شروع کرد.» (ص 199)

- وقتی آلمان‌ها وارد وین شدند، زیگموند فروید در آنجا زندگی می‌کرد. او را دستگیر کردند، ولی بعدا پیشنهاد دادند اجازه دارد کشور را ترک کند مشروط بر اینکه دست نوشته‌ای امضا کند که با او بد رفتاری نشده است. فروید نشست و این را نوشت: «خطاب به خواننده: با طیب خاطر گشتاپو را به همه توصیه می‌کنم. زیگموند فروید» (ص 201)

- کمدی از ابتدا نظامی‌گری، پدرسالاری و هرنوع قهرمان‌گرایی را به چالش کشیده است. درس زندگی اینجا این است: «درباره قدرتمندان و نهادها منتقدانه بیندیش به خصوص آنهایی که از تو می‌خواهند برای افتخار بکشی یا کشته بشوی.» (ص 229)

جان موریلمشخصات کتاب

 

عنوان: فلسفه طنز

نویسنده: جان موریل

ترجمه: محمود فرجامی، دانیال جعفری

نشر: نی

چاپ 1392

288 صفحه

قیمت: 14000 تومان


پ.ن: کتاب بسیار خوبی است به خصوص برای کسانی که در زمینه طنز فعالیت می‌کنند و یا به این موضوع علاقه‌مند هستند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

زندگی و عقاید آقای تریسترام شندی

زندگی و عقاید آقای تریسترام شندیزندگی و عقاید آقای تریسترام شندی

 لارنس استرن این کتاب را در 9 جلد نوشت که در ایران تمام این مجموعه به صورت دوجلدی منتشر شد و در چاپ‌های بعدی نیر هر دو جلد با هم ادغام شد. در این کتاب آقای تریسترام شندی داستان زندگی خودش را به زبان اول شخص روایت می‎کند. داستان از لحاظ طنز ساختاری نسبت به زمان خودش بسیار پیش‎رو است هر چند که از لحاظ موضوعی ممکن است خواندن آن برای خواننده امروزی کمی خسته کننده باشد.

اطلاعات بیشتر درمورد این کتاب را می‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- هرگز هیچ اهدا کننده‌ی بینوایی به اهدائیه خود امیدی کمتر از این اهدائیه نداشته است؛ زیرا در گوشه‌ی پرت افتاده‌ای از مملکت و در خانه‌ای گالیپوش نگارش یافته است، جایی که من زندگی می‌کنم و مدام می‌کوشم با خنده و نشاط از ناتوانایی‌های ناتندرستی و سایر مصائب زندگی جلو بگیرم، زیرا اعتقاد راسخ دارم که آدمی، هربار که لبخند به لب می‌آوردو - از این بیشتر- هرگاه که می‌خندد چیزی بر این بازمانده‌ی زندگی می‌افزاید. (ص 10)

- من در این مردی که به او احترام می‌گذارم، و در این شوخی‌ها، کمترین شائبه‌ی بدنیتی و بدخواهی نمی‌بینم؛ من معتقدم که این مطایبات از روی صفای دل است. اما دوست عزیز، تو متوجه این نکته باش که مردم ابله قادر به ادراک چنین چیزی نیستند و مردم نابکار تمایلی به ادراک چنین چیزی ندارند و تو خودت می‌دانی که تحریک یکی و سربه‌سر گذاشتن دیگری به چه معنا است. اینها وقتی برای دفاع مشترک همدست شدند، یقین داشته باش چنان جنگی علیه تو راه بیندازند که تو را قلباَ از از این جریان، حتی از زندگی بیزار کند. (ص 43-44)

- و اما روحانیون - نه... اگر چیزی علیه‌شان بگویم نابود می‌شوم- و میلی به این کار ندارم. تازه اگر هم میلی داشتم جرات نمی‌کردم از ترس جانم به این وضوع بپردازم. با این اعصاب و این روحیه ضعیف و با وضعی که در حال حاضر دارم به بهای جانم تمام خواهد شد، اگر بخواهم خودم را با پرداختن به چنین موضوع غم انگیز و حزن‌آوری دچار غم و افسردگی کنم. بنابراین به سلامت نزدیک‌تر است که پرده‌ای در میانه بکشم و به شتاب از آن بگذرم و با سرعتی که می‌توانم به نکته اصلی اساسی‌ای بپردازم که در نظر داشتم روشن کنم- و آن اینکه چطور شده است که به قول شما مردمی که کمترین خرد را دارند گفته می‌شود واجد بیشترین تشخیص‌اند.

