شوایکشوایک

شوایک، مرد ساده دل و پرحرفی است که به علت احمق بودن از سربازی معاف شده اما با شروع جنگ جهانی اول تصمیم می‌گیرد برود و در جبهه بجنگد. هاشک این کتاب را ابتدا به صورت جزوه‌های جدایی منتشر می‌کرد و می‌فروخت. در بخش‌هایی از کتاب خود نویسنده نیز وارد می‌شود و توضیحاتی در مورد کتاب و برخی از اتفاق‌های واقعی جنگ می‌دهد. شوایک یکی از مهم‌ترین و معروف‌ترین کتاب‌های طنز قرن بیستم است. هاشک قبل از کامل کردن کتابش می‌میرد.

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- هاشک در عین حال از نظر سیاسی بسیار فعال است، به جنبش آنارشیستی که در این زمان بسیار گسترش یافته بود می‌پیوندد، اما پس از ناکامی‌هایی از آن جدا می‌شود و از سرِ هزل، همراه تنی چند از دوستانش، زیرپوشش «وفاداری» به امپراتوری اتریش - هنگری که آن همه مورد تایید دستگاه تبلیغاتی امپراتوری بود، حزب عجیبی تاسیس می‌کند: «حزب پیشرفت آهسته در چارچوب قانون» و خود به عنوان کاندیدای این حزب ددر انتخابات میان دوره‌ای شرکت می‌کند. براساس برنامه، «این حزب سازمانِ آن دسته از شهروندانِ عاقل و داناست که به زیان هرگونه تندروی آگاهند و می‌دانند که پیشرفت سالم تنها اندک اندک و به کندی امکان‌پذیر است.» این چنان ژانری از طنز است که مقامات از مقابله با آن عاجز می‌مانند. (ص ۷، از مقدمه)

- آنکه می‌خندد همواره در موقعیتی برتر از آنکه بر او می‌خندند واقع است. فرودستان، تحقیرشدگان، بردگان و محکومان در تحمل وضعیت ناسازگار خود همیشه از خنده نیرو گرفته‌اند، و این به آن‌ها امید داده است که خواهند توانست سرنوشتشان را بگردانند. آنکه به مسلخ می‌برندش چه بسا هزلی گزنده بگوید، اما آنکه به رهبری برگزیده شده،‌به قول گفتنی «شوخی سرش نمی‌شود.» به همین دلیل است که طنزِ فرودستان وجود دارد، اما مثلا «طنز قهرمانی» یا «طنز شاهی»  وجود ندارد. رمان هاشک نمونه‌ی سترگی است از طنز فرودستان. (ص ۱۱، از مقدمه)

 - شرتر از همه یه آقایی بود که ادعا می‌کرد جلد شونزدهم لغت‌نامه‌ست و از همه می‌خواس وازش کنن و معنی کلمه‌ی چیتگر رو پیدا کنن و الا کارشون زاره. فقط وقتی آروم گرفت که کردنش تو روپوش. خیال کرد دارن جلدش می‌کنن و خیلی ذوق می‌کرد. (ص ۶۶-۶۷)

- شوایک با نیش باز گفت: «اومدم، ولم کردن. بی‌زحمت یه آبجو بدین. کو آقای پالیوتس، اونم اومده؟»

زن پالیوتس به جای جواب به گریه افتاد و هق‌هق کنان گفت: «ده سال... براش بریدن... یه هفته‌... پیش»

شوایک گفت: «خب، پس هفت روزش رو کشیده.» (ص ۸۴)

- کسانی سعی می‌کردند با التماس، یا تهدید به اینکه تقاضا خواهند کرد سرباز بهداری شوند تا شاید زمانی گذر پوست سرباز فعلی دباغ‌خانه‌ی آنها بیفتد، مجری حکم را سرِ رحم بیاورند. شوایک نه؛ رفتار او دلیرانه بود. به شاگرد جلادی که تنقیه‌اش می‌کرد گفت: «دلت نسوزه، یاد قَسمِت باش. حسابی اماله کن، حتی اگه پدر یا برادرت باشه. فکر این باش که سرنوشت اتریش به همین اماله‌ها بنده، فکر این باش که پیروزی مال ماس.» (ص ۱۱۰)

