چوب الف

چوب الف: چیزی که برای نشانه‌گذاری صفحه‌ای که خوانده شده توی کتاب می‌گذارند... و نه آن چیزی که بر سرِ ما است.

۵۴ مطلب با موضوع «طنز» ثبت شده است

کتاب فروش خیابان ادوارد براون

کتاب‌فروش خیابان ادوارد براون

 


این کتاب مجموعه‌ی دوازده‌ داستان طنز به هم پیوسته‌ است. که در قالب خاطره نوشته شده و خاطرات کتاب‌فروشی است که سعی می‌کند به شیوه‌های مختلف کتاب‌هایش را بفروشد ولی موفق نمی‌شود. 

فهرست داستان‌ها:

موفقیت در یک ساعت بیست و پنج دقیقه و سی و دو ثانیه - چهار پا خوب، دو پا خوب - آوانگارد - فَبوسک - فال یوسا - یه ماچ به خاله می‌دی؟ -اتحادیه‌ی ابلهان - کدوم کدوم شاپرک؟ - لولمان برای همگان - بوشو بوشو تره نخوام- اَم‌بازی - زوربای ایرانی

کتاب را می‌توانید از اینجا تهیه کنید.

برخی از جملات کتاب

- از پشت شیشه‌ی خیس ویترین به آدم‌ها نگاه می‌کنم. تجربه‌ام نشان داده روزهای بارانی مردم کمتر کتاب می‌خرند، درست مثل روزهای آفتابی. (ص ۲۱)

- این روش را از اولین مادرم یاد گرفته‌ام. هر وقت شام کم بود، برایم‌ قصه می‌گفت زودتر بخوابم و گرسنگی یادم برود، اما برای این کار بدترین داستان‌ها را انتخاب می‌کرد. شبی که مادرم قصه‌ی هانسل و گرتل را خواند، تمام درها و دیوارهای قهوه‌ای خانه را گاز زدم، اما مزه‌اش اصلاً شبیه خانه‌ی شکلاتی توی داستان نبود. (ص ۲۲)

- کتاب را می‌بندم و می‌خواهم از روی صندلی بلند شوم که احساس می‌کنم چیز سفتی به پای راستم ‌‌می‌خورد. با تعجب به پایم نگاه می‌کنم. پای چپم را می‌بینم که مثل یک تکه چوب خشک روی پای راست افتاده. چند بار از طرف مغز به پای چپ فرمان می‌دهم که حرکت کند و از روی پای راست برود کنار، اما نرون‌های عصبی نمی‌توانند پیام را منتقل کنند. ارتباط پای چپ با مرکز فرماندهی قطع می‌شود. بعد از چند ثانیه، دست چپ هم از کنترل خارج می‌شود و مثل یک تکه گوشت آویزان می‌افتد کنار صندلی. حس رییس‌جمهوری را دارم که از توی تلفن خبر کودتا را شنیده. نیروهای نظامی سنگربه‌سنگر نقاط حساس شهر را فتح می‌کنند. با دست راست گوشی تلفن را برمی‌دارم به اورژانس زنگ بزنم. هنوز شماره‌ی سوم را نگرفته‌ام که صدا و سیما هم فتح می‌شود. دیگر نه چیزی می‌بینم نه می‌شنوم. خوشبختانه مغزم هنوز کار می‌کند. حدس می‌زنم سکته‌ی ناقص زده‌ام. در آخرین لحظات به خودم دلداری می‌دهم حتماً یک نفر حال و روزم را می‌بیند و زنگ می‌زند به اورژانس. گوشی از دستم می‌افتد و پایتخت سقوط می‌کند. (۲۱-۲۲)

 - از عروس فقط لباس سفیدش را می‌بینم. حتماً شبیه همه‌ی عروس‎های دیگری است که تابه‌حال دیده‌ام: زشت و تکراری. حتی می‎توانم آهنگ‎هایی را که برای رقص چاقوی امشب انتخاب می‎کنند حدس بزنم. بعد از نیم قرن، هنوز باباکرم با یک سر و گردن اختلاف از بقیه‌ی آهنگ‎هایشان بهتر است. یک مراسم تکراری و کسل‌کننده که با «آقایون دست، خانوما رقص، حالا برعکس» شروع می‌شود و با «آقایون، خانوما، بفرمایید شام» تمام می‌شود. (ص ۵۴) 

- «یه شب پدر لباس نو برام خرید و با این‌که تنگ بود به‌زور تنم کرد. گفت می‌ریم مهمونی. تا حالا نرفته بودیم اونجا. هیچ‌کسی رو نمی‌شناختم و هیچ بچه‌ای هم نبود باهاش بازی کنم. وقتی خانم‌معلم رو دیدم که با سینی چای اومد توی پذیرایی، یهو گفتم "برپا." خودم هم بلند شدم. همه خندیدن. یه سال از فوت اولین مادرم گذشته بود که خانم‌معلم اومد خونه‌ی ما. قرار شد از اون روز به بعد صداش کنم مامان.» (ص ۶۴)

