داستان
در مورد ژاک و اربابش است. ژاک مرد پرحرفی است که اعتقاد زیادی به قضا و
قدر دارد و تکیه کلامش این است: «آن بالا نوشته شده» نویسنده یک خطِ
داستانی را دنبال نمیکند و داستانهای مختلفی را در هم روایت میکند و حتی
در بخشهایی از داستان، نویسنده مشغول گفت و گو با خواننده میشود.
استفاده از این روشِ غیر خطی و نامنظم در زمان نوشتن این اثر (قرن 18) کارِ
نو و جدیدی به نظر میرسد.
اطلاعات بیشتر در مورد کتاب را میتوانید از اینجا بخوانید.
برخی از جملات کتاب
- ژاک: معلوم بود شوهر آنقدرها هم عقل و منطق سرش نمیشود. اما خب، ارو جوان بود و زنش هم خوشگل. فقط در زمان فقر و نداری است که مردم این همه بچه درست میکنند.
ارباب: هیچ چیز مثل فقر جمعیت را زیاد نمیکند.
- واقعیت این است که ملاحظهیِ تصنعی اهانت زنندهای بیش نیست.
-مگر زنده بودن یا نبودنش فرقی میکند؟ مگر آدم نظامی برای کشته شدن ساخته نشده؟ بعد از ده بار تجربهی محاصره شدن و گیر افتادن و پنج یا شش دفعه جنگیدن، مگر چنان عصبی نشده که بخواهد میان آن مردمان پست و سیاه بمیرد؟
- به نظر شما چه چیزی عوام را به میدان اعدام میکشاند؟ سنگدلی؟ اشتباه میکنید، مردم سنگدل نیستند و اگر زورشان میرسید این بدبختی را که روی سکوی اعدام احاطهاش کردهاند از چنگال عدالت بیرون میکشیدند. اینان اگر به میدان اعدام میروند برای آن است که وقتی به محلهشان برمیگردند مطلبی برای تعریف کردن داشته باشند، هسایهها را دور خود جمع کنند و آنها به حرفهایشان گوش بدهند. کافی است در خیابان جشن و سرور به پا شود، خواهید دید میدان اعدام خالی میشود.
مشخصات کتاب
عنوان: ژاک قضا و قدری و اربابش
نویسنده: دنی دیدرو
ترجمه: مینو مشیری
نشر: نو
چاپ سوم 1386
359 صفحه
قیمت: 9000 تومان
.........................
پ.ن: نوع روایت کتاب من را یادِ کتاب «اگرشبی از شبهای زمستان مسافری» ایتالو کالوبنو میانداخت با این تفاوت که داستانهای کالوینو سورئال بودند و بیشتر دوستشان داشتم.