اما درست توجه بفرمایید، می‌گویم گفته می‌شود، چون آقایان محترم، این چیزی بیشتر از یک گزارش نیست، مثل بیست گزارشی که در روز می‌شنویم و توکلا می‌پذیریم- و من معتقدم که گزارش بسیار بد و بدخواهانه‌ای است. (ص 251)

- فصل پنجم

پدرم پیش خود گفت: «آخر حالا وقت صحبت درباره‌‌ی مستمری و سرباز پیاده است؟»


فصل ششم (ص 343)

 

لارنس استرنمشخصات کتاب

عنوان: زندگی و عقاید آقای تریسترام شندی

نویسنده: لارنس استرن

ترجمه: ابراهیم یونسی

نشر: تجربه

چاپ اول 1378

791 صفحه

قیمت: 2500 تومان!

........................

پ.ن: نتوانستم کتاب را تا آخر بخوانم. شاید به دلیل فضا و موضوع داستان  که بیشتر به زمان خودش مربوط بود. هرچند کتاب در زمان خوش بسیار پیشرو است و به خصوص شوخی‌هایی که از لحاظ ساختاری در متن انجام داده است امروزی و مدرن به نظر می‎رسد. مثلا در قسمتی از داستان راوی توضیح می‌دهد که چوبی را در هوا به این شکل حرکت دادم و سپس مسیر حرکت چوب در هوا را ترسیم می‌کند! (تصویر پایین).

زندگی و عقاید آقای تریسترام شندی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

خرابکاری عاشقانه

خرابکاری عاشقانهخرابکاری عاشقانه


به نظر می‌رسد داستانِ کتاب مربوط به بخشی از خاطرات زندگی خودِ امیلی نوتومب است. راویِ داستان دختربچه‌یِ هفت ساله شیطانی است که پدرش سفیر بلژیک است و به تازگی از ژاپن به چین منتقل شده‌اند. او در چین عاشق دختر شش ساله‌یِ ایتالیای به نام اِلنا می‌شود. ماجراهایِ کتاب در زمانِ حکومت مائو اتفاق می‌افتد.

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- به لطفِ دشمن، این اتفاق نحس که اسمش زندگی است به حماسه تبدیل می‌شود.

- ما بچه‌هایی را که ضربه‌های بد خود را با با جمله‌یِ «اول او شرع کرد!» توجیه می‌کنند مسخره می‌کنیم. منشاء جنگ‌های بزرگ‌ترها هم چیزی دیگری جز این نیست.

- دعای استاندال را همه می‌شناسند: «خدای من، اگر وجود داری، به روحم رحم کن، اگر روحی داشته باشم.» وارد گفتگو شدن با حکومت چین شبیه این دعاست.

- به عرش بردن داستانی که در آن احساسات نیک جای تخیل را می‌گرفت، منزجرم می‌کرد.

- در مدرسه فرانسوی، شهرت من مثل دنباله‌ای از پودر منتشر شد. یک هفته پیش غش کرده بودم و حالا استعدادهای هیولایی من کشف می‌شد. بدون شک من کسی بودم.

محبوبم از موضوع مطلع شد.

بنابر دستورالعمل، تظاهر به ندیدنش می‌کردم.

یک روز در حیاط به من نزدیک شد. معجزه‌ای بی‌سابقه!

با تردیدی مبهم از من پرسید: «چیزی که می‌گویند حقیقت دارد؟»

بدون اینکه حتی نگاهش کنم، گفتم: «مگر چه می‌گویند؟»

«که تو بدون کمک گرفتن از دست‌ها، سرپا جیش می‌کنی و می‌توانی هدف گیری کنی؟»

با بی‌اعتنایی جواب دادم «حقیقت دارد» مثل اینکه مسئله‌ای کاملا عادی بوده است. و به راه رفتن با قدم‌های آرام، بدون کلمه‌ای اضافی ادامه دادم.

امیلی نوتومبمشخصات کتاب

عنوان: خرابکاری عاشقانه

نویسنده: امیلی نوتومب

نشر: مرکز

چاپ اول 1386

141 صفحه

قیمت 2000 تومان

................