- وقتی توپ هفت‌سنگ را از پشت ویترین به خواهرم نشان دادم، او هم عاشقش شد. البته بیشتر عاشق رنگ فسفری‌اش شد نه قابلیت‌های فنی توپ. قرار گذاشتیم هر طور شده با هم پول توپ را جور کنیم. برای این کار، حتی حاضر شد النگوهای پلاستیکی‌اش را به دختر همسایه بفروشد، ولی جای پول فقط توانست یک انگشتر پلاستیکی و یک رژ لب مصرف‌شده بگیرد. (ص ۱۱۸)

- برای خودم چای می‌ریزم و بخارش را بو می‌کشم. شُش‎‌هایم از عطر زنجبیل پُر می‌شود. ترکیب کتاب و چای در هوای سرد زمستان معجزه می‌کند. حسش مثل پیدا کردن دست‌شویی توی شهر است وقتی شاش‌بند شده‌ای: آرامش‌دهنده و لذت بخش. (ص ۱۲۷)

- می‌خواهم با کتاب‌ها تنها باشم. کرکره را پایین می‌کشم و در مغازه را می‌بندم. دوست دارم با کتاب‌ها حرف بزنم و بگویم توی این مدت چقدر دوست‌شان داشته‌ام، ولی به‌جای این کار از پوشه‌ی musik film آهنگ فیلم زوربای یونانی را پخش می‌کنم و صدای بلندگوی کامپیوتر را بالا می‌برم. مثل آنتونی کوئین دست‌هایم را باز می‌کنم و هم‌ریتم با آهنگ پاهایم را عقب و جلو می‌برم. صدای دست زدن کتاب‌ها بلند می‌شود. همینگوی، جویس، سلینجر، آستین، بردبری،‌ سروانتس، ‌فالاچی،‌ برونته و بقیه‌‌ی نویسنده‌ها می‌آیند وسط کتاب‌فروشی و هر کدام یک دور می‌رقصند و برمی‌گردند توی کتاب‌هایشان تا جا برای نویسنده‌های جدید باز شود. حافظ و سعدی و چند نویسنده‌ی ایرانی را هم می‌بینم که ته مغازه روی صندلی نشسته‌اند و فقط دست می‌زنند. (ص ۱۴۶-۱۴۷)

 

محسن پوررمضانیمشخصات کتاب

عنوان: کتاب‌فروش خیابان ادوارد براون

نویسنده: محسن پوررمضانی

نشر: چشمه، چرخ

چاپ اول: زمستان ۱۳۹۴

۱۵۱ صفحه

قیمت: ۱۰۵۰۰ تومان


پ.ن: وقتی در مجله‌ی طنز «خط‌خطی» می‌نوشتم دنبال راهی بودم که بتوانم کتاب‌خوانی را ترویج دهم و به مخاطب‌های مجله کتاب معرفی کنم. به نظرم معرفی کتاب‌ها توی مجلات خیلی خشک و رسمی بودند و جذابیت نداشتند. به همین دلیل تصمیم گرفتم در هر شماره یک داستان طنز بنویسم و لابه‌لای داستان‌هایم کتاب‌هایی را که دوست دارم، معرفی کنم. اسم آن صفحه‌ را گذاشتم «خاطرات یک کتاب‌فروش» و با اسم مستعار «استراگون» می‌نوشتم. استراگون یکی از شخصیت‌های کتاب «در انتظار گودو» بود که به همراه ولادیمیر بیهوده منتظر آمدنِ «گودو» نشسته‌اند و «گودو» برایم نماد همان مشتری بود که قرار بود به کتاب‌فروشی بیاید و کتابی بخرد و هرگز نمی‌آمد. حدود یک سال و نیم، هر ماه داستانِ این کتاب‌فروشی را روایت می‌کردم. بعد از تمام شدنش از داستان‌‌های این مجموعه به عنوان خمیر مایه‌ا‌ی برای نوشتن کتابم استفاده کردم و حدود یک سال و نیم نیز طول کشید تا برخی از داستان‌های قبلی را بازنویسی کنم و داستان‌های جدیدی به آن اضافه کنم. اسم کتاب را هم عوض کردم. یک دلیلش این بود که سال 1388-1389 توی خیابان ادوارد براون کتاب‌فروش بودم و بعضی از توصیف‌های کتاب مربوط به تجربه‌ی کتاب‌فروشی‌ام در آن سال است. 
پ.پ.ن: خوشحال می‌شم بخونید و نقد و نظرتون رو برام بنویسید.

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
استراگون ...

افسانه‌های عصر ما

افسانه‌های عصر ماافسانه‌‌های عصر ما

مجموعه چند حکایت طنز‌آمیز کوتاه که شخصیت‌های آن حیوانات هستند (فابل). در برخی از حکایت‌ها از تکینیک نقیضه (پارودی) استفاده شده و حکایت‌های معروف را به شکل دیگری بازآفرینی کرده است مانند داستان کلاغ و روباه.

