چوب الف

چوب الف: چیزی که برای نشانه‌گذاری صفحه‌ای که خوانده شده توی کتاب می‌گذارند... و نه آن چیزی که بر سرِ ما است.

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ادبیات ایرلند» ثبت شده است

پاکون

پاکونپاکون

ماجراهای کتاب در منطقه‌ی کوچکی به اسم «پاکون» در ایرلند اتفاق می‌افتد. پس از پایان جنگ داخلی، کمیته‌ی تعیین مرز پس از مدت‌ها تلاش، بخش کوچکی از مرز جدید را تعیین نکرده‌اند. سرانجام به این نتیجه می‌رسند که نماینده‌ی هر کدام از طرفینِ جنگ، به یک مداد قرمز چنگ بیندازند و بکشند تا مرز مشخص شود. با این روش مرز جدید از میان پاکون عبور می‌کند و مشکلات زیادی را به وجود می‌آورد.

برخی از جملات کتاب

- بعد هم دلش ضعف رفت و موقع افتادن چنگ زد به پاهای مرد پلیس و شلوار او را پایین کشید. حالا، چه کسی فکرش را می‌کرد که پاسبانی از نخ سبز گره‌دار به عنوان کش جوراب استفاده کند و روی زانوهایش تصاویری به شکل لنگرِ سرخ خالکوبی کرده باشد؟ آه، بله،‌ایرلند هنوز هم سرزمین رازها به شمار می‌رود. (ص 83)

- «ولی خانم دونن، صرفِ اینکه شوهرتون رو دوست ندارین دلیل موجهی برای جدا شدن از اون نیس.»

زن هم گفته بود: «خب، پس یکی دو تا پیشنهاد بدین.»

«تا به حال شما رو کتک زده؟»

«نه، اگه این کارو می‌کرد می‌کشتمش.»

«تا به حال با بچه‌ها بدرفتاری کرده؟»

«ابدا.»

«خب تا حالا پیش اومده که شما رو بی‌پول گذاشته باشه؟»

«نه، هر جمعه سرِ وقت.»

«پس این طور...» مشاور به فکر فرو رفته بود. بعد یک دفعه گفته بود: «آها، صبر کن ببینم. خوب فکر کنین خانم دونن، آیا تا به حال به شما خیانت کرده؟»

چهره‌ی زن باز شده بود: «خدای من، به گمونم گیرش انداختیم، یقین دارم که اون پدر بچه‌ی آخر من نبوده!» (ص 78)

- مشکل انسان فقط در این بود که حتی در موقع شادی هم قدر آن را نمی‌دانست. (ص 96)

- یک بطری شرابِ غیرمتبرکِ‌ عشای ربانی را از توی گنجه بیرون کشید و در تلاش برای تلفظ صحیح کلمه گفت: {شراب} بوژوله، 1920، سالی خوب.»

«سالش خوب‌تر هم می‌شه اگه درش رو باز کنین، پدر.»

«صبور باش میلیگن، صبور باش.»

میلیگن توی دلش گفت: «صبور! این کلمه رو پُفیوزای تن لشی ساختن که نمی‌تونستن تند و تیز فکر کنن.» (ص 104)

اسپایک میلیگان مشخصات کتاب

عنوان: پاکون

نویسنده: اسپایک میلیگن

ترجمه: مجتبی ویسی

نشر: افسونِ خیال

چاپ اول 1393

168 صفحه

قیمت: 11000 تومان


پ.ن: به نظرم ترجمه و ویراستاری کتاب می‌توانست بهتر باشد. بعضی جاها شوخی‌های نویسنده بامزه بود اما به دلیل زیاد بودن شخصیت‌ها و درهم بودن ماجراها از لحاظ زمانی و مکانی، خط اصلی داستان یک جاهایی گم می‌شد. بعضی از شوخی‌ها و ماجراها هم وابسته به زمان و مکان است و فهمیدنش برای مخاطبی که شناختی از ایرلند آن زمان ندارد مشکل است.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
استراگون ...

شاگرد قصاب

شاگرد قصابشاگرد قصاب«وقتی جوان بودم، بیست یا سی یا چهل سال پیش، توی شهر کوچکی زندگی می‌کردم که همه به خاطر کاری که با خانم نوجنت کرده بودم دنبالم می‌گشتند. کنار رودخانه توی سوراخی زیر علف‌های در هم‌پیچیده قایم شده بودم. مخفیگاهی که من و جو با هم ساخته بودیم. گفتیم مرگ بر تمام سگ‌هایی که وارد این‌جا شوند. البته به جز خودمان.»

