سکانس اول: روز، داخلی.

زن، حدودا شصت و چند ساله و حتی بیشتر. ساک پارچه ای خرید در یک دست و عصایی در دست دیگرش دارد. سرش را میاورد داخل مغازه و میگوید: این کتاب دوست داشتم  ... مکث میکند و دوباره کتاب داخل ویترین را نگاه میکند تا اسم کتاب را ببیند.

-          دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد.

-          بله همان. میتوانم ببینمش؟

کتاب را دستش میدهم تا ببیند. میگویم: بفرمایید داخل. کتاب های دیگری هم داریم. میگوید که همین کتاب خوب است: "اگر خوب نبود که به چاپ هفتم نمیرسید نه؟" کتاب را براندازی میکند و میگوید: "همین را برمیدارم" از همان دم در و بدون اینکه داخل شود پول کتاب را میدهد و میرود. مادربزرگی که دوست دارد کسی جایی منتظرش باشد.

 

                                                                    در ستایش سالخوردگی

 

سکانس دوم: شب، داخلی.

مرد، شصت و چند ساله و حتی بیشتر. نایلونی پلاستیکی در دست دارد. درون نایلون دو تا نان باگت و مقداری سبزی احتمالا سبزی خوردن هست. از جایی که قرمزی چندتا تربچه هم دیده میشود. به آهستگی و با کمی سختی قدم برمیدارد. وارد میشود و مستقیم به طرف میز میاید: "نمایشنامه مرگ یزدگرد را میخواهم. مال بهرام بیضایی است" سری تکان میدهم که یعنی بله، میدانم. کتاب را دستش میدهم. ابتدا قیمت پشت جلد کتاب را نگاه میکند و بعد دست در جیب میکند و یک اسکناس آبی در میاورد. بقیه پول را میگیرد و بدون اینکه نگاهی به سایر کتاب ها بیندازد از مغازه خارج میشود.

 پ.ن:

عنوان، نام کتابی است از هرمان هسه.

(نوشته شده توسط سانتیاگو)