خاطرات پس از مرگ براس کوباسخاطرات پس از مرگ براس کوباس


براس کوباس بعد از مرگ، خاطرات زندگی‌اش را برای مخاطب تعریف می‌کند. این داستان یک خطیِ کتاب است که از عنوان آن نیز مشخص است. اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.


برخی از جملات کتاب


- من نویسنده‌ای فقید هستم، اما نه به معنای آأمی که چیزی نوشته و حالا مرده، بلکه به معنای آدمی که مرده و حالا دارد می‌نویسد.

- روزی کخ دانشگاه بر آن مرقومه‌ی ممهوره کسب دانشی را که در واقع کسب نشده بود، تایید کرد، احساس فریب خوردگی کردم، با این همه سرم را بالا گرفتم.

-  یادم هست که زیر درخت تمر هندی نشسته بودم و کتاب شاعر را روی زانویم باز کرده بودم و روحیه‌ام، درست مثل جوجه‌ی مریض، کسل بود و سر در خود فرو کرده. اندوهم را به سینه فشردم و احساس عجیبی به من دست داد، چیزی که می‌توان لذت درماندگی نامیدش.

-گفت «خیلی سمج است» و قیافه‌ش حسابی درهم رفت. یکه خوردم، خیره شدم توی صورتش و دیدم نفرتش واقعی است. بعد به این فکر افتادم که شاید من هم یک روز باعث شده‌ام که قیافه‌اش به این صورت در بیاید و فهمیدم چه تحول عظیمی از سرگذرانده‌ام. مسیر درازی را طی کرده بودم، از سماجت تا سعادت.

-خوش دارم در این صفحه، محض هشدار به اعصار آینده، این نکته را ثبت کنم که بی‌احتیاطی زنان در کلام دروغی است که مردان ساخته‌اند. زن‌ها دست کم در آشکار کردن ماجرای عاشقانه‌شان مثل دیوار ساکتند. البته، این هم درست است که با کرشمه و نگاه زیرچشمی خود را لو می‌دهند.

- اگر خواننده زنی تا اینجای کتاب پیش آمده باشد، می‌ترسم همین‌جا کتاب را ببندد و بقیه‌اش را نخواند. از نظر این خانم خواننده، با پایان ماجرای عشق، زندگی من دیگر چیز جذابی ندارد. پنجاه سال! درست است که هنوز علیل نشده، اما دیگر سرحال و قبراق هم نیست. ده سال دیگر هم بگذرد آن وقت معنی حرفی را که مردی انگلیسی گفته خوب درک می‌کنم «مشکل من دیگر این نیست که آدمی را پیدا کنم که پدر و مادرم را به یاد داشته باشد، مشکل پیدا کردن کسی است که خودم را به یاد بیاورد.»

ماشادو آسیسمشخصات کتاب

عنوان: خاطرات پس از مرگ براس کوباس

نویسنده: ماشادو آسیس

ترجمه: عبدالله کوثری

نشر: مروارید

چاپ چهارم 1385

303 صفحه

قیمت: 6500 تومان

......................

پ.ن: به نظرم کتاب خوبی است. سبک روایتِ داستان و شوخی‌هایی بیرون متنی‌اش من را یاد کتاب «ژاک قضا و قدری و اربابش» می‌انداخت.