برخی از جملات کتاب

- عنکبوت بزرگی در خانه‌ی کهنه‌سازی، تار زیبایی برای شکار مگس تنید. هر بار که مگسی بر تارش فرود می‌آمد و گرفتار می‌شد عنکبوت آن را می‌بلعید تا مگسان دیگر که از آن حوالی عبور می‌کردند تصور کنند تار عنکبوت مکان امنی برای استراحت است. روزی مگس نیمه‌دانایی، وز وز کنان بالای تار عنکبوت پرواز می‌کرد و آنقدر برای فرود آمدن مسامحه کرد که عنکبوت ظاهر شد و گفت: «بفرما!»  اما مگس که از او خیلی باهوش‌تر بود گفت، «من هرگز در جایی که مگس دیگری نیست فرود نمی‌آیم و در منزل تو مگس نمی‌بینم.»

مگس پروازکنان رفت، تا به جایی رسید که مگسان زیادی گرد آمده بودند. می‌خواست بنشیند که زنبوری گفت: «دست نگهدار نادان، این مگس گیر است. همه‌ی این مگس‌ها به دام افتاده‌اند.»  مگس گفت، «مزخرف نگو همه‌ی اینها مشغول رقصند.»

این را گفت و نشست و با دیگر مگسان در آنجا زمین‌گیر شد.

نتیجه اخلاقی : امنیت در کمیّت نیست، در هیچ چیز دیگر هم نیست. (ص ۶۱-۶۲)

جیمز تربرمشخصات کتاب

عنوان: افسانه‌‌های عصر ما

نویسنده: جیمز تربر

ترجمه: مهشید امیرشاهی

نشر: سازمان کتاب‌های جیبی

چاپ اول ۱۳۴۵

۱۹۲ صفحه


پ.ن: به نظرم داستان‌هایش زیاد جذاب نبود. شاید در زمان خودش خوب بوده ولی نتوانسته از غربال زمان عبور کند. تا آنجایی که می‌دانم «جیمز تربر» نویسنده‌ی معروفی در حوزه‌ی طنز است و احتمالا داستان‌های بهتری از این نویسنده وجود دارد که هنوز منتشر نشده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

راهنمای کهکشان برای اتواستاپ‌زن‌ها

 

راهنمای کهکشان برای اتواستاپ‌زن‌هاراهنمای کهکشان برای اتواستاپ‌زن‌ها

اتواستاپ‌زن در این کتاب معادل کلمه‌ی "hitchhikers" است. یعنی مسافرانی که می‌خواهند رایگان سوار شوند و تا جایی از مسیر که به مسیر راننده می‌خورد با آنها همراه شوند. برای این گونه از مسافرها کتاب راهنمای ارزان سفر کردن نیز وجود دارد. اسم کتاب نیز به همین معنی است، کتاب راهنمایی برای کسانی که بین کهکشان‌ها اتواستاپ‌ می‌زنند. داستان کتاب در ژانر علمی تخیلی و طنز است و ماجرا از چند دقیقه قبل از نابود شدن کره‌ی زمین شروع می‌شود. 

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا مطالعه کنید.

برخی از جملات کتاب

- یک دستگاه کوچک دیگر هم بود که به یه چرتکه شباهت داشت هرچند از چرتکه‌های معمولی کمی‌ بزرگ‌تر بود. این دستگاه به حدود صد تا دکمه‌ی کوچک و یه مانیتور ده در ده سانت مجهز بود و کاربر اون در زمانی کمتر از یه ثانیه می‌تونست هر کدوم از میلیون‌ها حافظه‌ی اطلاعاتی ضبط شده در دستگاه رو که دلش می‌خواست روی همین مانیتور احضار کنه و بخونه یا بشنوه یا ببینه. این دستگاه خیلی پیچیده به نظر می‌رسید، برای همین روی جلد پلاستیکی اون با حروف بزرگ حک شده بود «هول نشوید!»

این دستگاه قابل توجه‌ترین کتابی بود که انتشاراتی دب اصغر تولید کرده بود. کتاب راهنمای کهکشان برای اتواستاپ‌زن‌ها. (ص 35)

- حتی اگر این دانشمندها می‌دونستن که رییس‌جمهور کهکشان هیچ قدرتی نداره باز هم براشون فرقی نمی‌کرد و می‌خواستند یه بار هم شده این آدم رو از نزدیک ببینند. فقط شش نفر در کهکشان می‌دونستن که مهم‌ترین وظیفه‌ی رییس جمهور نه اعمال قدرت که پرت کردن حواس مردم از قدرته. ( ص47)

- {پیرمرد} با جدیت به آرتور نگاه کرد و ادامه داد، «من طرف‌دار پر و پا قرص دانش و علم هستم.»

آرتور گفت «هم‌م‌م‌م‌م‌... راست می‌گید؟» برخورد عجیب و مهربانانه‌ی پیرمرد نگرانش می‌کرد.

پیرمرد گفت «بله.» بعد سکوت کرد.