پ.ن: روایت طنزگونه و دنیایِ خیالی و پر از شیطنت دختربچه را دوست داشتم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

ژینا

ژینا

موهایش را با تیغ می‌زند و از قسمتِ میانیِ پیشانی با ماژیک آبی یک دایره‌ی افقی دور سرش می‌کشد. بُرش را از بالایِ گوشِ چپ شروع می‌کند. به آرامی روی مسیری که ماژیک مشخص کرده حرکت می‌کند و یک دورِ کامل می‌زند. بعد از پاره شدنِ آخرین اتصالِ استخوانیِ جمجمه، اره موییِ خونی را روی میز می‌گذارد. نفس راحتی می‌کشد و با پشت دستش عرق رویِ پیشانی‌ را پاک می‌کند. کاسه‌یِ سرِ بریده شده را کمی در جایِ خودش می‌چرخاند تا هرز شود، سپس دو دستی و با احتیاط آن را بلند می‌کند و روی میز می‌گذارد. نیم کره‌یِ مغز را به دانشجویانی که در اتاق عمل حضور دارند نشان می‌دهد. رویِ مغز را یک لایه‌یِ سیاه پوشانده است و از محل بریدگی خون می‌چکد. دکتر برای دانشجویان توضیح می‌دهد که این لایه‌یِ سیاه در اثر تفکرات بدبینانه به وجود آمده است و باید شسته شود. از آنجایی که در بیمار قبلی به دلیل استفاده از گاز پاکن و سیم ظرف‌شویی قسمتی از کورتکس مغز کنده شده بود، دکتر تصمیم می‌گیرد این بار برای شُستشوی لایه‌یِ سیاه از پودر رخت‌شویی و  ابر استفاده کند.  

یکی از دانشجویان با استفاده از آفتابه، آب در لگن می‌ریزد و بعد از اضافه کردن چهار پیمانه پودر رخت‌شویی مشغول هم زدن می‌شود. وقتی کف به لبه‌یِ لگن می‌رسد، دکتر با تکان دادن سر کار دانشجو را تایید می‌کند. دانشجوی دیگری ابر را در کفِ تولید شده فرو می‌کند و آن را می‌چلاند تا آبش گرفته شود، اما قبل از اینکه ابر را روی لایه‎یِ سیاه بکشد عطسه‌اش می‌گیرد. جریانِ هوایِ ایجاد شده از عطسه، بخشی از لایه‌یِ سیاه را مانند پودر از مغز بیمار جدا می‌کند. دکتر به این نتیجه می‌رسد که با کمک فوت و یک دستمال کاغذی می‌تواند تمام لایه سیاه را پاک کند و نیازی به استفاده از پودر رخت شویی نیست. سرانجام بعد از چند دقیقه فوت کردن، رنگ خاکستری مغز دیده می‌شود. 

روی مغزِ بیمار یک لکه‌یِ قرمز در لوب آهیانه و یک لکه‌یِ قرمز در لوب پیشانی دیده می‌شود. دکتر توضیح می‌دهد که لکه‌‌ی قرمزِ لوب آهیانه، به دلیل فشارهای عصبی روزمره به وجود آمده است. هنگامی که این فشارها رو هم انباشته می‌شوند ظرفیت مغز پر شده و رنگش قرمز می‌شود. برای حل این مشکل باید اطلاعات ذخیره شده در این قسمت را پاک کرد تا مغز دوباره بتواند فشارها را ذخیره کند. دکتر یک کابل از روی میز بر می‌دارد. یک سر کابل را که سوزن دارد، در لکه‌یِ قرمز لوب آهیانه فرو می‌کند و سر دیگرش را به پورت USB کامپیوتر وصل می‌کند. از داخل مانیتور فایل مربوط به لکه‌یِ قرمز را باز می‌کند. تمام فایل‌ها را با گرفتن ctrl+A انتخاب می‌کند و دکمه Delete را می‌زند. کم کم رنگ قرمزِ لکه از بین می‌رود و خاکستری می‌شود.

دکتر همین کار را با لکه‌ی قرمز لوب پیشانی انجام می‎دهد. این لکه فقط در زنان دیده می‌شود و به آن «لکه‌یِ ژینا» می‌گویند.  صدای بوق می‌آید. پاک کردن فایل‌ها با مشکل مواجه شده است. دکتر خطاب به دانشجویان ادامه می‌دهد «همان طور که مشاهده می‌کنید ما فقط برخی از فشارهایِ سطحی مانند خاطرات را می‌توانیم پاک کنیم و فشارهایِ عمیق‌تر قابل پاک کردن نیستند. در مورد این بیمار نیز ظرفیتش پر شده است و ما فقط توانستیم چند متلک، فحش و خاطره‌یِ یک تجاوز را از ذهنش پاک کنیم. متاسفانه کار بیشتری از دست ما ساخته نیست.» دکتر کابل را از کامپیوتر می‌کشد. لکه‌یِ ژینا رنگش نارنجی می‌شود. یکی از دانشجوها کاسه‌یِ سر را بخیه می‌زند. دکتر با تکان دادن سر کارش را تایید می‌کند.

