پسر نوجوانی همراه پدر و مادرش به نروژ میرود تا مادربزرگش را ببیند. پدر و مادرش بر اثر یک حادثه رانندگی فوت میکنند و مادربزرگش سرپرستی پسرک را به عهده میگیرد. مادربزرگ برای پسرک داستانهایی از جادوگرها تعریف میکند و نشانههایی میدهد که چگونه میشود یک جادوگر واقعی را شناخت. زمانِ باز شدن مدرسهها میرسد و بر اساس وصیت والدین، آنها مجبورند به انگلستان برگردند. یک روز پسرک به طور اتفاقی جادوگرها را از نزدیک میبیند و درگیر ماجراهایی میشود.
اطلاعات بیشتر را میتوانید از اینجا بخوانید.
برخی از جملات کتاب
- «هرجادوگری فقط جادوگرهای کشور خودش را میشناسد. او مطقا اجازه ندارد با جادوگرهای خارجی تماس بگیرد، ولی برای مثل یک جادوگر انگلیسی همهی جادوگرهای کشور انگستان را میشناسد. همهشان با هم دوست هستند. آنها به همدیگر تلفن میکنند و طرز تهیهی معجونهای کشنده را با هم رد و بدل میکنند...» (ص 46)
- جادوگر اعظم گفت: «اَفل، باید یه چیزی پیدا میکردم که بچهها را خیلی سریع کوچک کند.»
حاضران فر
داد زدند: «چه چیزی؟»
جادوگر اعظم گفت: «این قسمتش آسان بود. اگر میخواهید بچهای ررا کوچک کنید، فقط کافیست که از ته یک تلسکوپ بهش نگاه کنید.»
حاضران فریاد زدند: «او نابغه است! چه کسی چنین چیزی به فکرش میرسید؟»
جادوگر اعظم ادامه داد: «پس ته تلسکوپ ررا برمیداررید و آنقدرر میجوشانید تا حسابی نررم بِشَفَد.»
جادوگرها پرسیدند «این کار چقدر طول میکشد؟»
جادوگر اعظم جواب داد: «بیست و یک ساعت بجوشانید. فقتی که داررد میجوشد، دقیقا چهل و پنج تا موش قهفهای بگیررید و با یک چاقوی تیز، دمشان ررا قطع کنید و دمها ررا توی رروغن سررخ کنید تا حسابی تررد و بررشته بشفد.» (ص 114-115)
مشخصات کتاب
عنوان: جادوگرها
نویسنده: رولددال
ترجمه: محبوبه نجفخانی
نشر: افق
چاپ چهارم 1394
256 صفحه
قیمت: 12000 تومان
پ.ن: داستان روان و جذابی داشت و خواندنش لذتبخش بود. با اینکه برای کودک و نوجوان نوشته شده اما به نظرم آنقدر جذابیت دارد که آدم بزرگها هم از خواندنش لذت ببرند. حتی در ژانر ادبیات کودک و نوجوان نیز اتفاقها و ماجراهای داستان متفاوت با آن چیز کلیشهای است که از این ژانر میشناسیم.
پ.پ.ن: وقتی این کتاب و قبلش هکلبری فین را میخواندم به این موضوع فکر میکردم که چرا در دورهی نوجوانی کسی ما را با کتابهای جذابی مثل این آشنا نکرد و آیا کسانی هستند که این کتابها را به بچههای امروزی معرفی کنند. شاید توی بعضی از مدارس در تهران و خانوادهها کمی وجود داشته باشند اما به نظرم هنوز نیاز شدیدی داریم به ترویج کتابخوانی و معرفی کتابهای خوب، به خصوص برای بچهها.
سلام
همانطور که قبلاً گفتم این عالیست... پسران من هر دو خوشبختانه کتابخوان شدهاند... به نظر خودم وقتی من با هیجان در مورد یک کتاب یا داستان صحبت میکنم و آنها این هیجان را میبینند (مثلاً در صحبت من با دوستانم یا همسرم و...) به سمت کشف علت هیجان میروند... بعد در این مرحله کتاب خوب و جذاب اهمیت پیدا میکند و در مرحله بعد یک نوع تشویق خاص توسط ما!!! تشویق خاص یعنی مستقیم نگوییم آفرین پسرم که کتاب میخونی! یعنی موقع خواب بگوییم بچهها زود بخوابید و امشب لطفاً کتاب نخوانید!! (بسیار جواب میدهد) تشویق خاص باز یعنی وقتی میبریمشان کتابفروشی کاری کنیم که جلوی کتابفروش عرض اندام کند و آنجا پشتش بیاییم و تعریف کنیم... یک همچین کارهایی.