سیبکِ گلویِ نوجوانی به اسم مالکه، آنقدر بزرگ شده که شبیه موش به نظر میرسد. یکی از دوستان مالکه هنگامی که او خوابیده است، گربهای را به سمت موشِ مالکه هدایت میکند و گربه نیز گلوی مالکه را به قصد گرفتن موش چنگ میاندازد.
کتاب
در مورد داستان زندگیِ مالکه است که توسط یکی از دوستانش روایت میشود.
اتفاقاتِ داستان در یکی از شهرهای کوچکِ آلمان و در زمانِ جنگ جهانی دوم
روی میدهد.
اطلاعات بیشتر در مورد کتاب را میتوانید از اینجا و اینجا بخوانید
برخی از جملات کتاب
- اما وقتی دکتربرونیس، یکی از دبیرانمان، از بچهها پرسید میخواهند چکاره شوند، تو -تو که آن زمان هنوز شنا یاد نگرفته بودی- جواب گفتی: «میخواهم دلقک بشوم و مردم را بخندانم.» هیچ کس در کلاس نخندید - و من ترسیدم. وقتی مالکه صریح و قاطع قصدش را مبنی بر دلقک سیرک شدن اظهار داشت، چهرهاش چنان حالت وقاری به خود گرفته بود که من واقعا ترسیدم که روزی مردم را از خنده بکشد.
- «من داوطلب شدم، لذا از قضیه سر در نمیارم. میدونی که نسبت به نظام و سرباز بازی و تکیههایی که حالا روی افتخار سربازی و اینجور چیزها میکنند چه احساسی دارم. حدس بزن چه رستهای رو انتخاب کردم. نذار بهت بخندم. نیروی هوایی که کلکش کنده. چتر بازی؟ بازم اشتباه کردی. چرا فکرت به زیردریاییها نمیره؟ خب، بالاخره این یکی شد؟ تنها رشتهای که هنوز شانس داره. گرچه توی اونام دلم میترکه. کاش یه کار مفید، یا خندهدار انجام میدادم! یادت میاد میخواستم دلقک بشم...»
- «پسره حالش بهتره، گرچه تو نامههاش چیزی نمیگه، آخه هیچ وقت اهل شکایت نبود، درست مثل مرحوم پدرش. حالا تو تانک کار میکنه. از پیاده نظام مطمئنتره و وقتی بارون بیاد خیس نمیشه.»
مشخصات کتاب
عنوان: موش و گربه
نویسنده: گونتر گراس
ترجمه: کامران فانی
نشر: فرزان روز
چاپ پنجم 1388
178 صفحه
قیمت: 3500 تومان
................
قبلا در همین وبلاگ کتاب «طبل حلبی» گونتر گراس را معرفی کرده بودم. به نظرم وقتی «طبل حلبی» را خوانده باشید، «موش و گربه» حرف جدیدی برای گفتن نخواهد داشت.