آرتور احساس مردی رو داشت که تو اتاق خواب یکی دیگه با زن یارو غافلگیر شده و شوهرِ زنه می‌آد تو اتاق، کت و شلوار خودش رو عوض می‌کنه ، چند کلمه در مورد هوا می‌گه و می‌زنه بیرون. (ص 147)

- جادوتز ادامه داد، «بذارید این کامپیوترها مثل قدیم به کار خودشون برسن و هرچی می‌خوان حساب کنن، ما هم به کار خودمون می‌رسیم و به حقیقت‌های ابدی رسیدگی می‌کنیم. قبول؟ طبق قوانین،‌ جست و جوی حقیقت‌‌های ابدی و مهم واضحا و بدون ابهام به متفکران حرفه‌ای واگذار شده رفیق. حالا اگه یه کامپیوتر لعنتی پیدا بشه و جواب این سوال‌ها رو پیدا کنه همه‌ی ما درجا بی‌کار می‌شیم. درسته؟ می‌خوام بگم که حق نیست که ما تمام شب نخوابیم و درباره‌ی اینکه آیا خالق وجود داره یا نه فکر و بحث کنیم و تو سر و کله‌ی هم بزنیم و این ماشین زپرتی فردا صبح شماره‌ی تلفن خصوصیِ یارو رو هم رو به تکه کاغذ بنویسه.» (ص 164)

- «می‌دونی، آرمان‌گرایی چیز خوبیه. صداقت علمی و پایبندی به حقیقت در تحقیقات هم درسته. این‌ها همش سرجای خودشون معتبر و محترمن. جست و جوی حقیقت به هر بهایی، این هم خیلی شیکه و چی بهتر از این! اما، البته می‌بخشید ها، زمانی می‌رسه و آدم گاهی تو یه موقعیتی گیر می‌کنه که به این نتیجه می‌رسه که حقیقت محض علمی، اگر اصلا وجود داشته باشه، اینه که به احتمال بسیار زیاد یه گله ابله دیوونه جهان چند بعدی و بی‌نهایت ما رو اداره می‌کنن. اون وقت آدم دو راه بیشتر نداره: یا دوباره ده میلیون سال علاف بشه تا آخر سر برسه به همین جواب، یا پول رو برداره و بزنه به چاک. من که انتخابم روشن و مشخصه... » (ص ۱۹۰)

- تاریخ تکامل هر تمدن مهمی تو کهکشان از سه مرحله‌ی مشخص و مجزا می‌گذره: زنده موندن، دانش اندوختن و تکمیل کردن دانش. به این مراحل می‌گن مراحل «چه‌جوری، چرا و کجا»

برای مثال مهم‌ترین سوال مرحله‌ی اول اینه «چه‌جوری غذا پیدا کنیم که از گشنگی نمیریم؟» مهم‌ترین سوال مرحله‌ی دوم، «چرا غذا می‌خوریم» و مهم‌ترین سوال مرحله‌ی سوم، «خوشمزه‌ترین کباب رو از کجا می‌شه خرید؟» (ص ۲۰۴) 

داگلاس آدامزمشخصات کتاب

عنوان: راهنمای کهکشان برای اتواستاپ‌زن‌ها

نویسنده: داگلاس آدامز

ترجمه: آرش سرکوهی

نشر: چشمه

205 صفحه

قیمت‌: 14000 تومان


پ.ن: به نظرم کتاب خوب و بامزه‌ای بود. هم داستان علمی و تخیلی آن جذاب بود و هم شوخی‌ها و زبان طنزش. در ترجمه زبان راوی چیزی بین زبان و گفتار و نوشتار بود که اولش کمی خواندنش را سخت می‌کند ولی بعد از مدتی عادی می‌شود.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

کارگاه داستان طنز

می‌خواهم تجربه‌ی جدیدی را شروع کنم. هم برای یادگیری خودم و هم برای ترویج نوشتن طنزِ داستانی.

کارگاه داستان طنز

توضیحات در تصویر نوشته شده. برای احتیاط شماره تماس را موسسه‌ی بهارامن را می‌نویسم.

شماره تماس: 88892228 - 88944906

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

عقاید النساء و مرات البلهاء

کلثوم ننهعقاید النساء و مرات البلها

 

 این کتاب منسوب به آقا جمال خوانساری یکی از فقهای معروف زمان سلطان سلیمان صفوی است. خوانساری در حدود 300 سال پیش این کتاب را به شکل رساله نوشته و در آن به زبان طنز خرافاتی که در بین زنان اصفهان رایج بوده را به سخره گرفته. کتابی که من خواندم به نام عقاید النساء و مرات البلها (پدید آور: محمود کتیرایی) بود که دومی منسوب به شریعتمدار تبریزی است در حدود صد سال پیش نوشته و بیشتر تعریف کلمات و اصطلاحاتی است که اراذل و اوباش آن زمان استفاده می‌کردند.

