چوب الف

چوب الف: چیزی که برای نشانه‌گذاری صفحه‌ای که خوانده شده توی کتاب می‌گذارند... و نه آن چیزی که بر سرِ ما است.

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب فروشی» ثبت شده است

داستان‌خوانی طنز در رشت

داستان خوانی طنز محسن پوررمضانی جابر حسین‌زاده

اولِ برنامه با فرزام حسینی و جابر در مورد ادبیات طنز ایران گپ زدیم. بعدش جابر بخشی از کتاب «پاندای محجوب بامبو به دست با چشم‌های دورسیاه در اندیشه‌ی انقراض» را خواند و من هم داستانِ «آوانگارد» از کتاب‌فروش خیابان ادوارد براون. ممنون از همه‌ی کسانی که آمدند :)

کبابی دست‌فروش رشت

بعد از مراسم رفتیم طرف میدان شهرداری و توی هوای خنک و مرطوب قدم زدیم. شام را هم از کبابی‌های دست‌فروش همون منطقه گرفتیم که بسی چسبید.

خانه‌ هوشنگ ابتهاج در رشت

خانه‌ی هوشنگ ابتهاج که تبدیل شده بود به مهدکودک. یاد خانه‌ی صادق هدایت در تهران افتادم که‌ اول تبدیل به مهدکودک شد و بعدش هم پایگاه بسیج بیمارستان اعلم.

تالاب بندر انزلی

سری هم به تالاب انزلی زدیم. به سختی از هوایِ خوشِ شمال دل کندیم و برگشتیم تهران.


پ.ن: به نظرم باید در شهرستان‌ها کار بیشتری برای ترویج کتاب و کتاب‌خوانی انجام دهیم و نباید همه‌ی تمرکز‌مان را بگذاریم روی تهران. هرچند که در همین تهران هم کار زیادی نکرده‌ایم.

پ.ن.ن: ممنون از احمد ابوالفتحی عزیز به خاطر عکس‌ها و هماهنگی‌ها. فرزام حسینی برای زحمت گفت‌گو و نیما ساده، مدیر کتاب‌فروشی ماه نو

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

کتاب آزاد

کتاب آزاد


محل کارم عوض شده. حالا کمتر کتاب فروشی بلخ را می‌بینم. در عوض یک کتاب فروشی دنجِ دیگر کشف کردم. هر روز صبح که از کنارش می‌گذرم، نگاهی به ویترین آن می‌اندازم و سعی ‌می‌کنم حدس بزنم چه کتاب‌هایی جدیدا به ویترین اضافه شده است.

کتاب آزاد

یک روز به طور اتفاقی به سر درش نگاه کردم. تاریخ تاسیسش 1358 بود و اسمش «کتاب آزاد»، به نظرم رسید سی و سه سال قدمت برای یک کتاب فروشی دنج و خلوت مدت کمی نیست.

کنجکاوی همیگشی‌ام باعث شد داخل بروم و با خانم فروشنده گپی بزنم.

کتاب فروشی آزاد

مثل بقیه کتاب فروشی‌هایِ دِنج، خلوت است و فضای صمیمی‌ای دارد. خانم فروشنده برایم توضیح می‌دهد که اینجا متعلق به خانم «شیرین اتحادیه» است. متاسفانه اجازه عکس‌بردای از داخل مغازه را به من نمی‌دهد و فقط چند عکس از بیرونِ مغازه می‌اندازم.

کتاب فروشی آزاد

کتاب فروشی آزاد

کتاب فروشی آزاد

......................................................

شیرین اتحادیهپ.ن: خانم شیرین اتحادیه فارغ التحصیل مدرسه لوور و پلی تکنیک ساوت بانک لندن است و از سال 1363 به طور مرتب هر ساله نمایشگاهی از آثار نقاشی خود را عرضه کرده است. اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

پ.ن.ن: آدرس کتاب‌فروشی: خیابان وصال شیرازی- بالاتر از طالقانی- جنب انتقال خون- پلاک 103

پ.ن.ن.ن: این هم یکی از نقاشی‌های شیرین اتحادیه

نقاشی کودک


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

کتاب فروشی بلخ

یکی از لذت‌های زندگی‌ام پرسه زدن در کتاب فروشی‌هاست. کتاب فروشی‌های خیابان انقلاب را زیاد دوست ندارم. بیشترشان کتاب درسی می‌فروشند و نگاهشان به کتاب مانند یک کالای تجاری است. هرچند استثناهایی مثل کتاب فروشی نیک، مولی، آگه، برخی از دستِ دوم فروشی‌ها و... نیز تویشان پیدا می‌شود که حس پرسه زدن را ارضاء کند. 

کتاب فروشی‌های راسته کریم خان و شهر کتاب‌ها را هم دوست دارم،‌ اما لذت پرسه زدن در یک کتاب فروشی دنج و خلوتی که توی مسیر هر روزه‌ات باشد، حس دیگری دارد. کتاب فروشی «اگر» یکی از این کتاب فروشی‌ها بود که همین چند روز پیش تعطیل شد.