کتاب با این جملات شروع می‌شود. مونولوگی طولانی از پسرنوجوانی که اختلالات ذهنی دارد. طنز سیاهی در تمام فضای داستان جریان دارد و نویسنده هوشمندانه ضربات شوکه کننده‌اش را وارد می‌کند تا این مونولوگ طولانی را جذاب و خواندنی کند.

برخی از جملات کتاب

 - من هیچی راجع به مامان نمی‌دانستم ولی جو روشنم کرد. شنیدم خانم کانلی گفت فروپاشی، فروپاشی چیه جو؟ جو گفت وقتی می‌برنت گاراژ، عین وقتی که کامیون می‌آد و می‌کِشه و می‌بردت. فکر کردم چه جالب، یک کامیون مامان را وسط شهر با لباس می‌کشد و می‌برد. همه می‌گن این کیه؟ اِ، خانم برادی رو دارن می‌برن گاراژ. جو گفت کلی چیز خنده‌دار تو این شهر هست و واقعا هم بود. اون آچار رو بده من مچ پای خانم برادی رو سفت کنم. گفتم مُردم از خنده. (ص 19)

 - اولش فیلیپ نمی‌دانست چه کار کند. خب آدم نمی‌داند با دیدن یک خوک که کت و شلوار پوشیده و در آشپزخانه راه می‌رود چه عکس العملی باید نشان بدهد. یک مداد پشت گوش‌اش بود و آنجا ایستاده بود. یک جوکی بود که نگفتم. داستان پروفسوری که یوبس شده بود شنیده‌ین؟ با مداد حلش کرد. (ص 61)

- فیلیپ گفت من یه خوکم. خانم نوج گفت من یه ماده خوکم. گفتم محض اطلاع‌تون، خوک‌ها چه کار می‌کنن؟ فیلیپ گفت غذای خوک می‌خورن. گفتم عالی بود، ولی دیگه چی کار می‌کنن؟ فیلیپ گفت دور مزرعه می‌ون. البته که می‌دون، دیگه چی؟ ماتیک را بالا و پایین انداختم. اون عقب کسی نمی‌دونه؟ بله خانوم نوجنت؟ به‌مون بیکن می‌دن! درسته، ولی این جوابی نیست که من دنبالشم. کلی صبر کردم ولی خبری از جواب نشد. گفتم نشد، جوابی که من دنبالش بودم اینه: اون‌‌ها کثافت‌کاری می‌کنن! بله، خوک‌ها تو مزرعه راه می‌رن و پشکل می‌ندازن و دل کشاورزای بیچاره رو می‌شکنن. به‌تون می‌گن که خوک‌ها تمیزترین حیوانات روی زمین‌ان. اصلا و ابدا باور نکنین. از هر کشاورزی می‌خواین بپرسین! بله، متاسفانه خوک‌ها موجودات کثیفی هستن و هرکاری هم بکنی تمام مزرعه رو با مدفوعشون می‌پوشونن. خب، حالا توی مدرسه‌ی خوک‌ها کی بهترین شاگرده و به ما نشون می‌ده که راجع به چی حرف می‌زنیم؟ هان؟ کسی نیست؟ باریکلا پسر. فیلیپِ خوب و زرنگ. حالا همه با دقت نگاه کنین! به کسی که همچین کاری بکنه چی می‌گین؟ اصلا بهش نمی‌گین پسر... خوک! همه بگین! خوک! خوک! خوک!

عالیه. می‌تونی بیشتر تلاش کنی فیلیپ.

نظرتون چیه خانم نوجنت؟ فیلیپ مایه‌ی افتخار نیست؟

اولش فیلیپ از کاری که فیلیپ می‌کرد خجالت می‌کشید ولی وقتی تلاش‌اش را دید گفت که به او افتخار می‌کند. گفتم باید هم افتخار کنین. بیشتر فیلیپ، بیشتر!

با تمام وجودش دل به کار داد و بهترین کثافتکاری زمین را روی فرش کاشت. (ص 68)

- بعد از این مرا مسئول برگزاری مراسم عشای ربانی کردند. آخر خنده بود. من و پدرسالیوان می‌رفتیم به جامه‌داری و پرنده‌هایی که توی لباس‌های آهار خورده لانه کرده بودند آدم را مثل سگ می‌ترساندند. بیرون به سیاهی قیر بود و هیچ‌کس نبود. جام و این جور چیزها را برمی‌داشتم و با پدر سالیوان مثل دوتا پچ پچِ گنده توی راهروهای کلیسا راه می‌رفتیم، جیر جیر. با دست‌های از هم بازکرده می‌گفت سرورم دعای ما را بشنو. من باید می‌گفتم دعای مرا بشنو سرورم. ولی به جایش می‌گفتم فاکی واکی تیکی تاکی. تا وقتی یک چیزی زیر لب می‌گفتی کسی کاری به کارت نداشت. (ص 82)