یک روز بعد بیمار به هوش می‌آید. خودش را در آینه نگاه می‌کند، از خودش می‌ترسد. روسری‌اش را سرش می‌کند و از بیمارستان خارج می‌شود. صدایِ بوقِ ماشین‌ها توی سرش می‌پیچید. یک تاکسی دربست می‌گیرد و به خانه‌اش می‌رود. مرد عصبانی است. با صدای بلند چیزهایی می‌گوید. زن توی سرش فقط صدای هم زدن ملاقه در دیگِ خالی را می‌شنود. مرد داد می‌زند. زن می‌خواهد وسایلش را جمع کند و از خانه بیرون برود. مرد نمی‌گذارد. زن اصرار می‌کند. مرد سیلی می‌زند. زن روی زمین می‌افتد. لکه‌ی ژینا دوباره قرمز می‌شود. از محلِ بخیه‌ خون بیرون می‌زند. انگار دانشجو فاصله کوک‌های بخیه را زیاد گرفته است.

 منتشر شده در شماره 67 هفته نامه آسمان (با کمی تغییر)

پ.ن: تصویر از ایگور مورسکی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

پابرهنه در پارک

پابرهنه در پارکپابرهنه در پارک

 

نمایشنامه بر محور یک زوج جوان به اسم «کوری» و «پل» است. آنها تازه یک خانه کوچک و قدیمی را در طبقه پنجم کرایه کرده‌اند. تمرکز داستان بیشتر بر روی روابط بین آدم‌ها و نگاه آنها به زندگی است.

برخی از جملات کتاب

- مادر الان حالم خوب می‌شه... فقط یه کم نفسَم گرفته... (کوری برایش مشروب می‌ریزد) مجبور شدم ماشینو شیش تاخیابون اون‌ورتر پارک کنم... بعد یه‌هو بارون گرفت و دو تا خیابونِ باقی‌مونده رو دوییدم. بعد پاشنه‌ی کفشم گیر کرد لای شبکه درپوشِ فاضلاب... پامو که خلاص کردم چند قدم جلوتر افتادم تو یه چاله، بعدم یه تاکسی از بغلم رد شد و هرچی گِل و شُل بود پاشید به جورابم. مغازه‌ی پایین خونه‌تونم باز نبود وگرنه ازش یه چاقو می‌گرفتم و خودم رو می‌کُشتم. (ص ۵۷)

***

- کوری ... تو همیشه درست لباس می‌پوشی، همیشه درست نگاه می‌کنی. همیشه درست و سنجیده حرف می‌زنی. تقریبا واسه خودت یه آدم نمونه‌ای.

پل (آزرده و با لحن تند) این... این چیزی که گفتی خیلی کثیف بود.

کوری (به سمت پل می‌رود) هیچ وقت ندیدم ژاکت تنت نباشه. همیشه حس کرده‌ام نمی‌تونم تو هیچ کاری به پات برسم. قبل از ازدواج‌مون حتم داشتم با کراوات می‌ری توی رختخواب!

پل نه خیر، مگر در مواردِ تشریفاتی!

کوری تو حتی جسارتشو نداری که بری عطاری و به فروشنده بگی بهت «سه‌پستون» بفروشه. (در حین ادای این کلمات به سمت نیمکت می‌رود) مجبوری بری طرفِ پیشخون و چیزی رو که می‌خوای با انگشت نشون بدی و بگی: «از اینا می‌خوام که توی این ظرف ریختن.» (ص ۸۲)

***

- پل چه دعوایی؟ فقط یک کمی صدامون بالا رفته بود.

کوری تو اسم اینو نمی‌ذاری دعوا؟ کل ازدواج‌مون زیر سوال رفته.

پل (بر پلکان می‌نشیند) جدا؟ از کی تا حالا؟

کوری از همین الان. یه‌هو معلوم شد من و تو مطلقا در هیچ موردی توافق نداریم.

پل چرا؟ واسه اینکه من چله‌ی زمستون پابرهنه تو پارک راه نمی‌رم؟ بعله، حضرت عالی که قرار نیست فردا مثل من دادگاه داشته باشین. من زیر بارِ زَنا می‌رم اما حرف زور نه. (ص ۸۴)

نیل سایمونمشخصات کتاب

عنوان: پابرهنه در پارک

نویسنده: نیل سایمون

ترجمه: شهرام زرگر، رامین ناصر نصیر

نشر: نیلا

چاپ اول 1385

128 صفحه

قیمت: 1400 تومان

.............

