چوب الف

چوب الف: چیزی که برای نشانه‌گذاری صفحه‌ای که خوانده شده توی کتاب می‌گذارند... و نه آن چیزی که بر سرِ ما است.

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نشر ثالث» ثبت شده است

توتالیتاریسم

توتالیتاریسمتوتالیتاریسم

با اینکه بیشتر به ادبیات داستانی و رمان علاقه دارم، اما متنوع خواندن را نیز دوست دارم و گاهی ویرم می‌گیرد به کتاب‌های جامعه شناسی، تاریخی و... هم نگاهی بیندازم.

توتالیتاریسم را تمامیت‌خواهی ترجمه کرده‌اند و به نوعی از حکومت‌های اقدارگرا گفته می‌شود که با خواندن کتاب متوجه خصوصیات و ویژگی این نوع از حکومت‌ها می‌شوید.

هانا آرنت این کتاب را در اواسط دهه شصت و با توجه به اسناد و مدارک به جا مانده از حکومت هیتلر و استالین نوشت.

فایل پی‌دی‌اف کتاب توتالیتاریسم را می‌توانید از این سایت دانلود کنید.

برخی از جملات کتاب

- اصطلاح توده‌ها،‌ تنها به آن مردمی اطلاق می‌شود که ماهیتا چیزی بیش‌تر از مجموعه‌ای از انسان‌های بی‌هویت و بی‌تفاوت نیستند... این مردم،‌ به گونه‌ای بالقوه در هر کشوری وجود دارند و اکثریت عظیم افراد خنثی و از نظر سیاسی بی‌تفاوت کشور را تشکیل می‌دهند.

- هیتلر: برای موفق بودن باید دروغ بزرگ گفت.

- هر برنامه‌ای، هر چقدر هم ریشه‌ای تنظیم شده باشد،‌ اگر هدف سیاسی مشخصی را در بر نداشته باشد که داعیه فرمانروایی جهان را بیان نکند و هر برنامه سیاسی که به مسائلی به جز «مسائل ایدئولوژیک قرن‌های آینده» بپردازد، مانعی بر سر راه توتالیتاریسم به حساب می‌آید.

- توتالیترتاریسم،‌ وعده تحقق عدالت بر روی زمین را می‌دهد. 

- توتالیتاریسم در راس قدرت، همه‌ی استعدادهای ناب را بدون هیچ اعتنایی به هواداری آن‌ها از جنبش،‌ از سرکار بر می‌دارد و به جای آن‌ها عقل باختگان و بی‌خردانی را می‌نشاند که همان بی‌عقلی و عدم آفرینندگی‌شان،‌ بهترین تضمین وفاداری آن‌هاست.

- تنها در یک رژیم توتالیتر می‌توان سراسر بافت زندگی را بر وفق یک ایدئولوژی سازمان داد. 

- روزت می‌گوید: آن‌ها که با چشمان خود ندیده‌اند،‌ آن را باور نخواهند کرد. آیا خود شما باور کردید؟ پیش از اینکه به اینجا بیاید،‌ آیا شایعات مربوط به اتاق‌های گاز را جدی می‌گرفتید؟... امثال شما در پاریس، لندن و نیویورک فراوان هستند. حتی در Birkenau دوقدمی کوره‌های آدم سوزی، پنج دقیقه پیش از افتادن در آن‌ها، هنوز قربانیان، این واقعیت هولناک را باور نداشتند.

- پس از کشتن شخصیت اخلاقی و نابودی شخصیت حقوقی انسان، ‌از بین بردن فردیت او دیگر چندان دشوار نیست. 

- فرمانروای توتالیتر عملا مانند کسی رفتار می‌کند که آن‌قدر به دیگری توهین می‌‌کند تا آن که همه بدانند آن شخص دشمن است و از آن پس بتواند با توجیحه دفاع از خود، او را بکشد.

- سیاست توتالیتر که از نسخه‌های ایدئولوژیک پیروی می‌کند، ‌ماهیت راستین این جنبش‌های ایدئولوژیک را برملا کرده است،‌ زیرا به خوبی نشان داده است که بر این فرایند نقطه پایانی نیست.

- توده‌های خام و یکنواخت مواد خام بهتری بودند و استعداد آن را داشتند که به جنایت‌هایی حتی سهمگین‌تر از جنایتکاران حرفه‌ای دست یازند، مشروط بر آنکه این جنایت‌ها به خوبی سازمان داده شودند و ظاهر مشاغل را به خود بگیرند.

