داستانِ کتاب در مورد خانوادهای است که از جزیره موریس به فرانسه آمدهاند. شخصیت اصلیِ داستان اتل دختر خانواده است. ماجراهایِ داستان شباهتهایِ زیادی با سرگذشت خانوادگی خودِ نویسنده دارد و اینگونه به نظر میرسد که شخصیت اتل همان مادرِ لوکزیرو است.
برخی از جملات کتاب
- خوشبختی یعنی اینکه گذشته را مدام پیش چشم نداشته باشی.
- کشور کوچک٬ مردم کوچک
- یک بار هنگامی که اتل و ژوستین در مرکز شهر قدم میزدند٬ مادر ایستاد و در ته خیابان٬ چسبیده به دامنههای تپه سیمیز٬ بنای سفیدی را که آفتاب زمستانی نور زنندهای بر آن تابانده بود نشان داد٬ آهی کشید و گفت: «این تنها چیزی است که از سفر ماه عسلمان باقی مانده.» اتل به زحمت از اظهار نظری طعنه آمیز خودداری کرد: «پس نطفه مرا در این کاروانسرا بستهاند.»
- آنها از بمبهای انگلیسی و آمریکایی نمیمردند بلکه رفته رفته٬ از نخوردن، از نفس راحت نکشیدن٬ از آزاد نبودن و از آرزو نداشتن میمردند.
- اتل به پدر و مادرش نگاه میکرد٬ ژوستین روی نیمکتی که برایش حکم تختخواب را داشت در ته اتاق نشیمن دراز میکشید و الکساندر٬ فرو رفته در صندلی چوبی نخل خود٬ با سر تکیه داده به بالش٬ در کنار بخاری خاموش٬ و در حالی که شمارهای از روزنامه «عصر» سال ۴۰را در دست داشت٬ به رویا فرو میرفت و دیگر در آنجا نبود. برای اینکه اتل بخواهد به حقیقت پی ببرد٬ از سرگذشت واقعی آن دو آگاه شود٬ چگونه با هم شدند٬ چرا با یکدیگر ازدواج کردند٬ از کجا به فکر افتادند که فرزندی داشته باشند٬ بسیار دیر بود. اتل میدید که دوستشان ندارد٬ اما رقتی در دل نسبت به آنّا احساس میکرد. و این وابستگی بود٬ شاید هم اسارت.
مشخصات کتاب
عنوان: ترجیع گرسنگی
نویسنده: ژان ماری گوستاو لوکزیو
ترجمه: مهستی بحرینی
نشر: نیلوفر
چاپ اول ۱۳۸۸
۲۲۳ صفحه
قیمت: ۴۵۰۰ تومان
.................
پ.ن: کتاب را زیاد دوست نداشتم. نمیدانم مشکل از ترجمهاش بود یا اینکه فضاها و داستانی که روایت میکرد برایم جذاب نبود و به دلم نمینشست. بیشتر به دلیل اینکه نویسندهاش جایزه نوبل را برده بود، این کتاب را خریدم و خواندم.