پ.ن: قبلا از همین نویسنده «اتاقی در هتل پلازا» را معرفی کرده بودم. نظرم در مورد این کتاب شبیه همان کتاب قبلی است. البته این کتاب را بیشتر از قبلی دوست داشتم.

پ.پ.ن: در ایران نیز تئاتر این نمایشنامه چند بار بر روی صحنه رفته است و همچنین فیلمی با بازی رابرت ردفورد و جین فوندا نیز به همین نام ساخته شده است.

رابرت ردفورد، جین فوندا، پابرهنه در پارک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

مادربزرگت رو از اینجا ببر

مادربزرگت رو از اینجا ببرمادربزرگت رو از اینجا ببر

کتاب شامل یازده داستان است. مانند کتاب قبلی این نویسنده (بالاخره یه روز قشنگ حرف می‌زنم) به زبان طنز و اول شخص روایت می‌شود. بیشتر داستان‌های این مجموعه از کتابی به نام «naked» ترجمه شده است. اطلاعات بیشتر در مورد کتاب را می‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- پدرم همیشه می‌گفت «دانشگاه بهترین چیزیه که ممکنه تو زندگیت اتفاق بیفته.» راست می‌گفت، چون آنجا بود که مواد و الکل و سیگار را کشف کردم.

 

- یک شب که برای شام آمده بود خانه‌ی ما پدرم برای اینکه او را به حرف بیاورد گفت «راجع به اتفاق‌های وحشتناک زندگیت حرف بزن. تا حالا بهتون گفته بودم یایا جسد برادرش رو وسط جاده پیدا کرده؟ با چاقو از چونه تا شکمش رو جر داده بودن، یه مشت قاتل سر هیچ و پوچ کشته بودنش. برادرش! می‌تونین همچین چیزی رو تصور کنین؟»

خواهرم لیسا یک هسته‌ی زیتون پرت کرد توی بشقابم و گفت «من هر روز همچین صحنه‌ای رو تصور می‌کنم، نمی‌دونم یایا این همه شانس رو از کجا آورده.»

- کمد و کشوهای پدرم پُر از نشانه‌هایی بود از زندگی درونی‌اش. از برملا شدن رازهایش لذت می‌بردم ولی همیشه به نظرم باید احترام خلوت مادرم را نگه می‌داشتم، نه از بابت ملاحظه، بیشتر از روی ترس. دوست نداشتم احتمال دیدن دست بند و ماسک‌های چرمی بر تصورم از مادر بودن اثر بگذارد.

- ترم اول با آدمی به اسم تاد آشنا شدم. یک دیتونی مهربان که تنها معلولیتش موهای قرمزش بود. فلج‌های گردن به پایین برای تهیه‌ی مواد بهترین ساقی‌ها را سراغ داشتند و اکثر اوقاات پیش آنها بودیم. می‌گفتند «قلیون رو قفسه‌ست، بغل شیاف‌ها» چیزی نگذشت که به دیدن کیسه مدفوع دوستانم عادت کردم و به نظرم دانشگاه کنت هم یک جور هاروارد آمد که همه در تزریق شاگرد اول بودند.

دیوید سداریسمشخصات کتاب

عنوان: مادربزرگت رو از اینجا ببر

نویسنده: دیوید سداریس

ترجمه: پیمان خاکسار

نشر: زاوش

چاپ اول 1392

150 صفحه

7500 تومان

....................

پ.ن: کتاب خوب و خوش خوانی است. چند وقتی است که ترجمه‌های پیمان خاکسار را دنبال می‌کنم و از خواندن کتاب‌هایش لذت می‌برم. اگر به لیست کتاب‌های پرفروش نشر چشمه دقت کنید تقریبا تمام ترجمه‌های خاکسار جزو پرفروش‌ها بوده و این کتاب جدیدش هم در کمتر از یک ماه تجدید شده است.

پ.پ.ن: از همین مترجم کتاب‌های زیر را در پست‌های قبلی معرفی کرده بودم.

- بالاخره یه روز قشنگ حرف می‌زنم

- برادران سیسترز

- اتحادیه ابلهان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

کرگدن

کرگدنکرگدن


داستان در شهر کوچکی اتفاق می‌افتد که در آن آدم‌ها یکی یکی به کرگدن تبدیل می‌شوند.