برخی از جملات کتاب

بدان که افضل علمای زنان پنج نفرند: اول بی‌بی شاه زینب، دویم کلثوم ننه. سیم خاله جان آقا. چهارم باجی یاسمن. پنجم دده‌ بزم‌آرا. آنچه از اقوال و افعال این‌ها باشد، نهایت وثوق دارد و محل اعتماد است؛ و به غیر از این پنج نفر فقها و علما بسیارند، ذکر آنها موجب طول کلام می‌شود. بدان که هرزنی که سنی داشته باشد و یک اندازه او را حرافت دریافته باشد افعال و اقوال او وثوق تمام دارد و هر زنی که خلاف فرموده‌ی ایشان کند آثم و گناهکار است. (ص ۱)

باب دویم

در بیان اوقاتی که نماز ساقط و ترک آن واجب است

اول در شب عروسی.

دوم در وقتی که سازنده و نقارچی به خانه آمده باشد.

سیم وقتی که زن، خویشان خود را در حمام ببیند لازم است که ترک نماز کند و احوال شوهرش را به خویشان گوید. 

چهارم روزی که به موعظه شنیدن رفته باشد.

پنجم روزی که جامه‌ی نو پوشیده باشد و ترسد که در حال رکوع خرد و ضایع شود و در این صورت خاله‌جان آقا ترددی دارد و گفته که ترک نماز مستحب است نه واجب و این قول خالی از قوه نیست. (ص ۵)

- بی‌بی شاه زینب و کلثوم ننه و دده بزم‌آرا گفته‌اند که از جهت بخت گشادن دختران و زود به شوهر رفتن ایشان به منار مشهور به کون برنجی رفته و بگویند:

ای منار کون برنجی         حرفیت می‌زنم زمن نرنجی

میون من دسته می‌خواد           مرد کمربسته می‌خواد

پس با مقعد گردکان را بشکند و کلثوم ننه می‌گوید گردکان را از طرف راست مقعد بشکند و ایضا کلثوم ننه گفته که اگر دختر سرین پرگوشت داشته باشد نتواند گردکان را بشکند،‌گردکان را بر زمین گذارد و برروی پله‌های منار تخته بر گردکان بگذارد و مقعد خود را بر تخته زند که به استعانت تخته گردکان را بشکند و این خالی از قوه نیست. (ص ۷)

- واجب است عروس و داماد که در شب زفاف پای راست را بر پشت پای یکدیگر گذارند، و هر یک پیش گذارد، از دیگری ساقط می‌شود؛ و کلثوم ننه گفته که اگر شوهر مقدم دارد، بر عروس غالب آید؛ اکر عروس مقدم دارد، بر شوهر غالب آید. این معنی تجربه شده است و اگر کسی عمدا ترک کند ترک یکی از فرایض کرده باشد و آثم است و اگر سهوا فراموش کرده باشد، قضا کند هرچند مدتی گذشت باشد. (ص ۱۱)

- و وقتی که وضع حمل شود زائو را به رختخواب بخوابانند و طفل را نزد او بر زمین بگذارند و تا شش روز زائو را سفیداب به روی بمالند و میل کشند و خال بر ابرو گذارند و دستمال در دبر بندند و کلثوم ننه گفته که آن دستمال را یشماق گویند و باید رختخواب زائو سرخ نباشد، زیرا که «آل» ضرر میرساند و برای دفع ضرر آل، ماما باید شمشیر برهنه در دست گرفته، چهار طرف اطاق را با سر شمشیر خط بکشد و در وقت خط کشیدن، بگوید:

خش می کشم، خش می کشم
خش های خش خش می کشم
و به زائو در رختخواب بگوید دورت را خش کشیدم و باید البته خش بگوید، نه خط، زیرا که آل ضرر می‌رساند. (ص ۱۴ - ۱۵)

- در برهان قاطع، مچاچنگ چنین شناسانده شده: «... بر وزن شباهنگ،‌ چرمینه را گویند و آن چیزی باشد که از چرم و غیره بمانند آلت تناسلی سازند و زنان حریص شهوت به کار برند.» خانملک ساسانی نقل می‌کرد که در حدود چهل سال پیش مچاچنگ کائوچویی از خارج می‌آوردند و داروخانه‌ی گارنیک روبه‌روی دارالفنون می‌فروخت؛ زنان چون در آن هنگام در حجاب بودند، به آسانی و بی‌آنکه شناخته شوند می‌توانستند، از آن بخرند. هنگام خرید به جای یادکردن نام آن، می‌گفتند «چیزی که به درد زن‌ها بخورد می‌خواستم.» و طرف می‌فهمید که چه می‌خواهد و به او می‌داد. (ص ۶۴ - از قسمت توضیحات)

مشخصات کتاب

عنوان: عقاید النساء و مرات البلهاء

نویسنده: آقا جمال خوانساری - شریعتمدار تبریزی

تصحیح و گردآوری: محمود کتیرایی

نشر: کتابخانه طهوری

۱۳۶ صفحه

چاپ ۱۳۴۹


پ.ن: به نظرم عقاید النساء (کلثوم ننه) کتاب خوب و بامزه‌ای بود و جالب‌تر اینکه ریشه و ادامه‌ی بعضی از آن خرافات را هنوز هم می‌توان پیدا کرد

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

انسیه خانم

انسیه خانم

«مندرجات این کتاب نوشته نو و شعر نو نیست، می‌توانید با خاطر آسوده مطالعه فرمایید.» کتاب با این مقدمه شروع می‌شود و شامل پنج داستان کوتاه و یک اتوبیوگرافی از خود جعفر شهری است.

