این کتاب شامل گردآوری 26 داستان از بهرام صادقی (1335-1346) است که قبلا در مجلاتی مانند «سخن» «فردوسی» و... منتشر شده است. بیشتر داستانها به زبانِ طنز روایت میشود، طنزی تلخ که بیشتر بر روی مشکلات اجتماعی آن زمان تاکید دارد.
اطلاعات بیشتر را میتوانید از اینجا و اینجا بخوانید.
برخی از جملات کتاب
- آقای کمبوجیه در زیر لحاف به خودش فشار میآورد و مثل غریق نومیدی که دستهایش را به هر طرف تکان میدهد تا مگر به تخته پارهای برخورد کند از این شاخه به آن شاخه میجست، دنبال موضوعها میدوید و دستش را، گاه با خشونت و سرعت، و گاه به نرمی و آرامی، به جلو میبرد و که فکر را محکم بگیرد و نگذارد فرار کند. بالاخره توفیق، گرچه نسبی بود، نصیبش شد:
درباره عشق فکر میکنم.
درباره عشق فکر میکنی؟
درباره عشق فکر میکند!
آقای کمبوجیه از وحشت نزدیک بود فریاد بکشد. در مغزش از هر گوشه کسی یکی از زمانهای گوناگون عشق ورزیدن را صرف میکرد: «کمبوجیه عشقبازی میکند! کمبوجیه عشق بازی نکرده است! کمبوجیه، عشقبازی میکنی؟»
آقای کمبوجیه مصمم شد که به این شلوغی خاتمه بدهد. با لحن محکمی، که نشانهی ارادههای خلل ناپذیر است، در مغزش بانگ زد:
بله عشق بازی میکنم! (داستان سنگر و قمقمههای خالی ص 83-84)
- خبرنگار که دوربینش را آمادهی عکسبرداری از آقای مستقیم، که همچنان در گوشهای افتاده بود، میکرد گفت: «در روزنامه آگهی کنید، بنویسید که زنده است.»
صاحبخانه گفت: «بله لازم است. تنها کاری است که میتوانیم بکنیم، نیست دکتر؟»
دکتر از جلو دوربین خبرنگار عقب رفت و جواب داد: «چرا، چرا، البته. ولی باز هم باید دید عقیده خودش چیست.» (داستان با کمال تاسف، ص 117)
- آقای منتقد: شما موفق نشدهاید. این چیزها را نویسندگان بازاری مجلات سبک بهتر مینویسند. در داستان شما مردی هفتتفریش را برمیدارد و به خانهی معشوقهاش میرود، بعد او را میکشد. اما ما معمولا وقتی به خانهی معشوقهمان میرویم تفنگ همراه نمیبریم.
نویسنده داستانهای کوتاه: لحنتان خیلی کتابی بود، من از روی تجربههای خودم برایتان حرف میزنم. بهتر است چند روز به منزل من بیایید تا سر فرصت مطالبی را به شما بیاموزم. من چنیدن قفسه دارم که در آنها فلکلور گذاشتهام. مثلا شما میدانید در سمنان به آهو چه میگویند؟
جوان: نه.
من هم نمیدانم، اما به قفسه مراجعه میکنم. بالاخره ممکن است روزی پرسوناژ به سمنان برود.
مترجم بین المللی: آیا چند زبان میدانید؟ این خیلی مهم است. من به هفده زبان آشنایی دارم و باز هم میبینم تشنه زبان هستم. همهی کتابها را در متن اصلی میخوانم. چطور؟ شما اسپرانتو نمیدانید؟
جوان: خیر
موسیو سوسیولوگ: باید به فرنگ بروید والا هرکاری بکنید مثل آبی است که به آنوس شتر بریزند... (داستان «در این شماره» ص 242-243)
مشخصات کتاب
عنوان: سنگر و قمقمههای خالی
نویسنده: بهرام صادقی
نشر: زمان
چاپ دوم 1388
432 صفحه
قیمت: 7000 تومان
پ.ن: کتاب را دوست داشتم. به نظرم با اینکه حال و هوای داستانهایش نسبتا قدیمی است اما هنوز از بیشتر داستانهای جدیدِ ایرانی یک سر و گردن بالانر است و از نمونههای خوب طنز تلخ ایران محسوب میشود.