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب


کمدی وحشت‌آور است، کمدی دردناک است، من می‌نویسم تا جوابی به خود داده باشم. کی هستیم و چرا هستیم (از مقدمه کتاب).

***

منطق دان: (به آقای پیر) حالا یک قیاس دیگه. تمام گربه‌ها فنا پذیرند. سقراط فناپذیره. پس سقراط گربه‌ست.

آقای پیر: و چهار تا پا هم داره. درسته من یه گربه دارم که اسمش سقراطه.

***

برانژه: ... آدم‌های با شهامت کرگدن‌های باشهامتی هم می‌شن. افسوس. و چونکه حسن نیت دارن راحت می‌شه خرشون کرد.

***

برانژه: گوش کن دیزی. ما می‌تونیم یه کاری بکنیم. ما بچه‌دار می‌شیم. بچه‌هامون بچه‌دار می‌شن. وقت زیادی می‌بره اما با همین کار ما می‌تونیم بشریت رو دوباره احیا کنیم.

دیزی: بشریت رو احیاء کنیم؟

برانژه: ما آدم و حوا می‌شیم.

دیزی: اون وقت‌ها... آدم و حوا خیلی شهامت داشتن.

***

برانژه: وای به روزگار کسی که بخواد اصالت خودش رو حفظ کنه.

اوژن یونسکو

مشخصات کتاب

عنوان: کرگدن

نویسنده: اوژن یونسکو

ترجمه: پری صابری

نشر: قطره

چاپ پنجم 1391

246 صفحه

قیمت: 7500 تومان

............................

پ.ن: تئاتر نمایشنامه کرگدن در ایران توسط فرهاد آئیش اجرا شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

مرگ تصادفی یک آنارشیست

مرگ تصادفی یک آنارشیستمرگ تصادفی یک آنارشیست

این نمایشنامه بر اساس داستان واقعی یک کارگر آنارشیست ایتالیایی نوشته شده است که پس از دستگیری به اتهام بمب‌گذاری، خودش را از پنجره اداره پلیس به بیرون پرت می‌کند (یا پرتش می‌کنند!) و کشته می‌شود. داریو فو با نگاه هجو و طنز نسبت به سیستم قضایی و اداره پلیس ایتالیا این داستان را روایت کرده است. 

برخی از جملات کتاب

دیوانه: ... فروید هم گفته که ویزیت زیاد موثرترین درمانه. هم برای پزشک هم برای بیمار!


***

دیوانه: یعنی آیا اون کارگر راه آهن، یعنی اون قربانی خودکشی، سه تا پا داشت؟ در این صورت منطقیه که سه تا کفش پوشیده باشه.

رئیس: (عصبانی) نخیر، سه پایی نبود!

دیوانه: خواهش می‌کنم. عصبانی نشین. از یه آنارشیست می‌شه انتظار بدتر از این رو هم داشت.

***

دیوانه: ... رسوایی برای دموکراسی غربی حکم کود شیمیایی رو داره. بذارین از اینم فراتر برم. رسوایی پادزهری برای زهرهای مهلکه: یعنی مردم آگاهی سیاسی پیدا می‌کنن. اگه مردم خیلی آگاه بشن، کار ما ساخته اس.

داریو فومشخصات کتاب

عنوان: مرگ تصادفی یک آنارشیست

نویسنده: داریو فو

ترجمه: رضوان صدقی نژاد

نشر: گلمهر

چاپ اول 1381

188 صفحه

قیمت: 1700 تومان!

..........................

پ.ن: نمایشنامه «حساب پرداخت نمیشه» از داریو فو را در پست‌های قبلی معرفی کرده بودم.

پ.ن.ن: به دلیل اینکه عکس مناسبی از جلد ایرانی و خارجی این کتاب پیدا نکردم، دو عکس از پوسترهای اجرای نمایش این تئاتر را در بالا گذاشتم.

پ.ن.ن.ن: طنز اجتماعی این نمایشنامه را دوست دارم اما احساس می‌کنم گاهی در نشان دادن تصویر خوب از چپ‌ها و مظلومیتشان زیاده روی کره است.