هانا آرنتمشخصات کتاب

عنوان: توتالیتاریسم

نویسنده: هانا آرنت

ترجمه: محسن ثلاثی

نشر: ثالث

چاپ سوم 1390

قیمت 8000 تومان

..................

پ.ن: اگر به خواندن کتاب‌های جدی علاقه ندارید و تا کنون کتاب‌هایی در این حوزه نخوانده‌اید، پیشنهاد می‌کنم این کتاب را نخوانید، ممکن است برای‌تان کمی خسته کننده و گنگ به نظر برسد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

آدم‌ها

  آدم‌ها

معتاد بود. معتاد به هروئین. اما آدم باحالی بود. بچه ها هوایش را داشتند. پول میدادند خودش را بسازد که دستش به دزدی نرود. اما باز گاه دزدی هم میکرد. ... کاری کرده بود که همه او را بعنوان یک بی آزار بپذیرند. چرا؟ چگونه؟ شاید به زبان چرب و نرمش برمیگشت. شاید هم به اینکه هیچ کس او را در حال خماری و اوضاع خراب ندیده بود. وقتی به پیسی میفتاد میزد میرفت تو خرابه های اطراف فرودگاه. تا خودش را نمیساخت و حمام نمیرفت پا توی خیابان نمیگذاشت.


...

در یک آسایشگاه روانی مدتها بستری شده بود. وقتی مرخصش کرده بودند رفته بود خانه خواهرش. چندماهی آنجا زندگی کرده بود اما آبش با شوهرخواهرش که راننده کامیون بود توی یک جوب نرفته و از آنجا زده بود بیرون و داشت میرفت کرمان خانه پدری اش. یزد یادم نمیاید قبل از اردکان یا میبد بود که سوارش کردم. اصلا قصد نداشتم او را سوار کنم. جلوی یکی از این دکه ها که آب داغ میفروشند ایستادم. فلاکس چای را که پر کردم گفت: "از این طرف میرین؟"  فکر کردم میخواهد برود یکی از همین روستاهای اطراف، نهایت یزد. چادری بود و لبه های چادرش هم خاکی و کثیف بود و غبار زیادی روی کفش های زنانه اش سنگینی میکرد. حلقه ای طلایی روی کفش هایش بود که خیلی توی ذوق میرد. من حساسیت ویژه ای به کفش دارم. میخواستم بخاطر کفش هایش سوارش نکنم. گفت: "کفشا مال خواهرمه. سلیقه من این جوری نیست".

...

فرهاد گفت: "این هوا آدم را یاد پاریس میندازد". گفتم: "مگه فرانسه بودی؟" گفت "نه!". بعد خندید. گفت: "توی کتاب ها خوانده ام". گفتم: "چرا انگیلیس نه؟" گفت: "هوای ابری انگلیس باید خیلی تیره سنگین و دلگیر باشه. اینجا شفافه". گفتم: "مگه انگلیس رفتی؟" گفت: "نه! توی کتاب ها خوندم". وقتی فرهاد گفت "دنیا چه جای عجیبیه" هنوز سرباز کره خر عراقی داشت تیر مینداخت. انگار هوای ابری او را هم مست کرده بود. گفتم: "چرا عجیبه؟" گفت: "همین الان..." مکث کرد و باز روی همین الان تاکید کرد: "همین الان که من و تو اینجا نشسته ایم، توی اسن سوراخ موش، اون ور دنیا یک عده دارن حال میکنن ... زیر بارون با عشقشون قدم میزنن .. قهوه میخورن..." بعد خندید. من هم خندیدم. گفت: "بوی قهوه میاد.." گفتم: "من بوی قهوه رو نمیشناسم". گفت: "بچه جنوب شهر چه میفهمه بوی قهوه چیه!" و زد پس کله ام و خندید. از حرفش خوشم آمد.  با نوک پا آروم زدم توی ساق پایش. گفتم: "این سوسول بازیها رو کی ول میکنی؟" خندید. سرباز کره خر عراقی هم هی تیر مینداخت.

...

از کتاب آدم ها. بهترین مجموعه داستان ایرانی که این سالها خوانده‌ام. 

(نوشته شده توسط سانتیاگو)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...