 

 برخی از جملات کتاب

 - هنوز بیش از نیم ساعت از ملاقات آنها نگذشته بود که داخل اطاق دربسته اختر شاه عبدالعظیمی در حالی که چون تخته‌ای به زیر بدن جوان میخکوب شده بود، با التماس توام به هزار پیچ و تاب و کرشمه که دست‌هایش را بدور گردن و پاهایش را به کمر او قلاب کرده بود می‌گفت: «پیش‌مرگت بشم. یه خورده زودتر رام بنداز شب چله شورمه باید خودمو به شهر برسونم!...» (ص 21-22)

جعفر شهری

مشخصات کتاب

عنوان: انسیه خانوم

نویسنده: جعفر شهری

ناشر: موسسه مطبوعاتی خزر

244 صفحه

..............................................................

پ.ن: موضوعات و داستان‌ها تکراری است و قوت کتاب تسلط جعفر شهری بر فرهنگ عامه و استفاده از اصطلاحات و زبان آنهاست

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

گوزن و گوسفند در سرزمین عجایب

گوزن و گوسفند در سرزمین عجایب

گوزن و گوسفند دو دوست هستند که در تهران و اطراف میدان ولیعصر زندگی و در یک رستوران در حوالی پارک ملت کار می‌کنند. یک شب، هنگام برگشت از رستوران به خانه در اتوبوس BRT ایستگاه نیایش اتفاق عجیبی می‌افتد. پسر دست‌فروشی به آن‌ها یک دانه لوبیا می‌دهد و می‌گوید آن را بکارند. آنها لوبیا را می‌گیرند و از اتوبوس بیرون می‌اندازند و ماجراهای عجیب غریبی برایشان اتفاق می‌افتد. 

توضیحات بیشتر را می‌توانید در اینجا بخوانید.

برخی از تصاویر کتاب

گوزن و گوسفند در سرزمین عجایب

گوزن و گوسفند در سرزمین عجایب

داریوش رمضانیمشخصات کتاب

عنوان: گوزن و گوسفند در سرزمین عجایب

تصویرساز: داریوش رمضانی

نشر: چشمه

چاپ اول 1394

64 صفحه

قیمت: 6000 تومان


 پ.ن: به نظرم کتاب خوب و جمع‌و‌جوری است. داستانش می‌توانست کمی جذاب‌تر باشد، ولی با توجه به اینکه در ایران کار کمیک و مصور برای بزرگسال خیلی کم داریم، ضعف‌هایش قابل چشم‌پوشی است. امیدوارم که این کارهای تصویر ادامه داشته باشند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

ماجراهای حیرت انگیز بارن فن مونهاوزن

ماجراهای حیرت انگیز بارن فن مونهاوزن ماجراهای حیرت انگیز بارن فن مونهاوزن

 داستان‌های بارن مونهاوزن در سال 1781-1783 با امضای "M-H-Z-N" در صفحات مجله‌ی آلمانی Vademecum fur Lustige Leute (راه‌نامه برای آدم‌های زنده‌دل) آغاز شد. نامو مولف داستان‌ها مشخص نیست اما جله‌ی مذکور در مقدومه‌ای بر این داستان‌ها نوشته بود: «از دو حال خارج نیست، یا داستان‌ها را به بارن مونهاوزن نسبت می‌دهند یا توسط خود او روایت شده است.»

«راسپه» در سال 1785 (دو سال بعد) این داستان‌ها را به شکل اثری با ساختار به هم پیوسته و از زبان روایت‌گری معین (بارن مونهاوزن) به زبان انگلیسی منتشر کرد.

«بورگر» در سال 1788 این کتاب را از انگلیسی به آلمانی ترجمه کرد. (از مقدمه‌ی مترجم)

داستان‌های کتاب، ماجراهای است که بارون فون مونهاوزن سفرهایش تعریف می‌کند. ماجراهی خیال‌انگیز و اغراق شده که به نظر می‌رسد به قصد شوخی و سرگرمی برای آدم‌های اطرافش روایت می‌کند.