پ.ن.ن.ن.ن: این کتاب را نشر قطره نیز منتشر کرده بود. متاسفانه چند سالی است که چاپ تمام شده و من به زحمت توانستم این کتاب را در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران پیدا کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

اتحادیه ابلهان

اتحادیه ابلهاناتحادیه ابلهان

نام شخصیت اصلی کتاب «ایگنیشس» است. جوانی مجرد و 30 ساله که به تنهایی با مادرش زندگی می‌کند. در نگاه اول ممکن است تفکر و نگاهِ ایگنیشس به دنیای اطرافش عجیب به نظر برسد و او را ابله جلوه بدهد، اما اگر به سایر شخصیت‌های داستان دقت کنیم، متوجه می‌شویم که آن‌ها نیز حماقت‌های خاص خودشان را دارند که به دلیل رایج بودن این نوع حماقت‌ها باعث می‌شود شبیه انسان‌هایِ عادی به نظر برسند.

اطلاعات بیشتر در مورد کتاب را می‌توانید از اینجا بخوانید.

کتاب را می‌توانید از اینجا تهیه کنید.

برخی از جملات کتاب


- وقتی نابغه‌ای در دنیا پیدا می‌شود می‌توانید او را از این نشانه بشناسید؛ تمام ابلهان علیه‌اش متحد می‌شوند. (جانتن سویفت - مقدمه کتاب)

-ایگنیشس به عنوان متخصص فرهنگ و هنر قرون وسطا به روتا فورتانا اعتقاد داشت، یکی از آن مفاهیم اصلی کتاب تسلای فلسفه، اثری فلسفی که تفکر قرون وسطا بر پایه‌ی آن بنا شده بود.

- می‌شود گفت من همیشه با نژاد سیاه احساس خویشاوندی داشته‌ام چون موقعیت‌شان درست شبیه من است؛ هردوی ما در جامعه امریکا غیر خودی هستیم، هرچند که تبعید من خود خواسته است.

- چیزی نگذشت که رفتار وحشیانه‌ی میرنا تمام حضار ضیافت را فراری داد و ما با قهوه‌ای سرد و کلمات داغ تنها ماندیم.

- «عالی نیست؟ من دو کلاس بیشتر سواد ندارم. ننه‌م بیرون رخت چرکای ملت رو می‌شست و کسی هم راجع به مدرسه حرف نمی‌زد. تمام وقت تو خیابون لاستیک قل می‌دادم. من قل می‌دادم، ننه‌هه می‌شست و هیشکی هیچی یاد نمی‌گرفت.»

- «پس کارِ آن انگل رسوای قرطاس اداری بود. شبیه بازوی بوروکراسی بود. همیشه کارمندان دولت رو از فضای تهی‌یی می‌شه شناخت که بیشتر آدم‌ها با چیزی به اسم صورت پرش کردند.»

- «در هنگام بیهوشی این‌ها مشغول لوده بازی با تن من بودن؟ دست کم لطف می‌کردی و جلوشونو می‌گرفتی. خدا می‌دونه دست این هرزه‌های به اصطلاح پزشک تا کجاها نرفته. ممکنه چند لحظه از اینجا بیرون بری تا خودم رو بررسی کنم ببینم آیا با من با بی‌احتیاطی رفتار شده یا نه؟...»

جان کندی تولمشخصات کتاب

عنوان: اتحادیه ابلهان

نویسنده: جان کندی تول

ترجمه: پیمان خاکسار

نشر: به نگار

چاپ اول 1391

تعداد صفحه: 467

قیمت: 20000 تومان

................................

پ.ن: نویسنده این کتاب (جان کندی تول) در سن 28 سالگی این کتب را نوشت اما هیچ ناشری حاضر به چاپ آن نشد و به همین دلیل در سن 32 سالگی خودکشی کرد. بیست سال بعد مادرش با تلاش فراوان موفق شد کتاب را چاپ کند. بعد از چاپ کتاب، بسیار مورد استقبال قرار گرفت و برنده جایزه پولیتزر شد.

تئاتر اتحادیه ابلهانپ.ن.ن: بر اساس این کتاب چند تئاتر نیز در بر روی صحنه رفته است که تصویر رو به رو مربوط به یکی از این تئاترهاست.

پ.ن.ن.ن: چند تصویر دیگر از روی جلدهای خارجی این کتاب در اینترنت پیدا کردم.






a confederacy of duncesاتحادیه ابلهاناتحادیه ابلهان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

آمیرزا کله قندی این روزا خوب می‌خندی

این متن را برای ویژه نامه عید روزنامه بهار نوشته بودم، ولی در هنگام چاپ، تصویری که مربوط به «تست رورشاخ» بود به اشتباه حذف شد. کمی حالم گرفته شد و برای اینکه کمتر دلم بسوزد متن و تصویر حذف شده را در اینجا آوردم.

