زمانی که ما کودک بودیم جایی بود به نام کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. نه که الان نباشد، هست؛ اما آن زمان چیز دیگری بود. یعنی در زمانه ای که نه کامپیوتر و گیم نت بود، نه مدال آو آنر و ژنرال و کانترتروریست، نه کنسول 3 و ایکس باکس و هزار چیز دیگر، اگر با بچه های آلپ و شاگردان مدرسه والت نبودیم حتما کنار کتاب هایمان بودیم. کتاب هایی که اکثرشان علامت کانون را بر پیشانی داشت. مخصوص رده سنی ب و جیم.
مهمان های ناخوانده دیگر کتاب پیش پا افتاده ای بود تقریبا. قورباغه چاه نشینی بود که ره توشه برمیداشت و چاه پر حشره و راحت اش را ترک میکرد و قدم در راه بی برگشت میگذاشت، تا به آبگیری میرسید پر از دوزیستان سبز دیگر. خرسی بود که در زمستان در غارش میخوابید و در بهار در میان کارخانه ای از غارش بیرون می آمد. خرسی که به راحتی هر چه تمامتر فقط میخواست خرس باقی بماند. خرسی آزاد، نه کارگر کارخانه ای که باید روزی دوبار ساعت بزند و ماهی فلان ساعت کار کند.
از نسل ما بعید است کودکی اهل کتاب بوده باشد و کلاس پرنده را نخوانده باشد؛ با هیساکو و درناهای کاغذی اش آشنا نباشد. لک لک ها بر بام را ندیده باشد.
به ندرت پیش آمده مادری کودکش را به هدهد بیاورد و برایش کتاب درخواست کند. معدود دفعاتی که این اتفاق افتاده از خودم پرسیده ام: اگر بازیهای کامپیوتری و پیشرفت سریع تکنولوژی، و بی حوصلگی پدران و مادران فرصتی برای کودکان این دوران قرار دهد تا کتابی بخوانند، چه انتخاب هایی در بازار کتاب کودکان و نوجوانان هست؟ آیا هرگز کتاب هایی در قد و قواره کتاب های بیست سال پیش چاپ میشوند؟
(نوشته شده توسط سانتیاگو)