راوی پسر جوانی از پایین شهر تهران است که ماجرایی را تعریف میکند. زبانِ داستان شبیه جاهلها و لاتهای پایین شهر است اما شخصیت داستان دانشگاه میرود و نویسنده است.
اطلاعات بیشتر را میتوانید از اینجا بخوانید.
برخی از جملات کتاب
- اما این بد آدم رو افسرده میکنه. اینکه یه نفر ساعت هفت صبح با شورت و عرقگیر افتاده باشه رو کاناپه و یه جامجم پارهپوره پایین پاش باز باشه و مخمصهی مایکل مان ببینه و بمیره. بعضی وقتها بابام رو تصور میکنم که تو یه جای خیلی خیلی سفید بیدار میشه. بعد یه چند دقیقهای کز میکنه تو خودش و کلهاش رو میچرخونه اینور و اونور، دنبال آلپاچینو. این اذیتم میکنه. خیلی. (ص 21)
اصلش تنها کسی که تو پارک تماشا کردن داشت اون پیرمزده بود که داشت تاب میخورد. یعنی خیلی معرکه بود دیگه. یارو با عصا و این داستانها نشسته بود رو اون تاب زرده و یه رقم دور برداشته بود بالاپایین میرفت که اگه میخورد زمین، کل استخونهاش مرخص بود. بعد هرچی هم ننه بابای بچهها لیچار و اینها بارش میکردن که شاید بیخیال شه بیاد پایین کار خودش رو میکرد. قشنگ داشت رو اعصاب شصت نفر لامبادا میرفت یعنی. بعضی وقتها که به اون روز فکر میکنم، میبینم یارو تنها کسی بود که تو اون پارکه ادا و اینها تو کارش نبود. میخوام بگم یارو جدا تماشا کردن داشت، چون واقعا از ته دل شنگول بود. این طوریها. (ص 69)
مشخصات کتاب
عنوان: قوچ
نویسنده: مهدی اسدزاده
نشر: چشمه
چاپ اول زمستان 1393
112صفحه
قیمت: 7000 تومان
پ.ن: داستان پر از فلش بک به گذشته است و خاطرهبازی و تهرانگردی و کثیفخوری و... یک جورهایی یاد کتاب ناتوردشت میافتادم. داستان تمیز و مرتب نوشته شده است و نقطهی قوتش زبانش است.
به نظرم داستانش میتوانست جذابتر باشد و تعداد فلشبکها و یادآوری خاطراتش یک جاهایی زیاد میشد. در مجموع بین داستانهای ایرانی جدید کتاب خوبی بود.