دروغِ سیزده: کاندیداهای انتخابات باید صلاحیت روانی و سیاسی داشته باشند.  


بخش سیاسی

مسئولِ بخش: شغل؟

مردِ جوان: کاندیدایِ انتخابات

- نه منظورم شغلیه که درآمد داشته باشه.

- درآمد هم داره، پول می‌گیرم به نفع رقیب کنار می‌رم.

- وضعیت تاهل؟

- دیروز رفتیم خواستگاری گفتن بعد از نتیجه انتخابات جواب می‌دن. شما بنویس نامزد داره.

- مدرک تحصیلی؟

- دکترای کشور داری از کره شمالی

- چپی هستی یا راستی؟

- البته راستی راستی.

- مجلس خوبه یا دولت؟

- البته دولت دولت.

- سکوت می‌خوای یا افشا؟

- البته افشا افشا.

- این بار اولیته؟

- حرفشو نزن که خیطه... اون آقا قد بلنده همونی که هی می‌خنده.... آهان... بیا شادش کن... 

- آقا... بشین... داری چی کار می‌کنی؟

- ببخشید، حواسم نبود، این چند روزه همش توی فکر مراسم عروسی بودم و داشتم تمرین می‌کردم. فیلم که نگرفتی؟

- من سوال می‌پرسم نه شما... تا حالا توی زندگیت تقلب کردی؟

- آره... فکر کنم توی انتخابات سالِ 1360 تقلب کردم. قرار بود برای کلاس سوم ابتدایی مبصر انتخاب کنند. من هم کاندید شدم. بعد یه بستنی کیمِ دوقولو خریدم و گفتم هر کس به من رای بده می‌ذارم یه گاز از بستنی‌ام بزنه. البته توی اون انتخابات باختم چون رقیبم بهشون وعده‌یِ یه گاز و دو لیس از بستنی‌اش رو داده بود.

- شعارِ انتخاباتی؟

- این روزها همه به من رای می‌دهند، شما چطور؟

- برای ائتلاف کسی رو دیده بودی؟

- بله بله بله دیده بودم.

- کسی رو پسندیده بودی؟

- بله بله پسندیده بودم... ای حبیب من، ای طبیب من... عشقِ روی تو شد نصیبِ من... حالا همه دستا بالا... 

- آقا... بشین... نگهبان... نگهبان... بیا اینو از اتاق ببر بیرون.

نگهبان وارد می‌شود و مردِ جوان را از اتاق بیرون می‌برد.

بخش روانپزشکی

پزشک: دهنت رو باز کن بگو «اُ» 

مرد جوان: آآآآآآآآ...

- خوب مثل اینکه گوشِت مشکل داره... این شکل رو ببین. شبیه چیه؟

تست رورشاخ

 - یه زن و شوهر که بعد از شیش ماه تازه همدیگه رو دیدن و...

- نمی‌خواد بقیه‌اش رو بگی... یه شعر بخون.

 - «آمیرزا کله قندی، این روزا خوب می‌خندی/ وقتی می‌ری تو پستو هر چی درِ می‌بندی»

- منظورت از «میرزا» کیه؟

 - منظور خاصی نداشتم ولی فکر کنم شاعر منظورش «ایرج میرزا» بوده که همیشه می‌خندیده و سرش هم شبیه «کله قند» بوده.

 - هدف‌ شما از زندگی چیه؟ 

- رسیدن به قله‌های رفیع، مثل اِوِرست و کلیمانجارو

- آخرین خوابی که دیدی رو تعریف کن. 

- خواب دیدم، توی خونه تنها هستم و دارم تلویزیون نگاه می‌کنم. بعد یه نفر زنگ زد. رفتم دم در. دیدم نامزدم با لباس عروس دم در وایستاده... 

- خب بعدش. 

- خب معلومه دیگه نامزدم رو آوردم توی خونه و دوتایی با هم تلویزیون نگاه کردیم. 

- بعد از اینکه با نامزدت تلویزیون نگاه کردی چه اتفاقی افتاد. 

- شما خیالتون راحت باشه اتفاق بدی نیفتاد، به موقع از خواب پریدم.

- توی خانواده سابقه‌یِ بیماری روانی دارین؟ 

- نه خوشبختانه... ولی به نظرم هوشنگ یه کم توهم داره. همش به من می‌گه: «دکتر برو دکتر» 

- هوشنگ کیه؟ 

- همین دوستم که کنارم نشسته. 

پزشک به صندلیِ خالیِ کنارِ کاندید نگاه می‌کند و مشغول نوشتن نسخه می‌شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...