برخی از جملات کتاب

 - گوگول معتقد است که «نه بر بینی کج بلکه باید بر روح کج خندید.» (ص 7 از مقدمه‌ی ویراستار)

- آنکه خاکستری بود ریشش       خودستایی‌ست مذهب و کیشش

تهی از شور مردم زنده است       دشمن عشق و شادی و خنده است

... می‌شود عاقبت ز دور زمان       قامت ما خمیده همچو کمان

باد پیری به سوی ما چو وزید        ریش ما را کند چو برف سفید    

... گرچه عالی بود شراب کهن     باده‌ی نو طلب کند دل من

گر شود روزگار زیر و زبر                 طالب تازه است طبع بشر

... بهر تو گر نبوغ شد تکرار            می‌شوی از نبوغ هم بیزار

حاصل زندگی ز تغییرات               نیست جز کسب شادی و لذات

گاه بینی که مردمانی خام              به «خوشی» می‌دهند صد دشنام

ما به عیش و طرب وفاداریم              دامنش از دست نگذاریم (ص 20-21 پیشگفتار ناشر آلمانی - این قطعه شعر ترجمه‌ی است از متن روسی، که توسط ابوتراب جلی به خواهش مترجم در سال ۱۳۳۸ سروده شده)

- یک روز صبح به برکه‌ای که درست زیر پنجره‌های اتاق خوابم گسترده شده بود نظر افکندم و آن را پر از اردک وحشی یافتم. تفنگی را که در گوشه‌ی اتاق بود در یک چشم به هم زدن قاپیده و دیوانه‌وار از پله‌ها سرازیر شدم. در این میان آنقدر عجله به خرج دادم که سرم به شدت به چارچوب در خورد و برق از چشم‌هایم پرید. اما این حادثه مرا از عزمی که داشتم لحظه‌ای باز نداشت. خود را با عجله به فاصله‌ی تیررس رساندم، تفنگ را از شانه‌ام پایین کشیدم و با تاسف بسیار متوجه شدم که هنگام اصابت سرم به چارچوب در، سنگ چخماق تفنگم از جایش پریده و گم شده است. چه کنم، چه نکنم؟ فرصت داشت فوت می‌شد. خوشبختانه در همین اثنا به یاد برقی افتادم که از چشم‌هایم جهیده بود. فی‌الفور گلنگدن زدم و به طرف پرندگان وحشی قراول رفتم، و در حال مشتم را محکم به چشمم کوبیدم و برقی از آن جهانیدم؛ صدای تیر بلند شد و من با همان یک تیر پنج جفت اردک و چهار سینه سرخ و یک چنگر زدم: آری آقایان، تدبیر و حضور ذهن، خالق قهرمانی‌ها است! (ص 47)

- حیوان زیبا و خوش قد و قواره، با پی‌روایی و گستاخی عجیبی بی‌حرکت مانده و به من زل زده بود، انگار می‌دانست که فانوسقه‌ام تهی از فشنگ است. من فرصت را از دست ندادم، مشتی آلبالو ریختم توی دهانم و تفنگ را با مخلوطی از باروت و هسته‌ی آلبالو پر کردم و پیشانی گوزن را -درست وسط شاخ‌های بلند و پرانشعابش را- هدف قرار دادم و شلیک کردم. گرچه حیوان گیج و منگ شد و حتی کمی تلوتلو خورد، مع‌ذلک به سرعت پا به فرار گذاشت. یکی دو سال بعد باز در همان جنگل مشغول شکار بودم و ناگهان -فکرش را بکنید! با گوزن خوش قد و قامتی روبه‌رو شدمکه بین شاخ‌هایش یک درخت آلبالوی پرشاخ و برگ به ارتفاع بیش از سه متر سبز شده بود. بی‌اختیار به یاد ماجرای دو سال پیش افتادم. گوزن را که انگار از دیرباز به من تعلق داشت با یک تیر بر زمین انداختم. از این شکار دو چیز نصیبم شد: ژیگوی خوشمزه و سس بسیار عالی آلبالو. (ص 56)

 

بارن فن مونهاوزنمشخصات کتاب

عنوان: ماجراهای حیرت انگزی بارن فن مونهاوزن

نویسنده: گ. بورگر

ترجمه: سروژ استپانیان

نشر: توس

چاپ اول 1373

200 صفحه

قیمت: 400 تومان!


پ.ن: کتاب خوبی بود. داستان‌های سفرهای روسیه‌اش را که در اول کتاب بود، بیشتر دوست داشتم.

پ.پ.ن: چند تا از تصویر‌سازی‌های مربوط به داستان‌های این کتاب و یک مجسمه‌ی آن را در زیر این پست  آوردم.

ماجراهای حیرت انگیز بارن فن مونهاوزنماجراهای حیرت انگیز بارن فن مونهاوزن

ماجراهای حیرت انگیز بارن فن مونهاوزنماجراهای حیرت انگیز بارن فن مونهاوزن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

زهر خند

 زهر خند

کتاب شامل هشت داستان طنز از نویسنده‌های مختلف است. داستان‌ها بیشتر غالب حکایت یا خاطره را دارند ولی با وجود قدیمی بودند هنوز هم بعضی‌هایشان جذاب و خواندنی هستند. 

برخی از جملات کتاب

«مردکه‌ی پست! پدرت را می‌سوزانم! آتشت می‌زنم. زن مردم را از راه به در می‌بری، ها؟حالا نشانت می‌دهم که سگ کشت خواهم کرد!

مخاطب مرد پالتو پوش، جوانی که هنوز وقت نکرده بود تمام لباس‌هایش را بپوشد تته‌پته‌کنان گفت:

«من... من... من...»

