موهایش را با تیغ میزند و از قسمتِ میانیِ پیشانی با ماژیک آبی یک دایرهی افقی دور سرش میکشد. بُرش را از بالایِ گوشِ چپ شروع میکند. به آرامی روی مسیری که ماژیک مشخص کرده حرکت میکند و یک دورِ کامل میزند. بعد از پاره شدنِ آخرین اتصالِ استخوانیِ جمجمه، اره موییِ خونی را روی میز میگذارد. نفس راحتی میکشد و با پشت دستش عرق رویِ پیشانی را پاک میکند. کاسهیِ سرِ بریده شده را کمی در جایِ خودش میچرخاند تا هرز شود، سپس دو دستی و با احتیاط آن را بلند میکند و روی میز میگذارد. نیم کرهیِ مغز را به دانشجویانی که در اتاق عمل حضور دارند نشان میدهد. رویِ مغز را یک لایهیِ سیاه پوشانده است و از محل بریدگی خون میچکد. دکتر برای دانشجویان توضیح میدهد که این لایهیِ سیاه در اثر تفکرات بدبینانه به وجود آمده است و باید شسته شود. از آنجایی که در بیمار قبلی به دلیل استفاده از گاز پاکن و سیم ظرفشویی قسمتی از کورتکس مغز کنده شده بود، دکتر تصمیم میگیرد این بار برای شُستشوی لایهیِ سیاه از پودر رختشویی و ابر استفاده کند.
یکی از دانشجویان با استفاده از آفتابه، آب در لگن میریزد و بعد از اضافه کردن چهار پیمانه پودر رختشویی مشغول هم زدن میشود. وقتی کف به لبهیِ لگن میرسد، دکتر با تکان دادن سر کار دانشجو را تایید میکند. دانشجوی دیگری ابر را در کفِ تولید شده فرو میکند و آن را میچلاند تا آبش گرفته شود، اما قبل از اینکه ابر را روی لایهیِ سیاه بکشد عطسهاش میگیرد. جریانِ هوایِ ایجاد شده از عطسه، بخشی از لایهیِ سیاه را مانند پودر از مغز بیمار جدا میکند. دکتر به این نتیجه میرسد که با کمک فوت و یک دستمال کاغذی میتواند تمام لایه سیاه را پاک کند و نیازی به استفاده از پودر رخت شویی نیست. سرانجام بعد از چند دقیقه فوت کردن، رنگ خاکستری مغز دیده میشود.
روی مغزِ بیمار یک لکهیِ قرمز در لوب آهیانه و یک لکهیِ قرمز در لوب پیشانی دیده میشود. دکتر توضیح میدهد که لکهی قرمزِ لوب آهیانه، به دلیل فشارهای عصبی روزمره به وجود آمده است. هنگامی که این فشارها رو هم انباشته میشوند ظرفیت مغز پر شده و رنگش قرمز میشود. برای حل این مشکل باید اطلاعات ذخیره شده در این قسمت را پاک کرد تا مغز دوباره بتواند فشارها را ذخیره کند. دکتر یک کابل از روی میز بر میدارد. یک سر کابل را که سوزن دارد، در لکهیِ قرمز لوب آهیانه فرو میکند و سر دیگرش را به پورت USB کامپیوتر وصل میکند. از داخل مانیتور فایل مربوط به لکهیِ قرمز را باز میکند. تمام فایلها را با گرفتن ctrl+A انتخاب میکند و دکمه Delete را میزند. کم کم رنگ قرمزِ لکه از بین میرود و خاکستری میشود.
دکتر همین کار را با لکهی قرمز لوب پیشانی انجام میدهد. این لکه فقط در زنان دیده میشود و به آن «لکهیِ ژینا» میگویند. صدای بوق میآید. پاک کردن فایلها با مشکل مواجه شده است. دکتر خطاب به دانشجویان ادامه میدهد «همان طور که مشاهده میکنید ما فقط برخی از فشارهایِ سطحی مانند خاطرات را میتوانیم پاک کنیم و فشارهایِ عمیقتر قابل پاک کردن نیستند. در مورد این بیمار نیز ظرفیتش پر شده است و ما فقط توانستیم چند متلک، فحش و خاطرهیِ یک تجاوز را از ذهنش پاک کنیم. متاسفانه کار بیشتری از دست ما ساخته نیست.» دکتر کابل را از کامپیوتر میکشد. لکهیِ ژینا رنگش نارنجی میشود. یکی از دانشجوها کاسهیِ سر را بخیه میزند. دکتر با تکان دادن سر کارش را تایید میکند.
یک روز بعد بیمار به هوش میآید. خودش را در آینه نگاه میکند، از خودش میترسد. روسریاش را سرش میکند و از بیمارستان خارج میشود. صدایِ بوقِ ماشینها توی سرش میپیچید. یک تاکسی دربست میگیرد و به خانهاش میرود. مرد عصبانی است. با صدای بلند چیزهایی میگوید. زن توی سرش فقط صدای هم زدن ملاقه در دیگِ خالی را میشنود. مرد داد میزند. زن میخواهد وسایلش را جمع کند و از خانه بیرون برود. مرد نمیگذارد. زن اصرار میکند. مرد سیلی میزند. زن روی زمین میافتد. لکهی ژینا دوباره قرمز میشود. از محلِ بخیه خون بیرون میزند. انگار دانشجو فاصله کوکهای بخیه را زیاد گرفته است.
منتشر شده در شماره 67 هفته نامه آسمان (با کمی تغییر)
پ.ن: تصویر از ایگور مورسکی