کمیل قاسمی
کمیل قاسمی، آدم بسیار خونگرم و راحتی است. از آن آدم‌هایی که برای هر موضوعی خاطره یا شعری دارند. متن زیر خلاصه‌ای است از گپ و گفتِ دو ساعته‌ای که در کتاب فروشی هدهد داشتیم.

دوست داشتم بدونم چی شد که کتاب چاپ کردی؟ آیا هرکسی که چند تا شعر گفت و تعداد شعراش زیاد شد میتونه کتاب چاپ کنه؟
نه به نظرم این دلیل خوبی نیست, شاعر باید حداقل برای خودش دلایل قانع کننده‌ای داشته باشه. من دوست داشتم بعد از حدود ده سال شعر گفتن، تو دهه‌ی سوم زندگیم کتابی چاپ کنم تا در آینده بتونم قضاوتی از اون سال‌ها داشته باشم. اساتید و دوستان هم خیلی منو به این کار تشویق کردن. خودم هم (به این دلیل که کتاب شعر زیاد می‌خونم) فکر می‌کردم اگه کتابی چاپ کنم کتاب خوبی از آب در می‌یاد و می‌تونم نگاه جدیدی رو نسبت به شعر ارائه کنم.

آیا شاعری شغلته و از این راه پول در میاری؟
نه، من تو دفتر یه انتشاراتی کار می‌کنم، اما کارم و حتی دوستانم رو از طریق شعر به‌دست آوردم. من به یه جمله‌ای اعتقاد دارم: "شعر زندگیه و زندگی شعر" به نظرم اصلا نمی‌شه شعر رو از کار و زندگی تفکیک کرد. جالبه که هر وقت با دوستام درباره‌ی مسائل عادی و غیر شعری هم صحبت می‌کنیم باز ناگزیر بحث به شعر کشیده می‌شه.

شاید سوال ساده لوحانه‌ای باشه، اما دوست دارم بدونم اصلا شعر چیه؟ آیا میتونی شعر رو برامون تعریف کنی؟
واقعا نمی‌شه تعریف دقیقی از شعر ارائه داد چون هیچ قاعده‌ی تئوریکی براش وجود نداره. ما یه زمانی متر و معیاری برای شعر گفتن داشتیم که مثلا شاعر باید وزن و قافیه رو رعایت می‌کرد ولی حالا مرز بین شعر و نثر محو شده.

کمیل قاسمی یادت میاد اولین شعری که چاپ کردی چی بود؟
اولین شعرم تو روزنامه‌ی رسالت چاپ شد. به نظرم شعر خوبی بود.
"فکر نمی‌کردم
ریشه‌هایت به ذهن باغچه خطور کند
و کارت بالا بگیرد
حتی برگ‌هایی که که گوش بر زمین نهاده بودند
تا صدای پای زمستان را بشارت دهند
جدی نگرفتیم
حالا که انگشتانت کرخت
بازوانت کبود از شلاق زمستان است
دستان تو بر گردن من حق دارند"

شعر قشنگی بود. چه‌طوری شعر می‌گی؟ یا بهتره این‌جوری بگم؛ شعرها از کجا میان؟
فکر می‌کنم شعر حاصل همه‌‌ی اطلاعات، مطالعات، عقاید و احساسات شاعره. هر چیزی که دور و بر من اتفاق می‌افته می‌تونه عاملی واسه شعر گفتن باشه. نیچه می‌گه: "شاعران مقلدند چرا که پلی هستند میان گذشته و حال". شاعرا گذشته‌ای که از مذهب و فرهنگ و سنت‌های منقرض شده شکل گرفته رو در حال مورد استفاده قرار می‌دن.

می‌تونی یه مثال بزنی؟
بله مثلا توی اشعار حافظ تاثیرپذیری از مذهب به وضوح دیده ‌می‌شه. مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو (الدنیا مزرعه الاخره) یا اینکه چقدر اشعار شاعران پیش از خودش مثل خواجوی کرمانی رو ذهنیتش تاثیر گذاشته و ...