- وقتی می‌رسیدم خانه هوا دیگر روشن شده بود و مسخره بود اگر می‌خواستم بروم به رختخواب، برای همین کنار بابا می‌نشستم و به چیزهای مختلف فکر می‌کردم، یکی‌اش این که آدم‌های لال چون نمی‌توانند داد بزنند احتمالا توی شکم‌شان سیاه چاله دارند. (ص 143)

پاتریک مک کیبمشخصات کتاب

عنوان: شاگرد قصاب

نویسنده: پاتریک مک کیب

ترجمه: پیمان خاکسار

نشر: چشمه

چاپ اول زمستان 1393

221 صفحه

قیمت: 14000 تومان


پ.ن: عالی بود. لذت خواندن یک داستان جذاب با ترجمه‌ای روان و خوش‌خوان. شخصیت فرنسی من را یاد شخصیت ایگنیشس در کتاب اتحادیه‌ ابلهان می‌انداخت (هر چند که تفاوت‌های زیادی هم دارند.)

پ.پ.ن: بر اساس این کتاب یک فیلم نیز ساخته شده است (که به بعید می‌دانم به خوبی کتابش باشد).  ترانه‌ی شاگرد قصاب را (که توی کتاب به آن اشاره می‌شود) می‌توانید از اینجا و اینجا بشنوید.  

شاگرد قصاب
یکی دیگر از جلدهای کتاب که حیفم آمد اینجا نگذارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

سومین پلیس

 سومین پلیسسومین پلیس

در همان صفحات ابتدایی کتاب راوی توضیح می‌دهد که پیرمردی را به قتل رسانده است و به نظر می‎رسد ماجرای قتل و به دست آوردن پولِ پیرمرد محوریت اصلی داستان باشد، اما هرچقدر که داستان جلوتر می‎رود فضای داستان بیشتر خیال گونه و توهمی می‌شود.

اطلاعات بیشتر در مورد کتاب را می‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- «وجود انسان توهمی است که در خود توهمات ثانویه‌ی شب و روز را دربر دارد (دومی وضعیت غیر بهداشتی جو است به خاطر انباشت هوای سیاه) در شان انسان عاق نیست که خود را دلواپس نزدیک شدنِ موهومِ توهمِ اعظم کند که مرگ می‌نامندش.» (دوسلبی - ص 13)

- وقتی پیرمرد برگشت که نگاه کند تلمبه‌ی دیونی به پشت گردنش خورد و نقش زمینش کرد و احتمالا استخوان گردنش را هم شکست. وقتی که ری زمین میان گل و لای فرود آمد اصلا فریاد نکشید. فقط شنیدم با لحنی که انگار دارد با کسی حرف می‌زند گفت «من کرفس دوست ندارم»، شاید هم عینکم رو کنار ظرف شویی جا گذاشتم.» بعد مثل سنگ ساکن شد. (ص 26)

- تاریخِ این باور در ادبیات مردم دوران باستان ثبت شده. چهار باد اصلی داریم ئ هشت باد فرعی، هر کدوم رنگ خاص خودشون رو دارن. باد باد شرق ارغوانی و پررنگه و باد جنوب نقره‌ای براق. باد شمال مثل قیر سیاهه و باد غرب کهربایی. مردم قدیم قدرت دیدن این رنگ‌ها رو داشتن و می‌تونستن یه روز تمام با آرامش پایین تپه بنشینن و زیبایی بادها رو تماشا کنن، بالا و پایین و تغییر رنگشون، جادوی همجواری‌شون وقتی مثل روبان‌های عروسی به هم می‌پیچیدن، از زل زدن به روزنامه کار بهتری بود. (ص 47)

- گروهبان دوباره به من لبخند زد. گفت: «دو هفته پیش یه آقایی توی این اتاق بود که می‌گفت مادرش گم شده، یه خانم هشتاد و دو ساله. وقتی ازش خواستم مشخصاتش رو بگه تا من برگه‌های قانونی رو پر کنیم که تقریبا مفت از لوازم  التحریر می‌خریم، به من گفت که زهوار مادرش زنگ زده  و ترمز عقبش هم لقوه گرفته.» (ص 84)

فلن اوبراینمشخصات کتاب

عنوان: سومین پلیس

نویسنده: فلن اوبراین (برایان اونولان)

نشر: چشمه

چاپ اول بهار 1391

256 صفحه

قیمت: 7200 تومان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...

