روزمرگی های یک کارمند


کارت‌ها را بُر می‌زند و برعکس روی میز می‌گذارد. کمی از چایی‌اش را هورت می‌کشد. داغ است. کارتِ رویی را برمی‌دارد. «از خانه شروع سه قدم به جلو بروید» به قفسه‌ی کتابی‌ که پشت سرش قرار دارد نگاه می‌کند. کتاب‌ها همه شماره دارند و در گوشه‌ای از قفسه نوشته شده «خانه شروع» سومین کتاب از سمت راستِ خانه‌ی شروع را برمی‌دارد. کارت قبلی را زیر کارت‌ها می‌گذارد. کشوی میزش را باز می‌کند و سه تاس‌ قرمز از داخل آن برمی‌دارد. تاس‌ها را توی دستش می‌چرخاند و روی میز پخش می‌کند. دو تا از تاس‌ها علامت سبدِ بسکتبال را نشان می‌دهند و یکی علامت منفی. صندلی‌اش را نود درجه به سمت چپ می‌چرخاند. کتاب را برمی‌دارد، از سر جایش بلند می‌شود و به سمت گوشه اتاق می‌رود. قدم‌هایش را می‌شمارد. دو قدمِ بلند برمی‌دارد و برمی‌گردد. کتاب را از سمتِ شیرازه‌اش جلوی صورتش می‌گیرد. یک چشمش را می‌بندد و از بالای شیرازه نشانه‌گیری می‌کند. نوکِ کتاب زیرِ خالِ سیاه قرار می‌گیرد. نفسش را حبس می‌کند و بعد از چند ثانیه کتاب را پرتاب می‌کند. برگه‌های کتاب در هوا باز می‌شوند. کتاب بدون اینکه به لبه‌ی‌ سطل برخورد کند، به داخلش می‌افتد. مرد لبخند می‌زند و با خودکار آبی روی کاغذِ امتیازهایش عدد 2 را اضافه می‌کند.

کارت دیگری برمی‌دارد. «از پایین اولین کتاب فسفری» به سمت پایین‌ترین ردیف خم می‌شود. اولین کتاب فسفری از سمت راست را برمی‌دارد. کتاب قدیمی و خاک خورده‌ای است. تاس‌ها را از روی میز جمع می‎کند و روی میز می‌ریزد. یک علامت مثبت، یک علامت منفی و یک علامت ساطور می‌آید. کمی فکر می‌کند و دوباره تاس‌ می‌ریزد. دو علامت ساطور و یک علامت مثبت می‌آید. از داخل کشو یک ساطور بزرگ برمی‌دارد. کتاب را از رویِ عرضش مانند کُنده‌ی درخت بر روی میز می‌گذارد. می‌ایستد. ساطور را بلند می‌کند و محکم فرود می‌آورد. ساطور به لبه‌ی کتاب می‌خورد و نوکِ تیزش در میز فرو می‌رود. کتاب را به حالت اول برمی‌گرداند. باز هم ساطور را بالا می‌برد و به سرعت فرود می‌آورد. فقط تکه‌ای از جلد کنده می‌شود. مرد سرش را به نشانه ناراحتی تکان می‌دهد. کتاب را برای بار سوم روی میز نگه می‌دارد. ساطور را سه بار رویِ کتاب بالا و پایین می‌برد تا دقتش بیشتر شود. در حرکت چهارم ساطور را فرود می‌آورد. لبه‌یِ تیز ساطور، عطفِ کتاب را شکاف می‌دهد و با فشار بعدی کتاب به دو نیم تقسیم می‌شود. مرد خرده‌های کتاب را در سطل مخصوص بازیافت زباله می‌ریزد. با خودکار آبی زیر لیست امتیازها عدد منفی 1 – را اضافه می‌کند. چایی‌اش را دوباره هورت می‌کشد سرد شده است.

یکی دیگر از کارت‌ها را برمی‌دارد. «2013 را پیدا کن» به دنبال کتابی که روی آن عدد 2013 نوشته شده است می‌گردد. در ردیف هفدهم آن را پیدا می‌کند. برچسبِ عدد 2013 را از روی جلد ارغوانیِ کتاب می‌کند. از داخل گونی بزرگی که کنار میز قرار دارد یک کتاب جدید بیرون می‌آورد و برچسب 2013 را روی آن می‌چسباند و جای کتاب قبلی قرار می‌دهد. به سراغ تاس‌هایش می‌رود. آنها را در هر دو دستش می‌چرخاند و روی میز پخش می‌کند. یکی از تاس‌ها به لبه‌یِ کازیه گیر می‌کند و آینه می‌شود. دوباره می‌ریزد. دوتا علامت مثبت می‌آید و یک شکل پاک‌کن. کورنومتر ساعتش را روی ده ثانیه تنظیم می‌کند تا به صورت معکوس بشمارد. چشمش را می‌بندد و یک صفحه از کتاب را به صورت اتفاقی باز می‌کند. صفحه 93 می‌آید. لاک غلط‌گیر را از روی میز برمی‌دارد و دکمه استارت را می‌زند. با سرعت لاک غلط‌گیرش را روی  نوشته‌های صفحه 93 حرکت می‌دهد. ده... نه... هشت... جوهرِ سفیدِ لاک کمی خشک شده است، به سرعت تکانش می‌دهد. شش... پنج... چهار... بیشتر از نصف صفحه سفید شده است.  سه... دو... یک... آخرین کلمه را به صورت ناقص سفید می‌کند و قلم را روی میز می‌گذارد. نفس عمیقی می‌‎کشد و با خوشحالی روی جدول امتیازش‌هایش عدد 1 را اضافه می‌کند. کمی به خودش کش و قوس می‌دهد. انگشت دست‌هایش را در هم فرو می‌کند و قلنج‌شان را می‌شکند. کتاب را می‌بندد و روی جلدش مهر سبزی می‌زند: «مجاز»

منتشر شده در شماره 66 هفته نامه آسمان