به نظرت کسی که می‌خواد شاعر بشه حتما باید تحصیلات آکادمیک داشته باشه؟
[ "صبر کن یه دقیقه داشتم جواب می‌دادم! خیلی تندتند سوال می‌کنی!" این را با لبخند می‌گوید. ما هم قول می‌دهیم ازسرعت خود بکاهیم ]
به نظر من اصولا هنر در جاهای تئوریک شکل نمی‌گیره. در واقع هنر چیزیه که دانشگاه‌ها بعدها در موردش صحبت می‌کنند. در واقع دانشگاه‌‌ها گذشته رو تئوریزه می‌کنند، نه حال رو. یه طراح لباس خیلی معروف می‌گه: "مد کاریکاتور زمانه". همه‌ی ما وقتی عکسای قدیمی پدر و مادرمون رو می‌بینیم از لباساشون خنده‌مون می‌گیره. اگه شاعری داره شعری می‌گه که تئوری‌هاش رو امروز در دانشگاه دارن تدریس می‌کنن این یعنی اون شاعر، شاعر عقب‌افتاده‌ایه. هنر جلوتر از زمان حرکت می‌کنه.

خودتون دوست نداشتید برید دانشگاه؟
چرا دوست داشتم ولی حس می‌کنم که دانشگاه الان دیگه نمی‌تونه به من کمکی کنه تا شاعر بهتری بشم.

آیا می‌تونیم این‌جوری نتیجه گیری کنیم که، شعر گفتن به غریزه و استعداد وابسته ست؟
گاهی اوقات یک شعر جوشش می‌شه ولی به دلیل اینکه شاعر دانش کافی نداره اون غریزه هدر می‌ره. به نظرم چیزی که یه شاعر بزرگ رو از بقیه متمایز می‌کنه میزان دانش و تمرینِ، نه غریزه‌ی شاعری

شما می‌گید شعر واسه‌ی شاعر زندگیه. می‌خوام بدونم شعر تو زندگیِ مردم عادی چه نقشی می‌تونه داشته باشه؟ اصلا چقدر براشون مهمه؟
من واسه‌ی جواب دادن به این سوال شما رو به این مسئله عودت می‌دم که وقتی توی جاده رانندگی می‌کنید، می‌بینید پشت یه کامیونی نوشته: زِ یاران کینه هرگز در دل یاران نمی‌ماند به روی آب جای قطره‌ی باران نمی‌ماند این یه شعریه که حالت لوطی‌گری داره و وقتی شما وارد شهر می‌شی به فراخور منطقه شعرهای متفاوتی رو پشت ماشین‌ها می‌بینید. شعر برای مردم عادی یه شیرین‌کامیِ لحظه‌ایه ولی کارش فقط این نیست. گاهی شعر محرکه. تحریک می‌کنه برای یک زندگی دیگه، برای یک تفکر و ... بستگی داره که چه شعری می‌خونید. من فکر می‌کنم اغلب ما وقتی یه شعر می‌خونیم دوست داریم دنبال احساسی بگردیم که لحظه‌ی خوانش شعر با ماست. شعر رو می‌خونیم و می‌گیم این حرف دل منو زده.

چرا شعرهاتون این‌قدر کوتاهند؟ چی شد که به شعر کوتاه روی آوردید؟
من از اولش هم دوست داشتم گزین گویه بگم. دوست نداشتم شعری بخونم که حوصله‌ی کسی وسطش سر بره. کتاب "حقیقت و زیبایی" بابک احمدی خیلی روی شیوه‌ی نگرشم به شعر تاثیر گذاشت و فهمیدم که یه سری حرف‌ها نمیشه در قالب معمول و کلاسیک زد.

مشکلات چاپ کردن کتاب اولت چی بود؟ چه سختی‌هایی داشت؟
اولین مشکل انتخاب کردن شعرهایی بود که بتونه مجوز چاپ بگیره. بعدش بیشترین چیزی که وقت‌گیر بود انتخاب طرح جلد بود که حدودا 4 ماه طول کشید. فکر می‌کنم بزرگترین مشکلم تبلیغ کتاب بود. هرکسی که کتاب چاپ می‌کنه معتقده بهترین کتاب رو چاپ کرده اما متاسفانه فضای تبلیغ و عرضه برای همه یکسان نیست. مطبوعات ما انگار کارمندان یک نشر هستند که فقط باید در مورد کتاب‌های اون انتشارات صحبت کنند.