دوبلینی‌ها

دوبلینی‌هادوبلینی ها

کتاب مجموعه داستانی است که اتفاق‌های آن در شهر دوبلین رخ می‌دهد. داستان‌ها به شیوه واقع‌گرایی روایت می‌شوند. اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- در زمان پروست بسیاری بسیاری از دوست‌دارن او به وی اعتراض داشتند که چرا به فهم و توجه خواننده عنایت نمی‌کند. اگر پروست در مورد این اعتراض گوش سنگینی داشت، جویس با اعتراف خود در این مورد اصلا کر بود. (از مقدمه‌یِ مترجم)

- دلم می‌خواست داخل شوم و به او نگاه کنم، اما جرات در زدن نداشتم. آهسته در طرف آفتابی کوچه راه افتادم، تمام اعلان‌های تئاترها را همان‌طور که می‌رفتم در پشت شیشه دکان‌ها می‎خواندم. به نظرم عجیب می‌آمد که نه من و نه روز هیچکدام حال عزاداری نداشتیم و من حتی از خودم بدم آمده بود که وجود آزادی را در  خود کشف کرده بودم مثل اینکه با مرگ آبه من از چیزی آزاد شده بودم. (از داستان خواهران)

- کورلی شروع به سبک کردن بار خاطر کرد «میدانی اول با دخترها می‌رفتم. می‌بردمشان بیرون، پسر، سوار تراموا می‌شدیمو من پولش را می‌دادم، یا می‌بردمشان به کنسرت یا تئاتر، یا شکلات و شیرینی و از این جور چیزها برایشان می‌خریدم.» و با لحنی که اصرار به پذیرفتن در آن بود، افزود که «خیلی پول خرجشان می‌کردم» گویی خود متوجه بود که رفیقش حرفش را باور نمی‌کند.(از داستان دو ولگرد)

اما لنه‌هان خوب می‌توانست باور کند؛ سرش را با وقار خاصی تکان داد. گفت «من هم این بازی را بلدم، برای بچه‌ها خوبست.»

- در این گونه موارد باید موضوع ترمیم شود. برای مرد خیلی هم خوب شده. بعد از آنکه لذتش را برده بود، حالا می‌توانست به زندگی و راه و روش خود ادامه دهد، مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده باشد. اما دختر مهر باطله خورده است. بعضی مادرها حاضرند همچو موضوعی را به خاطر مقداری پول درز بگیرند. اما خانم مونی همچو کاری نمی‌کرد. برای خانم مونی فقط یک ترمیم بایت از دست رفتن شرافت دخترش قابل قبول بود؛ آن هم ازدواج بود. (از داستان پانسیون)

- چاندلر کوچک قدم‌ها را تندتر کرد. اولین بار بودکه در عمر خود از مردمی که می‌گذشت خود را مهم‌تر می‌دانست. اولین بار بود که روح او نسبت به خفگی و بی‌روحی کوچه‌یِ کاپل طغیان می‌کرد. دیگر جای شک نبود؛ اگر کسی طالب پیروزی است باید از دوبلین برود. (از داستان پاره‌ای ابر)

جیمز جویسمشخصات کتاب

عنوان: دوبلینی‌ها

نویسنده: جیمز جویس

ترجمه: پرویز داریوش

نشر: اساطیر

چاپ دوم 1384

214 صفحه

قیمت: 1800 تومان

(البته این کتاب را نشر نیلوفر نیز با ترجمه محمد علی صفریان صالح حسینی منتشر کرده است و عکس رویِ جلد بالایی مربوط به همین کتاب است.)

..............

پ.ن: داستان‌ها و سبک روایی کتاب را دوست داشتم. از این نویسنده قبلا کتاب «چهره مرد هنرمند در جوانی» را خوانده بودم که آن را هم دوست داشتم. جالب اینجاست که در مقدمه هر دو کتاب توضیحات زیادی در مورد رمان بزرگ جیمز جویس «اولیس» داده بودند که گویا معروف‌ترین کار جویس است. این رمان توسط آقای منوچهر بدیعی ترجمه شده است اما هنوز اجازه چاپ ندارد. کتابی 1000 صفحه‌ای که اتفاقات آن در یک روز می‌افتد و ارجاعات فراوانی به داستان اودیسه‌یِ هومر (اولیس) دارد.

پ.پ.ن: فیلم «پله آخر» با اقتباسی آزاد از داستان «مردگان» (یکی از داستان‌های دوبلینی‌ها) ساخته شده بود.

پ.پ.پ.ن: در این مدت کتاب «آلیس» یودیت هرمان و «مرگ قسطی» سلین، را هم نصفه و نیمه خواندم اما چون جذبم نکردند، نیمه کاره رهایشان کردم. قدیم‌ترها وقتی کتابی را شروع می‌کردم حتما تا آخرش می‌خواندم حتی اگر زیاد خوشم نمی‌آمد. اما چند وقتی است که نسبت به کتاب‌ها سخت‌گیر شده‌ام. اگر از کتابی خوشم نیاید نیمه کاره رهایش می‌کنم، حتی اگر کتاب معروفی باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
استراگون ...