یکی از پرطرفدارترین کتابها در بازار کتاب ایران (و احتمالا در خیلی از کشورهای دیگر) کتاب های معروف به عامه پسند هستند. کتاب هایی که حول محور هایی مانند رقابت های عشقی، عشق های مثلثی (و مربعی!)، شکست های عاطفی و غیره شکل میگیرد. نگاهی به تیراژ این کتاب ها مشخص میکند که چه تفاوت زیادی بین تعداد مخاطبان این نوع کتاب ها و کتاب های دیگر هست. در طبقه رمان های غیر عامه پسند (نام مناسب تر چیست؟) اگر کتابی به چاپ پنجم و ششم به بعد برسد قطعا کتابی موفق بوده است. اما کتاب های عامه پسند بعید است به چاپ پنجم نرسند! به خصوص نویسنده های معروف تر این جریان صرف نامشان انگار به نوعی تضمین رسیدن کتاب به چاپ های بعدی است. مثلا کافی نام خانم ف ر یا نون ث بالای کتابی باشد تا کتاب مشتری خود را پیدا کند (نامها را به شیوه روزنامه های این سالها نوشتم. شما هم مثلا به شیوه این سالها متوجه نشدید منظورم چه کسی است!) .

میان نوشت: این متن مطلقا حاوی هیچ قضاوت و اظهار نظری در باب ارزش گذاری میان کتاب های عامه پسند یا غیر آن نیست. روش شخص من در زندگی این است: تا جایی که به کسی آسیب نرسانی، کاری را بکن که از آن لذت میبری. خواندن هر نوع کتابی، هر ورزشی، پرداختن به هر نوع هنری (یا نپرداختن به آن)، و هر نوع موسیقی خوب است اگر از آن لذت میبری و رضایت ات را در این زندگی تامین میکند.

میگفتم! که مخاطبان کتاب های عامه پسند احتمالا به مراتب بیش از دیگرانند؛ چند هفته پیش در یکی از شهرکتاب ها مشغول قدم زدن و سیاحت کتاب ها بودم که گفتگوی یکی از کتاب فروش ها با یک مشتری را شنیدم و حرکتم را کند کردم تا شخنشان را بشنوم. ظاهرا مشتری که خانم مسنی بود، کتابی خواسته بود که در شهر کتاب موجود نبود. خانم مشتری گلایه میکرد که به جای این کتاب های عامه پسند کتاب های ارزشمند را بیاورید. فرشنده هم میگفت که ای خانم! فروش اصلی ما با همین کتاب هاست. شهر کتاب مرکز فقط به این دلیل ورشکسته شد که این کتاب ها را نمیاورد و غیره.

همچنین فکر میکنم میزان این مخاطب در شهرهای دیگر به مراتب بیش از پایتخت است. در سفر به شهرهای دیگر حتما سعی میکنم یک کتاب فروشی هم پیدا کنم و کتابی هم از آن بخرم. تعداد کتاب های عامه پسند روی پیشخوان این کتاب فروشی ها به مراتب بیش از کتاب فروشی های تهران است.

وجه مشخصه کتاب های عامه پسند هم البته پایان خوش آنها است. به قول نویسنده همشهری داستان: "و بهروز لبخندی مردانه زد و گفت: حمیرا دوستت دارم" یا جملاتی مشابه خط پایانی داستان است.

***

چند روز پیش دختر جوانی وارد هدهد شد و گفت: "کتابی میخوام که ماجرای عشقی اش خوب تموم نشه". فکر کردم فعل آخر جمله را اشتباه شنیده ام. پرسیدم: "یعنی هپی اند نباشه؟" که گفت آره. نگاهی به کتاب ها انداختم. راستش گیچ شده بودم. کتاب عقاید یک دلقک را بهش دادم و البته بلافاصله پیشمان شدم. نگاهی به کتاب انداخت و گفت که خوب نیست. پرسیدم معمولا کتاب ایرانی میخوانید که گفت بله. "ترلان" فریبا وفی را بهش دادم اما یادم آمد ماجرایش عشقی نیست! "عادت میکنیم" زویا پیرزاد را از قفسه بیرون آوردم اما یادم آمد این هم پایانش شیرین است! از هیچکدام خوشش نیامد البته. بالاخره رویای تبت و ویران می آیی را بهش معرفی کردم. نگاهی به هردو انداخت و رویای تبت را پسندید. من هم خوشحال از اینکه میتوانم عرق اضطراب از جبین پاک کنم!

نگاهی به قیمت پشت جلد کتاب را کرد و گفت: "متشکرم. بعدا میایم و کتاب را میبرم" و بیرون رفت.

(نوشته شده توسط سانتیاگو)