شعر برای مردم عادی یه شیرین‌کامی ِ لحظه‌ایه ولی کارش فقط این نیست. گاهی شعر محرکه. تحریک می‌کنه برای یک زندگی دیگه، برای یک تفکر و ... بستگی داره که چه شعری می‌خونید. من فکر می‌کنم اغلب ما وقتی یه شعر می‌خونیم دوست داریم دنبال احساسی بگردیم که لحظه‌ی خوانش شعر با ماست. شعر رو می‌خونیم و می‌گیم این حرف دل منو زده.

به نظرت این قضیه دولتیه؟
نه اتفاقا این یکی دولتی نیست.

یعنی اکثر مطبوعاتی که درباره‌ی کتاب می‌نویسن همه روی یه کتاب تمرکز می‌کنن تا کتاب پرفروشی بشه؟
من فکر می‌کنم اینطوریه. صداو سیمایی که مطلقا درباره‌ی کتاب صحبت نمی‌کنه. در روزنامه‌های دولتی هم به جز حاشیه‌های تک و توک چیزی دیده نمی‌شه. حتی جشنواره‌ها هم گزینش‌هاشون گزینش‌های کاملا دوستانه ست. در چنین فضایی فقط یک سری مطبوعات خصوصی باقی می‌مونن که متاسفانه کسی رو غیر از دایره‌ی خودشون نمی‌پذیرن. اکثر این مجلات برآمده از یک محفل‌‌اند و پژوهشی برای شناسایی کتاب‌ها انجام نمی‌دن.

قبول داری که آمار کتاب‌خوندن تو ایران خیلی پایینه؟
[ از این سوال خنده‌‌اش می‌گیرد، انگارکه چیز واضحی را پرسیده‌‌ایم، خند‌ه‌اش بیشتر کنایه‌آمیر است. حس می‌کنم دست گذاشته‌ایم رویِ زخمِ دلش ]
چون به کار من نیز مربوطه، این مشکل رو از نزدیک لمس کردم. متاسفانه تو جامعه‌یِ ما کتاب و مجله و روزنامه توی سبد خانواده‌ها وجود نداره. البته مجله‌ها و روزنامه‎‌ها ممکنه به درد پاک کردن شیشه بخورند ولی در مورد کتاب این اتفاق‌ هم نمی‌افته! تیراژ معمول کتاب در ایران 1100 عدده و این یک فاجعه است.

به نظرت مشکل کتاب نخوندن مردم چیه؟ چرا کتاب توی سبد خانواده جایی نداره؟
تبلیغات، به نظر من تبلیغات در مورد کتاب وجود نداره، یا اگر تبلیغاتی هم وجود داره به شکلی ضعیف و در مورد کتاب‌های محدودی انجام می‌شه. اگر تبلیغات باشه، تقاضا زیاد می‌شه و به همون نسبت عرضه هم زیاد می‌شه و بعد مورد قضاوت قرار می‌گیره.

یعنی کیفیت محتوایِ کتاب هیچ تاثیری نداره؟
من هم گفتم که بعد از عرضه مورد قضاوت قرار می‌گیره.

بذار سوال رو این‌جوری بپرسم؛ قبول داری که کیفیت ادبیات ایرانی ضعیف‌تر از خارجیه؟
نه! شما از کجا می‌دونید

من بر طبق میزان فروش کتاب‌های خارجی نسبت به کتاب‌های داخلی می‌گم؟
آیا این‌ها در یک فضای یکسان ارائه می‌شن؟

به نظر من تبلیغات برای هر دو به صورت یکسان وجود نداره. در ضمن این‌که در مورد ادبیات خارجی مشکلِ ترجمه هم وجود داره.
شاید یکی از علت‌ها، بدبینی مخاطب نسبت به ادبیات داخلیه و ممکنه ادبیات رو با سیاست و مسایل دیگه پیوند بده. از همون اولِ اول بوده و حالا هم وجود داره.

کمیل قاسمی

ساعت از 6:30 گذشته است، قبل از خداحافظی از کمیل می‌خواهیم یکی از شعرهای جدیدش را برایمان بخواند.

" این میدان
همه‌یِ ما را دور زده
بیزارم از بریز و بپاش فواره‌هاش
از روده‌درازی خیابان‌هایی که به او می‌رسند
از هر که با آزادی عکس می‌گیرد
به شما پشت کرده‌ام
اما
روی صحبتم با شماست
راننده‌ای که در آینه
با مسافر تنهایش حرف می‌زند."