مرد پالتویی فریاد زد:

«آره... همین تو! تو! اینجا چه غلطی می‌کنی پدرسوخته!»

و در حالی‌که این کلمات دور از نزاکت را به زبان می‌آورد جوان نیمه عریان را میان بازوهای نیروهای خود گرفت، کشیدش طرف پنجره‌ی آپارتمان -که در طبقه ششم عمارت قرار داشت- و از آن بالا انداختش توی خیابان...

مرد جوان، همین که خودش را وسط زمین و آسمان معلق دید، در حالی که با حرکتی غیرارادی تکمه‌های شلوارش را که هنوز باز، مانده بود می‌بست، خود را این طور تسلا داد.

«ولش! روزی هزار تا از این جور اتفاقات می‌افتد.» ( از داستان «مردی که از طبقه ششم به زیر افتاد» آرکادی - اوه ره چنکو - ص49-50)

- هیچ کس توی ده خودش پیغمبر نمی‌شود. ( از داستان «قدیس» عزیز نسین - ص 108)

احمد شاملومشخصات کتاب

 عنوان: زهر خند

نویسندگان: عزیز نسین، کالدول، کارالی یی چف، کاراجیل و اوه ره چنکو

ترجمه: احمد شاملو

نشر: موج

124 صفحه

چاپ اول 1351


پ.ن: به نظرم داستان‌های عزیز نسین هم از لحاظ طنز و هم از لحاظ قصه‌گویی یک سر و گردن از بقیه‌ی نویسنده‌ها بهتر بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

بی‌سوادی که حساب و کتاب سرش نمی‌شد

بی‌سوادی که حساب و کتاب سرش می‌شدبی‌سوادی که حساب و کتاب سرش می‌شد


سومین کتاب از مجموعه‌ی «جهان تازه‌دم» و دومین کتابی که از یوناس یوناسون است که درایران منتشر می‌شود. از این کتاب یک ترجمه دیگر نیز به اسم «دختری که پادشاه سوئد را نجات داد» وجود دارد. هر دو کتاب یکی هستند ولی «بی‌سوادی که حساب و کتاب سرش نمی‌شد» از نسخه‌ی آلمانی ترجمه شده  و آن یکی از متن انگلیسی  (با همان عنوان دختری که پادشاه سوئد را نجات داد) ترجمه شده.
کتاب روان و خوش‌خوانی است و مانند کتب اول نویسنده (مرد صد ساله ای که از پنجره پرید و ناپدید شد) داستانِ کتاب پر از اتفاق و ماجراهایی است که در یک بستر تاریخی واقعی (بعد از جنگ جهانی دوم تا سال 2010) و به زبان طنز روایت می شود.

  برخی از جملات کتاب

 - وقتی به سن شانزده سالگی رسید جنس مخالف را کشف کرد، ولی دو سال طول کشید تا جنس مخالف هم او را کشف کند. چون تابو تازه وقتی تاکتیک مناسب را پیدا کرد که هجده ساله شده بود. این تاکتیک شامل یک سوم لبخند، یک سوم داستان‌ های علمی تخیلی از سفرهای فرضی - با وجودی که او فقط در فانتزی خودش دور دنیا را گشته بود- و یک سوم دروغ‌های وقیحانه‌ای که چگونه عشق بین او و شریک زندگی‌اش تا ابد پایدار می‌ماند. (ص ۲۰)

- هر چه آدم‌ها را بیشتر می‌شناسم، به همان نسبت احترامم به سگ‌ها بیشتر می‌شود.
فردریش کبیر (ص ۸۷)

- پس از گذشت هشت سال، تنها چیزی که باقی ماند، مجسمه‌ی لنین بود و چهارصد و نو و هشت نسخه از پانصد نسخه‌ی مانیفست حزب کمونیست به زبان روسی. اینگمار توانسته بود یکی از نسخه‌ها را در بازار شهر ماری به یک فرد نابینا بفروشد. از نسخه‌ی دوم اینگونه استفاده شد که اینگمار در راه رفتن به بازار مالما دچار اسهال شد و مجبور شد در بین راه، گوشه ای چمباتمه بزند. (ص ۱۵۵)

- من تا به حال در زندگی‌ام هیچ متعصبی را ندیده‌ام که شوخی سرش شود.

عاموس عوز (ص ۳۳۷)

یوناس یوناسونمشحصات کتاب

عنوان: بی‌سوادی که حساب و کتاب سرش نمی‌شد

نویسنده: یوناس یوناسون

 ترجمه: حسین تهرانی

نشر: چشمه، چرخ

چاپ اول ۱۳۹۴

۴۲۸ صفحه

قیمت: ۳۲۰۰۰ تومان


 پ.ن: کتاب اول نویسنده را بیشتر دوست داشتم. به نظرم کتاب دومش ارجاعات زیادی به تاریخ سوئد داشت و احتمالا آنها بیشتر با کتاب و شوخی‌هایش ارتباط برقرار می‌کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...