- «خب تنه لشا، دیگه می‌تونین برین، تمومه. حواسم بود، حضور قلبی رو که تو کلیسا جلو محراب لازمه از خودتون نشون ندادین. همه‌تونو از دم باید آویزون کنن. روتون اونقدر سفته که در برابر خدای آسمونام هره کره می‌کنین، خره می‌کشین و حتی با پاتون ضرب می‌گیرین، اونم جلوِ من، منی که اینجا نمیانده‌ی مریم باکره، آقامون مسیح و خداوند متعالم. ملعونا! اگه یه بار دیگه از این کارا بکنین بلایی به سرتون می‌آرم که مادراتون رو یاد کنین و ببینین که جهنم فقط اونی نیست که دفه‌ی پیش سرِ موعظه براتون گفتم، بلکه یه جهنم دیگه‌م هست که اینجا رو زمینه، و اگه از اولی قسر در برین، از دومی تا من هستم خلاص نمی‌شین. اَبترِتن» (ص ۱۳۴)

- در پروس قربانی بیچاره را کشیش به زیر ساطور جلاد هدایت می‌کرد. در اتریش به پای چوبه‌ی دار، در فرانسه به زیر گیوتین، در امریکا به سوی صندلی الکتریکی و در اسپانیا به روی نیمکتی که دستگاه چابک‌دستِ سوار بر آن قربانی را خفه می‌کرد. در روسیه مطران ریش‌داری انقلابی محکوم را به قتل‌گاه می‌برد و الی آخر.

در گیرودار کار همواره صلیب و مصلوب را که در دست داشتند به قربانی نشان می‌دادند، انگار بخواهند بگویند:«تو را فقط به دار می‌آویزند، سرت را می‌برند، خفه‌ات می‌کنند، پانزده‌هزار ولت را توی تنت رها می‌کنند، اما او چه زجرها که نکشید..» (ص ۱۷۱-۱۷۲)

- کشیش گفت: «من خدا رو دوست دارم» و به سکسکه افتاد: «من ایشونو خیلی دوست دارم. یه کم شراب بریزین. من به خدا احترام می‌ذارم. خیلی احترام می‌ذارم و واسه‌شون ازرش قائلم. هیشکی رو به اندازه‌ی ایشون دوست ندارم.» با مشتش چنان به میز کوبید که شیشه‌ها به لرزه افتادند: «خدا شخصیت اصیلیه، چیز والاییه، اون توی همه‌ی کاراش شرافتمندانه عمل می‌کنه. یه وجود نورانیه. اینو هیشکی نمی‌تونه از سرم بندازه و به یوسفم احترام می‌ذارم، به تمام قدیسین احترام می‌ذارم، فقط به اسرافیل نمی‌ذارم، چون خیلی اسم بی‌‌خودی داره.» (ص ۱۸۹)

- این روزا دیگه اون رفاقت واقعی بین ماها وجود نداره. یه وقت بود یادم میاد تو باشگاه هر کدوم از افسرا سعی می‌کردن سهمی توی تفریحات به عهده بگیرن. مثلا خوب یادمه، یه ستوان بود به اسم دانکل که یه روز لخت و پتی خوابید کف اتاق، یه دمِ سگ کرد لای کپلش و ادای پریای دریایی رو در آورد. یه ستوان دیگه بود به اسم شلایزنر که خیلی قشنگ می‌تونست گوشاشو سیخ کنه، شیهه بکشه، میومیو کنه، یا مثل زنبور وزوز کنه. (ص ۳۸۲)

هاشکمشخصات کتاب

عنوان: شوایک

نویسنده: یاروسلاو هاشک

تصویر ساز: یوزف لادا

ترجمه: کمال ظاهری

نشر: راه مانا و نشر چشمه


پ.ن: متاسفانه نتوانستم تمامش کنم و از اواسط کتاب ولش کردم. با اینکه خواندنش را برای خودم واجب کرده بودم و داستان‌هایش هم طنز بود و اتفاقا طنز خوبی هم داشت اما از یک جایی به بعد ماجراهایش برایم تکراری می‌شد. به نظرم قسمتی از طنز کتاب هم به دلیل ترجمه و آشنا نبودن به جزییات فرهنگ چکِ صد سال پیش از بین رفته بود. با این حال نگاهِ ضد جنگ هاشک و دست‌انداختن قدرت‌های نظامی و مذهبی‌ را دوست داشتم.

پ.پ.ن: قسمت اول شوایک را «ایرج پزشکزاد» نیز ترجمه کرده. حتی برخی اعتقاد دارند که شخصیت «مش قاسم» در «دایی جان ناپلئون» از روی شخصیت «شوایک» گرفته شده است. برتولت برشت نیز با اقتباس از این کتاب نمایشنامه‌ای دارد به نام «شوایک در جنگ جهانی دوم»