سلینجر

آقای x بیست و سه سال داشت. اما به خاطر ریش و عینکش سنش بیشتر نشان می‌داد. حرکات آرام و سخن گفتن با طمانینه‌اش نیز مزید بر علت بود. با ولادیمیر کار داشت. گفتم: احتمالا تا چند دقیقه‌ی دیگر می‌آید. کیفش را رویِ میزِ گوشه‌ی مغازه گذاشت و  روی یکی از صندلی‌ها نشست. من هم به قسمت پشتی مغازه رفتم تا برایش چای درست کنم. آقای x  از داخل کیفش یک کتاب قطور با جلد گالینگور سبز بیرون آورد. یکی از مجموعه داستان‌هایِ چخوف بود. چای را که برایش آوردم، خودش سر صحبت را باز کرد و گفت: به ادبیات علاقه‌ی زیادی دارم و به تازگی رمان "سال‌ها"یِ جی. اف. سلینجر! را خوانده‌ام و خیلی بدم آمد. برای این‌که از ادبیات روس متنفر نشوم سریع رفتم سراغ چخوف! از فرط تعجب خنده‌ام گرفته بود. با خودم گفتم، جای شکرش باقی است که نرفته سراغ "گور به گور" اِی. اِچ. دکتروف!!

........................................

پ.ن: واضح و مبرهن است که سلینجر، رمانی به نام "سال‌ها" ندارد. نام صحیح اسمش نیز "جی. دی. سلینجر است" و یک نویسنده‌یِ آمریکایی است. 

پ.ن.ن: تصویر سمت چپ جناب چخوف و تصویر سمت راست، همان سلینجر معروف می‌باشد!