کتاب فروشی بلخ را کاملا اتفاقی پیدا کردم. فقط کافی بود کمی مسیر هر روزه‌ام را تغییر بدهم و به جای اینکه از خیابان 16 آذر به سمت انقلاب بروم، از خیابان قبلی‌اش (جلالیه) که یک مجسمه ابوعلی سینا هم جلویش قرار دارد، به داخل خیابان پورسینا بپیچم.

اولین چیزی که در این کتاب فروشی نظرم را جلب کرد، چیدمانِ نامنظم کتاب‌ها بود.

بعد که دقیق‌تر به کتاب‌ها نگاه کردم،‌ به نظرم رسید که کتاب‌ها بر اساس سلیقه انتخاب شده‌اند و اثری از کتاب‌های زرد و عامه پسند در کتاب فروشی نیست.

 صاحب کتاب فروشی مرد دوست داشتنی و نازنینی است. از آن آدم‌هایی که کتاب را به چشم یک کالای تجاری نمی‌بیند و بیشتر عمرشان را صرفِ کتاب و کتاب خوانی کرده‌اند. اسمش «منوچهر پیشوا» است. با کمی جستجو در اینترنت فهمیدم که تخصصش در شاهنامه پژوهی است.

یکی از کارهای خوبی که در این کتاب فروشی انجام می‌شود،‌ امانت دادن کتاب‌هاست. کتاب‌های قفسه‌یِ انتهایی به صورت رایگان به مشتری‌ها امانت داده می‌شود. این همان طرحی بود که خودم زمانی در کتاب فروشی هدهد سعی کردم انجام بدهم، اما عمر کتاب فروشی مجال نداد.

.......................

پ.ن: پیشنهاد می‌کنم اگر از پرسه زدن در کتاب‌فروشی‌ها لذت می‌برید، حتما سری هم به این کتاب فروشی بزنید.

آدرس: تهران- بلوار کشاورز- روبه روی پارک لاله- خیابان جلالیه- پلاک 12 - کتاب فروشی بلخ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

گزارش لحظه به لحظه از یک روز تعطیل در کتابفروشی هدهد

ساعت 2:13 دقیقه و چند ثانیه! سرم را روی میز گذاشته ام. موتورسیکلتی از روبرو رد می شود و بوق بوق می کند. مالک خودروی پرایدی که در مقابل کتابفروشی پارک شده است در ماشین را باز می کند اما ناگهان موبایلش زنگ می زند در را می بندد و از همان مسیری که آمده بود باز می گردد.
2:19 کلاغی که روی تیربرق نشسته بود پرزد و رفت.
2:33 مردی قد بلند دوان دوان به کتابفروشی نزدیک می شود و از محدوده ی دید خارج می شود. سپس باز می گردد. داخل می شود و آدرس سازمان خدمات درمانی نیروهای مسلح را می پرسد. آدرس را بلد نیستم ولی به او می گویم که موقع بیرون رفتن سرش را بدزدد و او همین کار را می کند.
2:38 پسرکی بلندبالا در مقابل ویترین این پا آن پا می کند. گویا اذن دخول می جوید. چهره اش مشکوک است. بالاخره تصمیم می گیرد وارد مغازه شود اما سرش به چارچوب در برخورد می کند و نقش زمین می شود. او اولین کسی است که به هنگام داخل شدن با چنین مشکلی روبرو می شود.معمولا همه وقتی می خواهند بیرون بروند اینطوری می شود اما او یک استثناست. به بیرون مغازه می‌روم و دست پسرک را می‌گیرم اما او ناسزاگویان در افق ناپدید می‌شود.
3:03 انسانی شریف بدینجا پای می‌گذارد و کتابی از کارور می‌خرد. او یک انسان کامل است و آن‌قدر کوتاه قد که موقع بیرون رفتن لازم نیست به او تذکری بدهیم.
3:48 ویبره‌ی موبایلم صدایی مهیب ایجاد می‌کند که موجب چسبیدنم به سقف می‌شود. ایرانسل است. از من خواهش می‌کند پیام کوتاه بدون متنی به 8460 بفرستم اما من حوصله ی این کار را ندارم.
4:56 تلفن زنگ میزند. اشتباه گرفته‌اند.
5:13 چراغ‌های ساختمان روبرو روشن می‌شود.
5:49 دختری با شال گردن صورتی از پیاده رو می گذرد.
6:23 هیچ صدایی به گوش نمی رسد. خودروی پراید، آسفالت جلوی کتابفروشی را ترک کرده است. امیدوارم در دقایق پیش رو کسی از این خیابان رد شود یا حداقل سوسکی از پاهایم بالا برود.
6:47 یکی از لامپ های ساختمان روبرو منفجر شد. این نشانه‌ی خوبی برای زنده بودن است.
7:00 هوای بیرون خیلی سرد است اما نه سردتر از اینجا. پس ترجیح می‌دهم قبل از محو شدن همه‌ی علایم حیاتی از اینجا بروم.



پ.ن:  این متن توسط یکی از دوستانی که گاهی در امر مدیریت کتابفروشی کمکمان می‌کند، نوشته شده است.
- ماجرا مربوط به پنج شنبه‌ای بود که تهران به علت آلودگی هوا تعطیل بود.

(نوشته شده توسط هانس)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...