کتاب به صورت سفری بیرونی (اصطلاح خود نویسنده) روایت میشود. شخصیت اصلی شبیه خودِ نویسنده است و در روزنامه شرق کار میکند و یک روز تصمیم میگیرد برای پیدا کردن درختی که از خاطرات دوران کودکی به یادش مانده راهی سفر شود. در این سفر همراه با کییرکهگور (نام لندرور قراضهاش) اطراف ایران را میگردد و با داستان زندگی شخصیا اصلی و آدمهایی که میبیند آشنا میشویم.
اطلاعات بیشتر را میتوانید از اینجا بخوانید.
برخی از جملات کتاب
- من یکشبه صاحب سه جنازه شدم. مشروطه مادرم بود که زودتر از برادرم و زنش مرد. ماشین آنها در اتوبان ساوه تهران از پل پایین افتاد و اتاقکش له شد. برادرم و زنش که ضربه مغزی شده بودند، بعد از رسیدن به بیمارستان مردند. اما مرگ مادرم خیلی عجیب بود. در گزارش پرونده پزشکی قانونی نوشته بودند: مرگ به علت شوک ناشی از درد. این هم از طنزهای روزگار است که در شبی ظلمانی بروید بیمارستان و جنازههایتان را تحویل بگیرید و بگویند نمیشود. بروید پلاستیک بیاورید تا جنازههایتان را بدهیم. چون بیماستان پلاستیک نداشت که آنها را بپیچد.
- آقای همتی زمانی لندرور را به هر دلیلی به آقای زیارتی میفروشد که آستانه انقلاب است. خیلی بد است آدم را در آستانه انقلاب بفروشند. خیلی از آدمها در آستانه انقلاب همدیگر را فروختند، که سر این آدمفروشیها چه خونها که ریخته نشد. پلاک لندرور سمنان است؛ او سمنانی است. البته الان برایش پلاک ملی به نام خودم گرفتهام، اما این پلاک نمیتواند هویت واقعیاش را عوض کند. حتما شما هم با شنیدن اسم هر شهری بعضی از آدمها به یادتان میآید.
- هوا ابری و سنگین بود و و باران در باتلاق نمک فرو میرفت. کییرکهگور گفته بود:
«اگه اینجا فرو رفتم تنهام نذارین.»
و من هم با قاطعیت گفته بودم:
«هرگز!»
دروغ واقعا خوب است. اگر دروغ نبود و حشت و ناامیدی آدم را از پا میانداخت. کییرکهگور میدانست حرفی که میزنم دروغ است. لاستیکهای سوخته از نمک در باتلاق، راستتر از هر راستی بود.
مشخصات کتاب
عنوان: این وصلهها به من میچسبد
نویسنده: احمد غلامی
نشر: نیلوفر
چاپ اول 1392
144 صفحه
قیمت 7000 تومان
.....................
پ.ن: به نظرم نسبت به کتابهای قبلی که از این نویسنده خوانده بودم، ضعیفتر بود. داستان انسجام و قدرت لازم را نداشت و حال و هوای عرفانی و فضاهای سنتیاش را هم دوست نداشتم. البته کتاب راحت و روان خوانده میشود و گاها تکههای سیاسی و اجتماعی خوبی دارد. نظر موافق در مورد این کتاب را میتوانید در اینجا بخوانید.
پ.پ.ن: در پستهای قبلی از همین نویسنده کتاب «آدمها» و «جیرجیرک» را نیز معرفی کرده بودم.
پ.پ.پ.ن: عکس احمد غلامی را از اینجا برداشتم.