ساده لوحاناند
که فانوس آبی را
از نسیم میترسانند
- خون میسوزانم و شعله میکشم
میمانم!
*********************
- و عشق با سوت هیچ پاسبانی توقف نمیکند.
*********************
- به همین سادگی
که کلاغی سالخورده
با نخستین سوت قطار
سقف واگن متروک را
ترک میگوید
دل
دیگر
در جای خود نیست!
به همین سادگی!
*********************
پ.ن: از کتاب "به همین سادگی" حسین منزوی