داستان کتاب در مورد دو فرزند کوچک خانواده گلس؛ فرانی و زویی است (سلینجر در بیشتر کتابهایش داستان زندگی خانواده گلس را روایت کرده است. خانواده که هفت بچه باهوش و نبغه دارد که همگی در دوران کودکی در یک برنامه رادیویی شرکت میکردند).
فرانی کوچکترین فرزند خانواده بر اثر خواندن یک کتاب عرفانی به اسم راه زائر دچار بحران روحی/عرفانی میشود. کتاب پر از مباحثی در مورد مذهب و عرفان شرقی است. گرچه به عقیده خود سلینجر: «گمان نمیکنم مطلب حاضر به هیچ وجه یک قصه عرفانی، یا یک قصه پررمز و راز مذهبی باشد. من میگویم این یک قصه عشقی مرکب، یا چندگانه است، خالص و پیچیده.»
اطلاعات بیشتر در مورد کتاب را میتوانید از اینجا و اینجا ببینید.
برخی از جملات کتاب
- میخوام بگم، فکر میکنم تاحدودی کاملا قانع شدهام که هیچ کدوم از این بر و بچهها -تولستوی، داستایوفسکی، حتی شکسپیر- اون جور هم لغت شناس نبودند. اونها فقط مینوشتند. میفهمی چی میخوام بگم؟
- هوش دردسر همیشگی من، پای چوبی من است، و اینکه جلب توجه دیگران به آن نشانه بدسلیقگی است.
- تو که بادی رو میشناسی. اگه بیست مایل هم توی جنگل بود، جفت پاهاش هم شکسته بود و یه نیزه هم توی پشتش فرو رفته بود، خزان خزان بر میگشت به غارش که مطمئن بشه نکنه وقتی که نیست کسی دزدکی بیاد تو گالشهاش رو پاش کنه.
- استادان بزرگ. ناجیان بزرگ. خدای من، من حتی نمیتونم بنشینم با یک نفر ناهار بخورم و مثل آدم حرف بزنم. یا اینقدر حوصلهام سر میره یا اینقدر موعظه میکنم که یارو اگه یه جو شعور داشته باشه، صندلیش رو توی سرم خرد میکنه.
- «برای اطلاعت من نگفتم که میخوام به روانکاو فیلی برنز تلفن کنم؛ گفتم دارم در موردش فکر میکنم. اولا اون یک روانکاو معمولی نیست. اتفاقا یک روانکاور کاتولیک خیلی مومنه. من فکر کردم شاید بهتر از این باشه که بشینیم و تماشا کنیم اون بچه...»
«بسی، دارم بهت اخطار میکنم؛ خدا لعنتش کنه. اگه اون یه دامپزشک بودایی خیلی مومن هم باشه برام مهم نیست... وای تو خیلی خنگی بسی. فیلی برنز. فیلی برنز یه عنین بدبخت خیس عرقه که سنش از چهل هم گذشته و سالهاست که با یه تسبیح و یه نسخه ورایتی زیر بالشش میخوابه»
- طبق منطق ساده، به هیچ وجه هیچ فرقی، که من بتونم ببینم، بین کسی که حرص گنجینهیِ مادی - یا حتی گنجینه فکری- رو داره و کسی که حریص گنجینهیِ معنویه نیست. همون جور که تو گفتی، گنجینه گنجینه است، خدا لعنتش کنه، و به نظر من، از لحاظ اصول، نود درصد قدیسهایِ دنیا گریزِ تاریخ، همونقدر زیاه طلب و نامعقول بودند که بقیه ما هستیم.
- قطارسواری رو خیلی دوست دارم، اگه آدم زن داشته باشه هیچ وقت نمیتونه کنار پنجره بشینه.
- یه مرد باید بتونه با گردن بریده شده پایین تپه دراز بکشه، در حالی که همین طور ازش خون میآد تا بمیره، و اگه یه دختر خوشگل یا یه زن پیر با یک کوزه قشنگ روی سرش بخواد از کنارش بگذره، باید بتونه خودش رو با یه دستش بلند کنه و ببینه که کوزه سالم به بالای تپه رسیده.
- گاهی وقتها مریض شو برو عیادت خودت، اون وقت میفهمی چقدر بی ملاحظه هستی!
- مطلقا هیچ چیزت درجه دهم نیست، اون وقت تا گردن توی افکار درجه دهم فرو رفتهای.
مشخصات کتاب
عنوان: فرانی و زویی
نویسنده: جی. دی. سلینجر
ترجمه: میلاد زکریا
نشر: مرکز
چاپ دهم 1391
تعداد صفحه: 188
قیمت: 5900 تومان
.............
پ.ن: سلینجر بعد از نوشتن «ناطوردشت» اجازه نداد هیچ عکسی از او گرفته شود. او آدم گوشه گیری بود و به همین دلیل اطلاعات زیادی از زندگی او وجود ندارد. در عکس بالا که در سن پیری از او گرفته شده او میخواهد مانع از عکسبرداری عکاس شود.
پ.ن.ن: برخی عقیده دارند که «فرانی» در این کتاب الهام گرفته از شخصیت «کلر» همسر سلینجر است. داستان فیلم «پری» داریوش مهرجویی برگرفته از همین کتاب است و در فیلم «هامون» نیز میتوانید ردپاهای این کتاب را پیدا کنید.
پ.ن.ن.ن: با اینکه مدت زیادی است که دیگر به خواندن داستانهای عرفانی علاقهای ندارم اما داستان پردازی و توصیفاتی که سلینجر در این کتاب استفاده کرده است، باعث شد بتوانم از خواندن کتاب لذت ببرم.
به نظرم صحنهای که مادر خانوده (بسی) وارد حمام میشود و با زویی گفتگو میکند و دیالوگهایی که بین زویی و فرانی رد و بدل میشوند خیلی خوب از کار درآمدهاند.